eitaa logo
روایتگری شهدا
23.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/xrjPTD 🔴هزینه سفر حج رفته بود مکه. وقتی برگشت،‌ با همسرم رفتیم دیدنش. توی راهرو چشمم افتاد به یک تلویزیون رنگی،‌ با کارتن. بعد از احوالپرسی، صحبت کشید به سفر او، می‌خواستم از تلویزیون رنگی سؤال کنم،‌ اتفاقاً خودش گفت: از وسایلی که حق خریدنش رو داشتم،‌ فقط یک تلویزیون رنگی آوردم. گفتم: ان‌شاالله که مبارک باشه و سال‌های سال براتون عمر کنه. خنده معنی داری کرد و گفت:‌ اون رو برای استفاده شخصی نیاوردم. گفتم: پس برای چی آوردین؟ گفت:‌ آوردم که بفروشم و فکر می‌کنم شما هم مشتری خوبی باشی،‌ آقا صادق. با تعجب پرسیدم: چرا بفروشینش،‌ حاج آقا؟ گفت: راستش من برای این زیارت حجی که رفتم،‌ یک حساب دقیقی کردم،‌ دیدم کل خرجی که برای من کرده،‌ ۱۶هزار تومن شده. مکثی کرد و ادامه داد: حالا هم می‌خواهم این تلویزیون رو درست به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدهم به سپاه،‌ تا خدای نکرده مدیون نباشم. ساکت شد. انگار به چیزی فکر کرد که باز خودش به حرف آمد و گفت: حقیقتش از بازار هم خبر ندارم که قیمت این تلویزیون‌ها چنده. مانده بودم چه بگویم.‌ گفتم: امتحانش کردین حاج آقا؟ گفت: صحیح و سالمه. گفتم: من تلویزیون رو می‌خوام،‌ ولی توی بازار اگر قیمتش بیشتر باشه،‌ چی؟ گفت: اگر بیشتر بود که نوش جان تو،‌ اگر هم کمتر بود که دیگه از ما راضی باش. تلویزیون را با هم معامله کردیم،‌ به همان قیمت ۱۶هزار تومان. پولش را هم دو دستی تقدیم کرد به سپاه،‌ بابت سفر حجش. الان سال‌ها از آن جریان می‌گذرد. هنوز که هنوز است،‌ گاهی همسرم از آن خاطره یاد می‌کند و از حساسیت زیاد شهید برونسی نسبت به بیت المال می‌گوید. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/HtIhf5 🔴رفتار شهید با فرزندانش شهید به نماز و قرآن بسیار اهمیت می‌دادند. آن زمان یادم هست هفت سال داشتم. ما را تشویق می‌کرد به نماز. وقتی که را یاد می‌گرفتیم پاداش می‌داد. مرتبه آخری که خواستند بروند بچه‌ها را جمع کردند که خداحافظی کنند. به من هم گفت:«من با تو قرآن کار کردم بروم برگردم، اگر نماز وقرآن را خوب یاد گرفته باشی، پیش من یک داری»، گفتم:«شما زود برگرد چشم»، من هم تلاش کردم قرآن و نماز را خوب یاد بگیرم، اما این آخرین دیدار ما بود. زمان‌هایی که خانه بودند بسیار با ما بازی و سرگرم‌مان می‌کردند. برخورد پدر بسیار خوب بود، بسیار هم مهربان بودند. هر وقت خطا می‌کردیم می‌گفت که اشکال ندارد، وقتی نمره کمی می‌گرفتیم، می‌گفت: «ان‌شاء‌الله بهتر می‌شوید.» در مدت حیات پدر از او پرخاشگری ندیدیم. تبعیضی هم بین بچه‌ها قائل نمی‌شد. 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/kByD1D 🔴صف غذا من از قم اعزام می‌شدم، او از مشهد مقدس، فقط دو سه بار قسمت شد که در خط مقدم و پشت خط ببینمش. یک بارش تو یکی از پادگان‌ها بود، سر ظهر، نماز را که خواندیم، از مسجد آمدم بیرون. راه افتادم طرف آسایشگاه، بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا. داشتند می‌دادند. چند تا بسیجی هم توی ایستاده بودند. ما بین آن‌ها، یک‌دفعه چشمم افتاد به او! یک آن خیال کردم اشتباه دیدم. دقیق‌تر نگاه کردم. با خودم گفتم: شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده! رفتم جلو. احوالش را که پرسیدم، گفتم: شما چرا وایستادی تو صف غذا، آقای برونسی؟! مگه فرمانده گردان... بقیه حرفم را نتوانستم بگویم. خنده از لب‌هایش رفت. گفت: مگه گردان با بسیجی‌های دیگه فرق میکنه که باید غذا بدون صف بگیره؟ یاد حدیثی افتادم؛ مَن تَوَاضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ الله (هر کس به خاطر خدا تواضع کند، خداوند او را رفعت میدهد) پیش خودم گفتم: بیخود نیست آقای برونسی این قدر توی جبهه‌ها پرآوازه شده. بعداً فهمیدم بسیجی‌ها خیلی مانع این کارش شده بودند، ولی از پس او برنیامده بودند. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/SfW9qY 🔴حاجی اهل اين دنيا نيست حاجی توی بيمارستان هفده شهريور بستری بود. يک روز پدرم رفت ملاقاتش. وقتی برگشت، گفت: بابا! اين فرمانده‌ات عجب مرديه! گفتم: چطور؟ گفت: اصلاً اهل اين نيست. اينجا موقتی مونده. مطمئنم که جاش، جای ديگه‌ايه. ظاهراً خيلی خوشش آمده بود از حرف‌های حاجی. ادامه داد: همين جورکه صحبت می‌کرديم، حرف شد از . تو گوشش گفتم: خلاصه حاج آقا رفتی اون دنيا، يکی‌ام برای ما بگير. اونم خنديد و گفت: چشم. بعدش حرفی زد که خيلی معنا داشت. بهم گفت: ما صد تا حوريه اون دنيا رو، به همين زن خودمون نمی‌ديم. گفت: حاجی همسرش را خوب شناخته، قدر همچين زن فداکار و صبوری رو، کسی مثل حاجی بايد بدونه. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/ktj9zD 🔴حالی برای نماز یک ساعتی مانده‌بود به اذان . جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر میکردم عبدالحسین هم می‌خوابد. جوراب‌هایش را در آورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب رفت. آستین‌ها را داد بالا و شروع کرد به گرفتن. احتمال نمیدادم حالی برای خواندن داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. رفتم توی چادر و دراز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلک‌هایم را مالیدم. چند لحظه‌ای طول کشید تا چشم‌هام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز باحالی خوانده‌است. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/xssxiy 🔴پرستيژ فرماندهی علاقه خاصی هم به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت، هم به و فرزندان ايشان. عجب هم احترام سيدی را نگه می‌داشت. يادم نمی‌آيد توی سنگر، چادر، خانه يا جای ديگری با هم رفته باشيم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی می‌کرد، جلوتر از من قدم برندارد. يک بار با هم می‌خواستيم برويم جلسه. پشت دراتاق که رسيديم، طبق معمول، مرا فرستاد جلو گفت: بفرما. نرفتم تو. بهش گفتم: اول شما برو! لبخندی زد وگفت: تو که می‌دونی من جلوتر از سيد،جايی وارد نمی‌شم. به اعتراض گفتم: حاج آقا، اينجا ديگه خوبيت نداره من اول برم! گفت برای چی؟ گفتم: ناسلامتي شما هستی؛ اينجا هم که جبهه است و بالاخره بايد ابهت و فرماندهی حفظ بشه. مکثی کردم و زود ادامه دادم: اينکه من جلوتر برم، پرستيژ شما را پايين می‌ياره. خنديد و گفت: اين پرستيژی که می‌خواد با بی‌احترامی به سادات باشه، می‌خوام اصلاً نباشه! منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/v25pVF 🔴سهم خانواده من يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/wkFlZS 🔴گردان خط شکن گردان عبدالله معروف شده بود به گردان خط شکن، ‌حتی یک عملیات نداشتیم که نیروی پشتیبانی باشد، ‌فقط خط شکن بود. یادم هست آن وقت‌ها مسئول لشکر بود. حاجی برونسی می‌آمد پیشم می‌گفت: اخوان، ‌تخریب چی‌هایی رو به من بده که تا آخر کار،‌ پای رفتن داشته باشن. می‌پرسیدم: چطور؟ می‌گفت: چون گردان من گردان عبدالله هست؛ یعنی گردان خط شکن. راست هم می‌گفت: همیشه دورترین و صعب‌العبورترین مسیرها را توی عملیات‌ها،‌ به گردان او می‌دادند. رو همین حساب، اسم برونسی،‌ هم پیش خودی‌ها معروف بود،‌ هم پیش دشمن. بارها توی رادیو اسمش را با غیظ می‌آوردند و کلی ناسزا می‌گفتند. برای سرش هم،‌ مثل سر شهید کاوه،‌ جایزه گذاشته بودند. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/LtsHWm 🔴جعبه های خالی مهمات بعد یکی از عملیات‌ها آمد مرخصی. در را که به روش باز کردم، چشمم افتاد به دوتا جعبه، از این جعبه‌های خالی بود. بعد از سلام و احوالپرسی، به جعبه‌ها اشاره کردم و پرسیدم: اینا رو برای چی آوردین؟ گفت: آوردم که بچه‌ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش... . موقعی که جعبه ها را از ماشین گذاشته بود پایین، یکی از زن‌های همسایه هم دیده بود. بعداً به من گفت: آقای برونسی انگار این دفعه دست پر اومدن. منظورش را نگرفتم. من و منی کرد و به اشاره گفت: جعبه‌ها. تا اسم جعبه را آورد، صورتم داغ شد؛ معنی دست پر بودن را فهمیدم. زود در جوابش گفتم: اون جعبه ها بودن! گفت: از ما دیگه نمی‌خواد پنهان کنین، ما که غریبه نیستیم؛ بالاخره حاج آقا هر چی بوده، آوردن. با عصبانیت راهم را کشیدم و رفتم خانه. عبدالحسین وقتی موضوع را فهمید، خونسرد گفت: این حرفا که ناراحتی نداره. گفت: باید به اون خانم می‌گفتی که این راه بازه، شوهر من رفته آورده، شما هم برین بیارین. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/z7kjcX 🔴رادیوی عراق: بروسلی کشته شد! توی یکی از عملیات‌ها چهار،‌ پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن. شب با خود حاجی نشستیم پای رادیو . همان اول اخبارش،‌ گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی (برای گفتن بروسلی، دو تا احتمال می‌دادیم دشمن یا تلفظ صحیحش را نمی‌دانست، یا اینکه گمان می‌کرد آن مرد والا مقام هم مثل قهرمانان و هنرپیشه‌های فیلم‌ها است!) تارومار شد. تا این را شنیدیم،‌ دوتایی با هم زدیم زیر خنده. دنباله وراجی‌شان،‌از کشتن بروسلی گفتند و دروغ‌های شاخ دار دیگر. حاجی بلند می‌خندید. به او گفتم: پس من برم بگم برات حلوا درست کنن که یک مراسم ختمی بگیریم. با خنده گفت: منم باید برم به مسئول لشکر بگم دیگه من فرمانده گردان نیستم،‌ فرمانده تیپم. کمی بعد رادیو را خاموش کرد. قیافه جدی به خودش گرفت و آهسته گفت: اخوان،‌ یک گلوله‌ای روش نوشته برونسی،‌ فقط اون می‌آد می‌خوره به پیشانی زندگی من. هیچ گلوله دیگه‌ای نمی‌آد،‌ مطمئن مطمئنم. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین https://goo.gl/jVb2bw 🔴پس کی نوبت من می‌شه؟ از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می‌کرد! رفتم توی راهرو حدس می‌زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می‌خواند وقتی فهمیدم است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می‌زند. حرف نمی‌زد ناله می‌کرد و درد و دل. اسم دوستان شهیدش را می‌برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد و تو های و هوی گریه می‌نالید: اونا همه رفتن جان پس کی نوبت من می‌شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟... منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت اول 🔷گذری بر زندگی سراسر خدمت سردار سرتیپ شهید همدانی 🔸سردار همدانی در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان متولد شد. 🔸شهید سردار سرتیپ حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۱۳۵۹ در جنگ ایران و عراق شرکت داشت. 🔸به همراه حاج احمد متوسلیان و شهید همت و شهید شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) نقش بسزایی داشت. دیری نپایید که هدایت و فرماندهی لشکر ۱۶ قدس گیلان را به او واگذار کردند و عملیات‌‌های مهم و حیاتی همچون کربلای ۴ و کربلای ۵ را با شیرمردان گیلکی به سرانجام رساند. معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، از فرمانده زبده همچون دیگر فرماندهان سپاه اسلام، فرماندهی ساخت که تا آخرین عملیات موفق سپاه اسلام با منافقین کوردل که با نام مرصاد بود، لحظه‌ای آرام نگرفت. از مسئولیت‌های مهم ایشان پس از دفاع مقدس میتوان جانشینی سازمان بسیج مستضعفان و فرمانده سپاه محمد رسول الله (ص) تهران را نام برد 🔸گفتنی است، سردار سرتیپ همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است. 🔴سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و مستشاران ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مدافعان حرم در طول سال‌های گذشته که نقش تعیین کننده‌ای در حفظ و حراست حرم حضرت زینب (س) و کمک و تقویت جبهه مقاومت اسلامی در جنگ تروریستی سوریه داشت، مهر سال ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. 🔷به دلیل آزاد سازی حلب چهارمین افسران به ایشان اختصاص داده شده است. 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA