eitaa logo
روایتگری شهدا
23.4هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚طهارت درونی❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی: سید روح الله میر صانع 👈از بالاترين ويژگي هاي🌷 كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طي كند او بود. ♦️بر خلاف بسياري از انسان ها كه و يكساني ندارند،🌷 بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود.حرفش را مي زد و اگر اشكالي در كار خودش مي ديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت. 🔹️يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه ي☀️ مشغول شد.بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از استفاده نكرد. آن اوايل به🌷 گفتم: نمي خواي بگيري؟ مي خنديد و مي ً گفت: نه، فعلاً بايد به و برسم. 🔹️سال بعد وقتي درباره ي و با او مي كردم، كردم بدش نمي آيد كه بگيرد. چند نفر از طلبه هاي با🌷#متأهل شده بودند و ظاهراً در🌷 تأثير گذاشته بودند. 🍂يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ندارم.از اين چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت: مي خواهم براي پياده روي به بروم و مسير طولاني تا را با پاي طي كنم. 🍂با توجه به اينكه كارت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما🌷 تصميم خودش را گرفته بود.آن روز متوجه شدم كه💥🌷 به صورت خاصي شده، فكر مي كنم حالت داشت. او را ديدم اما چيزي نگفتم. 🌷 به رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: امروز رسيديم به☀️، هستي بيام؟گفتم: با كمال ميل، بفرماييد. 🌷 به ما آمد و كمي كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد،با هم شروع به كرديم.🌷 از به و پياده روي تا☀️ تعريف مي كرد،اما من به🌷 بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود! 🔮صحبت هاي🌷 را قطع كردم و گفتم: اين براي چيه؟ خيلي وقته كه مي بينم. سوخته؟نمي خواست جواب بده و موضوع را عوض مي كرد. اما من همچنان مي كردم.بالاخره توانستم از زير او حرف بكشم! ⭐مدتي قبل در يكي از شب ها خيلي شده بود.مي گفت كه با به سراغ من آمده بود.من هم چاره اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم! 🍁من به🌷#نگاه مي كردم. درد دنيايي باعث شد كه🌷 از دور شود. را به جان خريد تا#آتش_جهنم نشود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 🍂 😔نحوه اسارت شهید محسن حججی😔 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈داعش جلو و جلو تر آمد. بالاخره پایگاه را گرفت و به آتش کشید.🔥 خشاب های محسن تمام شده بود. نفس هایش هم به شماره افتاده بود.😔 تشنه و بی جان و بی توان پشت خاکریز افتاد.به حالت نیمه بیهوش. 🍂داعشی ها او را دیدند. به طرفش رفتند. رسیدند بالای سرش.😥 دست هایش را از پشت، با هایش بستند. او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند. خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد.😭 تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد. محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.😔 ♦️چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود…😭😭💝 🍂محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق. تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند.😥😥 به شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند. ⭐محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. شهرستان نجف آباد. فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم."💪🏻 اول او را از آویزان کردند و بعد ها شروع شد.😭 شکنجه هایی که دیدنش ،مو را بر تن انسان سیخ میکرد…😞 ⚡خوب که زجر کشش کردند، او را پایین آوردند. سرش را بریدند و دست هایش را جدا کردند. بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️بازگرداندن پيكر شهيد كرمي(۱) 💥پس از چند روز توسط فرماندهي لشكر و ستاد فرماندهي، تصميم گرفته شد تا عمليات چريكي محدود، ولي قاطع و دندان شكني براي گمراه كردن دشمن از محل حملة اصلي و در سمت چپ لشكر ـ منطقة قصرشيرين ـ آغاز كنيم. 🔹️۸۵ نفر از نيروهاي زبده اي كه در عملياتهاي مختلف برون مرزي و شكستن خطهاي مقدم دشمن شركت داشتند، داوطلب شدند. در اين گيرودار كه براي تك به دشمن آماده ميشديم، ساعت حدود 12ظهر بود كه ركن دوم لشكر، تلفني اطلاع داد كه برادر و پدر شهيد، ستوان كرمي به منطقه وارد شده اند و ميخواهند خودشان جنازه را به عقب تخليه كنند؛ به همين خاطر با در نظر گرفتن تمام جوانب حفاظتي و امنيتي، همكاري لازم را با آنان داشته باشيم. 🔹️ستوان كرمي كه فرماندة دستة دوم گروهان يكم تكاور بود، در تاريخ بيست و هفتم خرداد ماه سال 1366 و در ساعت 30:02 بامداد، حين درگيري بسيار سختي كه در كمين عراقيها افتاده بوديم، در ميدان مين عراقيها گير كرد و روي مين ضدنفر رفت. پيكر بي جانش در ميدان مين جا ماند و ما به دليل حجم آتش دشمن، نتوانستيم او را همراه خود به عقب بياوريم. 🔸️او قبل از شروع عمليات، بادگير آبي رنگي به تن كرد كه به دليل مسئوليتي كه داشتم، گفتم: ـ جناب كرمي! بادگيرت ايجاد صدا ميكنه. ممكنه دشمن متوجه بشه كه شما خط شكنيد و عمليات كشف بشه. تازه، چرا توي عملياتهاي قبلي نمي پوشيدي؟ ـ احمدزاده جان! اين پيراهن من مثل پيراهن يوسفه. بايد تنم باشه تا واسه هميشه گمگشته نباشم. تو كه نميخواي مفقودالاثر شم؟ ـ حالا وقت شوخي نيست. كار مهمي در پيش داريم. 🔹️صحبتها و نصيحت ها نتيجه نداد. او تصميمش را گرفته بود و به ناچار با هماهنگي مسئولان مربوطه، مقرر شد فقط پدر شهيد همراه گروههاي تك كننده حضور داشته باشد. با توجه به مسئوليت و دستور مقامات، ايشان در كنارم بود و اسلحه اي را هم براي خود گرفت تا هنگام نياز از خود دفاع كند. 🔸️همة ما احساس شرمندگي ميكرديم و بنا داشتيم هرطور شده، كاري كنيم تا پدرش دست خالي برنگردد. ساعت30:23 به وسيلة چند خودرو راهي منطقة قصرشيرين شديم. حدود ساعت 40:00 با هماهنگي يگانهاي خط نگهدار، از خاكريزهاي خودي به سوي مواضع دشمن سرازير شديم. 🔹️باوجود آمادگي كامل دشمن در رابطه با عمليات چند روز پيش ما، بايد اقداماتي انجام ميداديم كه در اين ميان پدر شهيد كرمي استقامت خوبي داشت و به مسائل نظامي نيز واقف بود و ميتوانست در حين درگيري، از خود دفاع كند؛ بنابراين به چند گروه مختلف مانند كمين، بكاو و بكش، دست برد و تخريب تقسيم شديم. در تاريكي شب، همة هماهنگي ها و يادآوريهاي منطقة رزم، اهداف و آخرين بازديد از تجهيزات به عمل آمد.بيشتر افراد در سال گذشته در همين منطقه عمليات داشتند و آشنايي خوبي با محيط از مواضع خودي اطراف داشتند. در آخرين ساعات شب، براي تك ايذايي به سوي دشمن حركت كرديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯