🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅قسمت بیست ویک
🔴قبر بینام و نشان
جنازهاش #مفقود شده بود؛ همان چیزی که آرزویش را داشت. حتی وصیت کرده بود روی قبرش #سنگ نگذاریم و اسمش را هم ننویسیم. میخواست به تبعیت از مادرش، حضرت فاطمه زهرا(س) قبرش بی نام و نشان باشد. ماهم به این #وصیت عمل کردیم؛ اما حدود سال ۷۹، شخصی از دوستان، خودش اقدام کرد و برای قبر سنگ گذاشت؛ بعدتر هم که بنیاد شهید، به صورت اجباری، این کار را به نحو دیگری انجام داد.
روزی که روحش را توي شهر تشییع کردیم، یک روز بهاری بود، نهم اردیبهشت ۱۳۶۴.
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷
🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺
@majnon100
☀️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴قبر بینام و نشان
✍جنازهاش #مفقود شده بود؛ همان چیزی که آرزویش را داشت. حتی وصیت کرده بود روی قبرش #سنگ نگذاریم و اسمش را هم ننویسیم. میخواست به تبعیت از مادرش، حضرت فاطمه زهرا(س) قبرش بی نام و نشان باشد. ماهم به این #وصیت عمل کردیم؛ اما حدود سال ۷۹، شخصی از دوستان، خودش اقدام کرد و برای قبر سنگ گذاشت؛ بعدتر هم که بنیاد شهید، به صورت اجباری، این کار را به نحو دیگری انجام داد.
🔷روزی که روحش را توي شهر تشییع کردیم، یک روز بهاری بود، نهم اردیبهشت ۱۳۶۴.
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
🍀شادی روح شهیــدان اسلام صلوات
🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
براستی #شهدا صاحب #حیات #طیبهاند.....!!!
روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار #شهدای بهشهر رفته بودم.
دیدم زن و شوهری بر سر #مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند.
رفتم نزدیک شون و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این مزار #پسر من است اما در این قبر #شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید.
پسر من #مفقود #الجسد است.
در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم.
از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.
خانمی که گریه میکرد در جواب من گفت: فرزند #مریضی دارم که از ناحیه دو پا #فلج بود.
دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که #جوانی به سراغش آمده است و به او میگوید که از جایش #بلند شود.
پسرم در پاسخ جوان میگوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم.
#جوان میگوید برخیز تو #شفا یافتهای من #شهید #بالویی از مازندران هستم.
فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.
من تمام #گلزار #شهدای شهرهای #مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم.
تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر #شهید میگفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم #زنده #حقیقی است .....
هدیه به روح #شهید_حسینعلی_بالویی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_ششم
💚پرواز❤️
👈شكست هاي پي در پي باعث شده بود كه توان نظامي⚡#داعش كم شود. آن ها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي⚡#انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري⚡#اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيش روي و پاكسازي #مناطق مختلف بودند.
🌷@shahidabad313
💢نزديك#ظهر روز يكشنبه 26#بهمن 1393 بود كه🌷#هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي#جنگ و#گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري#سامرا وارد شدند. ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي#عراقي به همراه🌷#هادي به داخل آن رفته تا هم#استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
⚘@pmsh313
💢بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت#تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند.درگيري ها نيز به طور#پراكنده ادامه داشت.هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك#بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي#مردمي حركت كرد. بدنه ي اين#بولدوزر با ورقه اي#آهن پوشيده شده و حالت#ضد_گلوله پيدا كرده بود.به محض اينكه از اولين#سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند:#انتحاري،#انتحاري، مواظب باشيد...
🌷@shahidabad313
💢درست#حدس زده بودند. اين#خودرو براي#عمليات_انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي#مردمي با#شليك آرپي جي قصد#انفجار#بولدوزر را داشتند.برخي مي خواستند#راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد حتي گلوله ي آرپي جي روي بدنه ي آن اثر نداشت.
⚘@pmsh313
⚡يكي از#رزمندگان که#مجروح شده و در مسير#بولدوزر قرار داشت مي گويد: اين#خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين#بولدوزر#انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.فاصله ي ما با🌷#هادي_ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود.
🌷@shahidabad313
💢يك باره حدس زديم كه#خودرو به سمت آن ها مي رود.هر چه که#داد و#فرياد کرديم، صدايمان به#گوش آنها نرسيد. صداي#بولدوزر و گلوله ها#مانع از رسيدن صداي ما مي شد.🌷#هادي و دوستان رزمنده اي كه در آنجا جمع شده بودند،متوجه صداي ما نشدند.لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه#زمين و#زمان را لرزاند! صدها كيلو#مواد_منفجره، براي لحظاتي#آسمان را#سياه كرد.
⚘@pmsh313
💥وقتي به سراغ آن#ساختمان رفتيم، با يك#مخروبه ي كوچك مواجه شديم!#انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي🌷#شهدا نيز قادر به#شناسايي نبود.خبر🌷#شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم.#جنگ است ديگر، روزي🌷#شهادت دارد و روزي#پيروزي، البته براي انسان#مؤمن،🌷#شهادت هم#پيروزي است.
🌷@shahidabad313
💢روز بعد خبر رسيد كه🌷#هادي_ذوالفقاري#مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده! همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني🌷#هادي هم خبر رسيد كه#هادي#مفقود_الجسد شده.خبر به#ايران رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي#خون#مادر🌷#هادي براي#آزمايش DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر🌷#هادي مشخص گردد.
⚘@pmsh313
💢نيروهاي#عراقي بسيار ناراحت بودند.#لب_خندان و چهره ي#دوست داشتني اين طلبه ي#رزمنده هيچ گاه از#ذهن ما پاك نمي شد.پس از مدتي#اعلام شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط#شش نفر از جمله🌷#هادي#مفقود شده اند.از🌷#هادي هم فقط لاشه ي#دوربين عكاسي اش باقي مانده بود.
🌷@shahidabad313
💢تا اينكه خبر دادند#پيكر شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا#كشف و به#بغداد منتقل شده.#سيد_کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاً🌷#هادي است خودش به#بغداد رفت و او را#شناسايي كرد.در اصل پيکر🌷#هادي_ذوالفقاري بر اثر#انفجار پرت شده بود.
⚘@pmsh313
🌟يک نفر در حال عبور از#معرکه#پيکر او را مي بيند و#پلاک را براي اطلاع خبر🌷#شهادت برمي دارد.بدن🌷#شهيد بي پلاک آنجا مي ماند. تا اينکه او را به#بغداد انتقال مي دهند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌿🌷🌿
⚡شهدای گمنام #مفقود_الأثر نیستند؛
مفقودالجسدند!
اثر شان هست
و هرگز #مفقـــود نشده است ...!
#آیت_الله_جوادی_آملی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#زندگینامه
#شهید_هادی_ذوالفقاری
💠سال ۱۳۶۷ بود كه هادي به دنيا آمد.
او در #شبجمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد.
وقتی تقويم را میبینند درست مصادف است باشهادت امام هادي(ع) بر همین اساس نام او را محمدهادي میگذارند.
📚در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شد و خادمی #مسجد را تحویل داد.
دوران راهنمایی را در مدرسه ی توپچی درس خواند.
از همان سال های اولیه ی دبیرستان،زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد!
🔹هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.
زیرا راهی جز طلبگی در #نجف پاسخگوی غوغای درون هادی نبود.
هادی انرژیاش را وقف #بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود.
💠شهید هادی ذوالفقاری سه بار برای مبارزه با #داعش راهی منطقه سامراء شد.
روز ۲۶ بهمن بود،
در حومه ی #سامرا،ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...🕊
▪️خبر رسید که هادی ذوالفقاری #مفقود شده.
سه روز از #شهادت اش گذشته بود.
روز سوم خبر دادند در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون آمده که پیکر شهدا راآورده بیشتر این شهدا از سامرابودند.
ودر میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما #گمنام!
وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو #انگشترعقیق است.
شهید ذوالفقاری بود صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است.
#سالروز_شھادت🌱
#شهدای_روحانی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت سی و چهارم:مداوا به شیوه بعثی ها
🌿بچه ها از پیروزیای پی در پی#جبهه_اسلام می گفتن و من امیدوار میشدم که سال ۶۵ سال پیروزی و پایانی جنگ باشه. دو روز بعد هم تعداد دیگه ای اسیر آوردن. در بین اسرا چهره های شاخصی بچشم میخورد که تیپ و قیافه بعضیشون به روحانی و فرمانده می خورد. در بینشون چند نفر سن و سالشون از من بیشتر بود، و دو سه تا نوجوون هم بود.
🌿این بچه ها تو تک و پاتکای مختلفِ#عملیات_کربلای_پنج اسیر شده بودن. نه اونا و نه من فِک نمی کردیم این#آغاز_چهار_سال_اسارت اونم بصورت#مفقود و بی نام و نشان باشه.با اومدن این بچه ها دیگه برای بازجویی سراغِ من نیومدن و دم به دقیقه چند نفر از بچه ها رو با بزن بکوب میبردن و بعد از یکی دو ساعت با بدن کبود برمیگردوندن و درِ اتاق مدام در حال باز و بسته شدن بود. منم تا اونجاییکه از دستم برمیومد سعی می کردم اونا رو دلداری بدم که اینجور مسائل موقتیه و زود تموم میشه.
🌿جمعِ بسیار باصفا و مقاومی بودن و در ادامه اسارت که بیشتر با اونا آشنا شدم ، دیدم این منم که باید از اینا روحیه بگیرم و بتونم در کنارشون شرایط محنت بار اسارت رو تحمل کنم. یکی از بچه های یزد بنام علی اصغر#حکیمی از من پرسید غذایی چیزی به شما دادن؟ یه صمون خمیری که روز آخر برام اورده بودن و نتونسته بودم بخورمش نشونش دادم ، یعنی برادر همینه. اینجا خبری از غذا و چای و پذیرایی نیست.
🌿اولش تنها بودم#شب_چهارم شدیم نه نفر و روز چهارم و پنجم تعداد دیگه ای رو هم آوردن و سرِ جم شدیم سی و هشت نفر. نه روز آسایش داشتیم نه شب. مرتب بچه ها در حال اومدن و رفتن به اتاق بازجویی بودن و حسابی بساط نامبارک سور و سات بعثیا برپا بود و ضعف و زبونی خودشون تو جبهه رو با قهرمان بازی رو سرِ یه عده اسیرِ بی پناه و زخمی جبران می کردن. نه خبری از اعزام زخمیای بد حال به بیمارستان بود و نه حتی یه پانسمان و مداوای ساده.
🌿صحنه خونریزی و درد کشیدن بچه ها برای اونا تفریح و تماشایی بود و از دیدن اون صحنه های فجیع لذت می بردند و هر لحظه زخمی بر زخمای بچه ها اضافه می کردن و جای شکستگی و تیر و ترکش رو با کابل و چوب نوازش میدادن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۵۰)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و پنجاه:فرار دانشجوئی(۱)
♦️هدف از برنامه فرار این بود چند نفر با یه برنامهریزی دقیق و حساب شده روانه ایران بشن و اونها بتونن لیست و اسامی بچههای اردوگاه رو به ایران بِدن. لذا اونهایی که احساس می کردن این توانایی رو دارن به این فکر افتادن که هر جوری شده خودشون رو به مریضی بزنن و از طریق بیمارستان بتونن با همفکری و تهیه مقدمات لازم فرارکنن و هر طوری شده خودشون رو به ایران برسونن. افراد مختلفی برای این مسئله اعلام آمادگی کردن. راستش منم به این فکر بودم، بلکه جزو اون افراد باشم ولی هر کاری کردم و خودمو به بیماری زدم، اعزام نشدم. ولی تعدادی تونستن با فریب دادن کادر پزشکی زندان قلعه مجوز اعزامو بگیرن و بستری شدن.
🔸️هنوز تعدادی از افرادی که خودشون رو به تمارض زده بودن توی بیمارستان بستری بودن و داشتن مقدمات فرار رو آماده میکردن. سه نفر بنامهای مسعود ماهوتچی بچه تهران، هاشم انتظاری بچه مشهد و احمد چلداوی بچه اهواز که سهتاشون دانشجو بودن و هر کدوم تخصصی داشتن، موفق شدن که از بیمارستان فرار کنن و خودشون رو تا نزدیک مرز هم برسونن. ماجرای فرار این سه نفر مثل بمب توی اردوگاه صدا کرد و وضعیت عجیب و غریبی پیش اومد. ماجرای مقدمات فرار و نهایتا فرار این سه نفر از زبان آقای پروفسور احمد چلداوی در کتاب خاطرات «۱۱» بدینگونه است: «نقل به مضمون می باشد».
💥.... سالها بی خبری از ایران و همچنان#مفقود موندن بچه ها رو نگران کرده بود و به این نتیجه رسیدیم که صدام برنامه خاصی برای ما داره و قرار نیست مسئولین ایرانی از ما باخبر بشن. این بلاتکلیفی امونمو رو بریده بود. این بود تصمیم گرفتم به هر صورتی که شده یه رادیو از عراقیها کش برم تا بتونم خبری از ایران بگیرم. ماجرای فرار من از اینجا شروع شد. کش رفتن رادیو در زندان ملحق امکان پذیر نبود و تنها راهش رفتن به درمانگاه داخل اردوگاه بود که عراقیها بهش می گفتن «ردهِ ه» . با توجه به وضعیت ردهه امکانش بود که این کار از طریق اتاق نگهبانها عملی بشه. باید خودمو به#تمارض می زدم و کاری میکردم که اعزام بشم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۸۳)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و هشتاد و سوم:رجعت سالم شهید بعد از ۱۲ سال
🍂شهید پیراینده بعد از ۱۲ سال در مبادله اجساد برخی از اسرای عراقی با پیکر شهدای ما به وطن بازگشت. ماجرای برگشت پیکر شهید پیراینده بسیار عجیب و بعنوان یکی از افتخارات و اسناد حقانیت دفاع مقدسِ ما ثبت شد. وقتی پیکرش رو از قبر خارج کرده بودن میبینن پیکر سالمه.
🔸️حجتالاسلام باطنی از دوستان بنده که هم در وقت شهادت بر بالین شهید پیراینده حاضر بود و هم در وقت رجعت پیکر در معراج شهدا حضور داشت میگه: در معراج شهدا بدن این شهید بزرگوار رو من به همراه برادرش و بچههای معراج دوباره کفن کردیم. بچههای معراج میگفتن ۴ ماه پیش قرار بوده مبادله انجام بشه و بعثیها بهانه میآوردن. مبادله انجام نمیشد و علتش این بوده که وقتی پیکر شهید پیراینده و تعدادی دیگه از اسرا رو رو از قبر خارج میکنن میبینن بدنها کاملا سالم هستن.
🔹️سردار باقرزاده میگه: هنگام تحویل گرفتن شهدا به پیکر ۳۵ تن از شهدا حساس شدم چرا که بدنهای اونها به شکل خاصی بود. یکی از افسرهای عراقی در این مورد به ما گفت: این بدنها پس از نبش قبر سالم بودن. با دیدن این موضوع به چند پزشک متخصص اطلاع دادیم اما اونها اعلام کردن که چنین چیزی با علم پزشکی مطابقت نداره. به تعدادی از علما اطلاع دادیم، اونها با دیدن اجساد گفتن که اینا از صُلحا هستن، پیکرهاشون رو نگه ندارید و با احترام به وطنشون برگردونید.
💥افسرهای عراقی موضوع رو به استخبارات اطلاع دادن. پیکر شهدا توسط استخبارات تحویل گرفته شده و به توصیه چند تن از پزشکهای اسرائیلی، سرشون رو برش داده و مغزشون رو خارج کرده بودن. به گفته افسر عراقی، این کار به دو دلیل انجام شد. اول تحقیقات روی مغز اونها برای پی بردن به علت سالم موندن اجساد و دوم اینکه با خارج کردن مغز، آب بدن کشیده شده و بدن خود به خود از بین میره. مبادله پیکرها میون ایران و عراق ۴ ماه به تأخیر افتاد.
⚡در خلال این ۴ ماه بعثیها روی بدنهای سالم شهدا اسید و آهک پاشیده و اونها رو زیر آفتاب نگه داشتن تا شاید بدنها از بین بره، با وجود این بدن شهید پیراینده بعد از ۱۲سال سالم به میهن بازگشت. ایشان تأکید میکنه: سالم موندن بدن بعد از ۱۲ سال با تموم تلاش شیطانی بعثیها در پوشوندن حقیقت از طریق برش دادن مغز و خارج کردن کامل مغز ،نگه داشتن پیکر زیر آفتاب به مدت ۴ ماه و پاشیدن اسید و آهک بر روی اونها، گواهی خاص از طرف خدا برای مردم و#اثبات_حقانیت این شهدای بلند مرتبه است. سرانجام پیکر این شهید توسط مردم ایثارگر و قدرشناس خزانه بخارایی تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه ۵۰ به خاک سپرده شد.
📌نعمتالله دهقانیان از دوستان صمیمی شهید حسین پیراینده نقل می کنه که روزهای آخر، شهید پیراینده میگفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا رو چشیدهم،#جانبازی حضرت ابوالفضل(علیه السلام) رو تجربه کرده و#اسارت حضرت زینب(سلام الله علیها) رو لمس کردم و از طرفی#مفقود هم هستم. تنها چیزی رو که از خدا میخوام تجربه کنم، شهادته که امیدوارم این آخری رو هم قسمتم بکنه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۹۶)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و نود و ششم:گلی گم کردهام میجویم او را
🍂از همون روز اول تبادل اسرا، حاجی چناری اومده بود سرِ مرز و هر گروه از بچهها که وارد شده بودن از تک تک اونا پرس و جو کرده بود. یه ماه بود که زندگی رو رها کرده و توی مرز خسروی مستقر شده بود تا شاید نشونی از دسته گلش پیدا کنه.
⚡هر کدوم از آزادهها که از جلو حاجی رد میشدن، مرتب صدا میزد حمزه، پسرم حمزه. در بین اون خیل منتظر، فقط حاجی چناری رو میشناختم و ماجرای چشم انتظاری چند سالهش رو میدونستم ولی مطمئنا تعداد زیادی از پدر و مادرهای دیگهای هم بودن که با چشمهای مضطرب منتظر بودن که بچهشون رو در بین اسرای آزاد شده ببینن.
🔹️مقابل حاجی چناری که رسیدم منو در آغوش کشید و
گفت: محمد!، خودتی
گفتم: بله حاجی خودمم.
صورت و چشمامو بوسید و پرسید محمد از حمزه خبر داری؟ اشک تو چشمامم حلقه زد و اولین صحنۀ تلخ در شیرینترین لحظات عمرم رقم خورد. حمزه در عملیاتهای قبل#مفقود شده بود و اگه زنده بود قاعدتا باید قبل از ما برمیگشت و منم تکتک اسرای اردوگاه تکریت۱۱ و بعقوبه ۱۸ رو میشناختم و میدونستم که حمزه در این جمع نیست، ولی نتونستم این پیرمرد رو ناامید کنم و با بغض گفتم. حاج آقا چناری ان شاءالله حمزه برمیگرده، ولی حاجی بیا بریم من ۴ سال با این بچه ها بودم، حمزه در بین ما نیست. خودتو اذیت نکن. ان شاءالله تو سریهای بعد شاید باشه، اما مهر پدری مانع شد به حرفهام توجه کنه. با من خداحافظی کرد و همون طوریکه من داشتم رد میشدم او همچنان میگفت حمزه پسرم حمزه اومدی؟
📌هیچوقت تصور نمیکردم با ورود به وطن و در بین اون همه صحنههای شادی و سرور، شاهد اینچنین صحنههای تلخ و غمباری باشم. تازه فهمیدم باید خودمو برای مواجه شدن با صحنههای متعدد این شکلی آماده کنم. فهمیدم که هر پدر و مادری که مفقودالاثری داره تا پیکر فرزندش به دستش نرسه هم چنان چشم انتظار میمونه و اونها به تکتک اسرای آزاد شده سر میزنن و جویای فرزندشون میشن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯