حاجی میخواست سوار ماشین بشه که یکی از خانوما نوزادشو به حاجی داد و ازش خواهش کرد تا به گوشش اذان بگه.
حاجی همین طور که داشت اذان می گفت دست شو جلو صورت نوزاد گرفت تا آفتاب اذیتش نکنه.
سردار حواسش به همه چی و همه کس بود؛
#جانفدا
#سردار_دلها
🆔️@shahidabbasdaneshgar_ker
آب آمد به مهمانی تو در حرمت..
نکند حضرت عباس(ع) مشرف شده است!
"باران امروز در نجف اشرف حرم مطهر امیرالمومنین(ع)🤍"
#امیرالمومنین
#نجف
🆔️@shahidabbasdaneshgar_ker
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیزر اطلاع رسانی
دمه همتون گرم که قراره بیاید
کجا؟؟؟
پیشنهاد دانلود/حتما دیدن فرمایید🌹
بسیار زیبا❤❤❤
کاری از مرکز آفرینش های هنری بسیج #کرمانشاه
❄️ زمستان بهار مومن است
💠امام صادق عليه السلام
🔹الشِّتَاءُ رَبِيعُ اَلْمُؤْمِنِ يَطُولُ فِيهِ لَيْلُهُ فَيَسْتَعِينُ بِهِ عَلَى قِيَامِهِ وَ يَقْصُرُ فِيهِ نَهَارُهُ فَيَسْتَعِينُ بِهِ عَلَى صِيَامِهِ
🔸زمستان، بهار مؤمن است؛ شبهايش طولانى است و براى عبادتِ نيمه شب از آن كمك مى گيرد و روزهايش كوتاه است و براى روزه گرفتن از آن مدد مى جويد
📗بحارالأنوار ج80 ص133
#عکس_نوشته
#پاسدار_مدافع_حـرم
#جوان_مومن_انقلابی
#شهید_عباس_دانشگر
🌷 @shahid_daneshgar_pic
╭─┅•🍃🌸🍃•┅─╮
@shahidabbasdaneshgar_ker
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
وداع با شهدای گمنام تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس شهرستان کرمانشاه.
#شهید_گمنام_سلام
📢 حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
🔸حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
♦️بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.
🔅زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی.
▪️فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم.
▫️فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده
🆔️@shahidabbasdaneshgar_ker
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوده
در مقر، سگی هست که با هم ارتباط برقرار کردهایم! کسی چه میداند، شاید این سگ، روزی روزگاری نگاهبان گلهای بوده و حالا جنگ، او را تک و تنها و بیگله گذاشته. از وقتی آمدهایم اینجا به او غذا میدهم. هرچند منظره خوبی نیست که یک حیوان، در برابر گرفتن غذا، مُنقاد تو باشد و دم تکان بدهد، اما خب، در محبت به حیوانها هم لذت هست. بچههای فوج، اسمش را جسی گذاشتهاند!
امروز صبح که بیدار شدیم، پوتینهایم سر جایشان نبودند! احمد میگفت چون با جسی زیاد شوخی میکنی، او هم با تو شوخی کرده و پوتینت را برده! حیاط را که زیر و رو کردم، پوتینم را کنار لانه جسی پیدا کردم! حدس احمد درست از آب درآمد. جسی، شوخیشوخی پوتین را جویده بود و زیپش را هم پاره کرده بود.
مجبور شدم با بند، کفش را ببندم به پایم که بشود پوشیدش! بچهها دست گرفته بودند و شوخی میکردند که این هم نتیجه غذا دادن به سگ!
اما خب؛ جسی سگ است و سگی میکند و من آدمم و آدمی! او کار خودش را میکند و من کار خودم را. عصر با احمد رفتیم که برای پوتینم زیپ بخریم. من پشت فرمان نشستم و احمد، سلاح به دست جاده را میپایید و آیتالکرسی میخواند. هرچه گشتیم، تعمیرکارِ کفش پیدا نکردیم. ناکام ماندم! ناگزیرم از این که از یک پوتین دیگر استفاده کنم.
....
۱۱۰
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahidabbasdaneshgar_ker
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدویازده
مترجممان یکی از نیروهای رزمنده عراقی بود و ده دوازده سالی را هم در ایران گذرانده بود. عصر که با هم حرف میزدیم، دیدم دل پری از نیروهای تکفیری و داعشی دارد. میگفت تکفیریها به اجساد شهدای ما بیاحترامی میکنند و ما هم باید با نیروهای داعشی که اسیر یا کشته میشوند مثل خودشان رفتار کنیم.
وسوسه شدم که با او گفتگو کنم. حرفهایش را شنیدم. من این خشم را درک میکردم و میفهمیدم که وقتی آدمیزاد ببیند که با پیکر رفیقش چه کردهاند، آرام و قرار از کفش میرود اما باز یادم آمد که بگویم، داعش، داعش است و داعشی میکند و من آدمم و آدمی! ما که پیروان علی(علیهالسلام) هستیم نمیتوانیم و نباید مثل تکفیریها رفتار کنیم. خیلی از اینها را که توی خط مقدم میبینیم، دشمنان اصلی ما نیستند؛ فریبشان دادهاند و عقل را از وجودشان و انسانیت را از قلبشان ربودهاند.
طاقت نمیآورد. میپرد وسط حرفهایم. صورتش گر میگیرد وقتی از پیکرِ رفیقش میگوید که داعشیها مثلهاش کرده بودند. دستم را آرام روی مشتِ گرهکردهاش میگذارم و میگویم میدانم، سخت است... درد دارد... اما اگر اجساد کشتهشدههای آنها به دست ما افتاد، ما با آنها انسانی رفتار میکنیم؛ اگر اسلحه را زمین گذاشتند و توبه کردند، آغوش ما برای داعشیهای توبهکرده هم باز است.
اندکاندک میکوشیدم تا بر آتشِ خشمش که گویی به بیراهه میرفت، آبی بریزم. حرفها را که میشنید، به فکر فرومیرفت. چراغی در دلش روشن شد. همدل شدیم. انسان همچنان موضوع اصلی نبرد ماست؛ ما برای نجات انسان میجنگیم...
حرفهایمان که تمام میشود، میروم توی خلوتم؛ مفاتیح را برمیدارم و گشتی میزنم بین دعاها... این عبارت تکرارشونده در دعاها، دلم را گرم میکند:«فافعل بی ما انت اهله...» خدایا! من انسانم، با من چنان رفتار کن که سزاوار آنی... پازل گفتگویم با آن رزمنده عراقی تکمیل میشود... ما هم باید با دیگران، چنان رفتار کنیم که سزاوار آنیم؛ نه الزاما آنگونه که سزاوارش هستند...
....
۱۱۱
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahidabbasdaneshgar_ker