eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
916 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
90 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 من رو اينجا کشيده تا از شما خواستگاري کنم و يک عذرخواهي هم به شما بدهکارم، در کنار تمام اهانت هايي که به شما و تفکر شما کردم و شما صبورانه برخورد کرديد، من هرگز نبايد به پدرتون اهانت مي کردم. اون صادقانه و بي پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روي پيشنهادش فکر کنم. وقتي از سر ميز بلند شدم لبخند عميقي صورتش رو پر کرد. - هر چند نمي دونم پاسخ شما به من چيه؛ اما حقيقتا خوشحالم بعد از چهارسال و نيم تالش، باالخره حاضر شديد به من فکر کنيد. از طرفي به شدت تحت تاثير قرار گرفته بودم؛ ولي مي ترسيدم که مناسب هم نباشيم، از يه طرف، اون يه تازه مسلمان از سرزميني با روابط آزاد بود و من يک دختر ايراني از خانواده اي نجيب با عفت اخالقي و نمي دونستم خانواده و ديگران چه واکنشي نشون ميدن! برگشتم خونه و بدون اينکه لباسم رو عوض کنم بي حال و بي رمق، همون طوري ولو شدم روي تخت. - کجايي بابا؟ حاال چه کار کنم؟ چه جوابي بدم؟ با کي حرف بزنم و مشورت کنم؟ االن بيشتر از هر لحظه اي توي زندگيم بهت احتياج دارم که بياي و دستم رو بگيري و يه عنوان يه مرد، راهنماييم کني. بي اختيار گريه مي کردم و با پدرم حرف مي زدم... چهل روز نذر کردم اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم، گفتم هر چه بادا باد. امرم رو به خدا مي سپارم؛ اما هر چه مي گذشت محبت يان دايسون، بيشتر از قبل توي قلبم شکل مي گرفت... تا جايي که ترسيدم. - خدايا! حاال اگر نظر شما و پدرم خالف دلم باشه چي؟ روز چهلم از راه رسيد... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن، قبل از فشار دادن دکمهها نشستم روي مبل و چشم هام رو بستم. - خدايا! اگر نظر شما و پدرم خالف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانايي مي خوام من، مطيع امر توئم و دکمه روي تلفن رو فشار دادم... "همان گونه که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود، وحي کرديم... تو پيش از اين نمي دانستي کتاب و ايمان چيست ولي ما آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن را کسي از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي کنيم و تو مسلما به سوي راه راست هدايت مي کني" سوره شوري... آيه 52 و اين... پاسخ نذر 04 روزه من بود. تلفن رو قطع کردم و از شدت شادي رفتم سجده... خيلي خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تاييد مي کنه؛ اما در اوج شادي يهو دلم گرفت. گوشي توي دستم بود و مي خواستم زنگ بزنم ايران؛ ولي بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بي اختيار از چشم هام پايين اومد. وقتي مريم عروس شد و با چشم هاي پر اشک گفت با اجازه پدرم... بله هيچ صداي جواب و اجازه اي از طرف پدر نيومد، هر دومون گريه کرديم از داغ سکوت پدر. از اون به بعد هر وقت شهيد گمنام مي آوردن و ما مي رفتيم باالي سر تابوت ها روي تک تک شون دست مي کشيدم و مي گفتم: - بابا کي برمي گردي؟ توي عروسي، اين پدره که دست دخترش رو توي دست داماد مي گذاره، تو که نيستي تا دستم رو بگيري! تو که نيستي تا من جواب تاييد رو از زبونت بشنوم؛ حداقل قبل عروسيم برگرد؛ حتي يه تيکه استخون يا يه تيکه پالک! هيچي نمي خوام... فقط برگرد... گوشي توي دستم... ساعت ها، فقط گريه مي کردم . باالخره زنگ زدم... بعد از سالم و احوال پرسي ماجراي خواستگاري يان دايسون رو مطرح کردم؛ اما سکوت عميقي، پشت تلفن رو فرا گرفت... اول فکر کردم، تماس قطع شده؛ اما وقتي بيشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خيلي آروم گريه مي کنه. باالخره سکوت رو شکست: - زماني که علي شهيد شد و تو، تب سنگيني کردي من سپردمت به علي، همه چيزت رو... تو هم سر قولت موندي و به عهدت وفا کردي بغض دوباره راه گلوش رو بست - حدود 04 شب پيش علي اومد توي خوابم و همه چيز رو تعريف کرد، گفت به زينبم بگو... من، تو رو بردم و دستتون رو توي دست هم ميذارم، توکل بر خدا... مبارکه گريه امان هر دومون رو بريد - زينبم نيازي به بحث و خواستگاري مجدد نيست، جواب همونه که پدرت گفت؛ مبارکه ان شاءالله. ديگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظي قطع کردم... اشک مثل سيل از چشمم پايين مي اومد... تمام پهناي صورتم اشک بود. همون شب با يان تماس گرفتم و همه چيز رو براش تعريف کردم.. فکر کنم من اولين دختري بودم که موقع دادن جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گريه مي کردن. توي اولين فرصت، اومديم ايران، پدر و مادرش حاضر نشدن توي عروسي ما شرکت کنن... مراسم سادهاي که ماه عسلش سفر 04 روزه مشهد و يک هفته اي جنوب بود. هيچ وقت به کسي نگفته بودم؛ اما هميشه دلم مي خواست با مردي ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه. توي فکه تازه فهميدم چقدر زيبا داشت نديده رنگ پدرم رو به خودش مي گرفت. پایان☺️ @shahidaghaabdoullahi
ای ... ای از جانم، به پاکت قسم، مگر ما باشیم تا... منافقین و بتوانند در فکر نام و یادت باشند نام تو در های ما حک شده نه فقط بر روی کوی و برزن @shahidaghaabdoullahi
دوستای عزیز رمان بدون تو هرگز به پایان رسید. ☺️☺️ امیدوارم خوشتون اومده باشه 😊 اگه دوست داشتید نظراتتون رو برامون بفرستید تا انگیزه بیشتری برای انجام کار داشته باشیم😁🌹
<تـولدت‌مبارک‌آیینه‌خُـدا♥>
خاطره از عروسی آقا حمید داخل ماشین عروس مداحی روشن کرده بود،هربار که مادرش می آمد سمت ماشین آقا حمید صدای مداحی را کم میکرد و میگفت شاید بقیه بگویند شب عروسی مداحی نگذارید.تمام مدتی که با ماشین در خیابانها میگشتیم مداح میخواند و آقا حمید اشک میریخت.دقیق بخاطر می اورم که مداح راجع به مصائب حضرت زینب میخواند و ایشان مثل ابر بهار اشک میریخت 🔶 _ شهید حمید سیاهکالی مرادی* _ °|@shahidaghaabdoullahi |°🕊
واقعا خسته نباشید😐😑
دوستان سلام اگه سوالی درباره شهید دارید به این ادمین پیام بدین https://eitaa.com/Pelake27 ممنون 🙏
علامه مجلسـے فرمودند : مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم  بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ  بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم ، آنرا بخوانم، ڪہ در حالت مڪاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم... ✨  قصص العلماء، ص 80
⚘﷽⚘ صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 @shahidaghaabdoullahi