eitaa logo
شهید غیرت حمیدرضا الداغی
349 دنبال‌کننده
523 عکس
166 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین کانال @jafarinasab
مشاهده در ایتا
دانلود
*🔶 یادواره شهید حمیدرضا اَلداغی و دعای پر فیض کمیل* 👤 با مداحی: کربلایی حسین آل حبیب ⏰ پنج‌شنبه ۱۴ اردیبهشت، ساعت ۲۱:۳۰ 📍 بزرگراه بعثت، شهرک شهید بروجردی، بلوار امام رضا(ع)، بیت الشهدا ➡️ @shahidaldaghy
🔺عکس شهید غیرت حمید رضا الداغی و شهید خلیلی نصب شده در حرم صالح ابن موسی،الکاظم تجریش ➡️ @shahidaldaghy
میدان معروف به سه گوش در محل شهادت شهید غیرت حمیدرضا الداغی به نام شهید مزین شد. ➡️ @shahidaldaghy
🌷 تقدیم به شهید مدافع حریم حیا و عفت، شهید غیرت، مدیون تمام شهدا ایران است خون تو هنوز هم بلاگردان است از هر سر کوچه رد شوی می‌بینی این شهر پر از عطر جوان‌مردان است ✍🏻 ➡️ @shahidaldaghy
تقدیم شد به جوانمرد غریب و غیور سبزواری، که شهید غیرت و حفظ ناموس ایرانی شد: بی‌تاب و صبور، ایستاده‌ست هنوز هم‌قبله‌ی نور، ایستاده‌ست هنوز بر گرده و سینه زخم دارد اما کوه است و غیور، ایستاده‌ست هنوز ➡️ @shahidaldaghy
*قصه یک عکس* دخترم دیروز اردو بود. از مدرسه که اومد دید لباس شستم. گفت: مامان لباسای منم کثیفه! گفتم: بنداز لباسشویی آخر شب روشن میکنم. کلا دیگه یادم رفت، صبح پاشدم دیدم داره با دستمال خیس لکه های خاکی مانتوشو پاک میکنه بدون کوچکترین غرغری تو درونم از خجالت آب شدم از اینکه غر نزد و حتی روترش نکرد و خم به ابرو نیاورد و درس بزرگی بود برام. ته دلم گفتم الهی عاقبت بخیر بشی مادر! بعدش بقچهٔ مقنعه ها رو آورد تند تند گفت: مامان از موقع ببین مقنعه پیدا نمیکنی تا من برم و حاضر شم؟ رفت آماده بشه و منم پیدا کردم بهش دادم. تو دلم ناراحت بودم میگفتم ای کاش که دو فرزند کوچیکم که توی خونه بودن بزرگتر بودن و میتونستم از خونه بیام بیرون و برم دنبالش و مثل خیلی از مامان های دیگه مادر دختری بریم تشییع شهید. ظهر که اومد خوشحال بود. میگفت: مامان! مامان! ما از پنجره کلاس شهید رو دیدیم. شهید رو دیدیم! قبل از اینکه مردم بیان نشستیم پای پنجره خیلی منتظر بودیم تا برسن. وقتی رسیدن کلی خوشحال شدیم. مامان نمیدونستیم گریه کنیم یا خوشحالی! من عنایت شهید رو به چشمان خودم دیدم ممنون شهید عزیزم. ممنون که دل یه مادر رو نشکستی و از جلو مدرسه دخترش رد شدی و کامل گذاشتی یه دل سیر تو رو ببینه و جوری که خیلی کنجکاو بشه که تو چه کردی که اینطور مردم برایت گریه می‌کنن؟ طوری که شب اصرار کنه با خواهرش فیلم اصلی رو ببینه و بعد دیدن فیلم بشینه و قطره قطره برات اشک بریزه و براش عزیزتر بشی. ➡️ @shahidaldaghy
🌷با درود به روح پاک ای شهید غیرت و ناموس، الداغی سلام با شهادت گشته ای مأنوس، الداغی سلام در ره نهی ز منکر داده ای جان شریف حمله ور شد بر تو آن منحوس، الداغی سلام چون دل دریائی ات پر بود از مهر رضا(ع) پیکرت هم آمده پابوس، الداغی سلام شیوه غیرتمداری از علی(ع) آموختی دشمنان را کرده ای مأیوس، الداغی سلام تا فضیلتها بماند رفته‌ای ای دلنواز رفتنت شد مایه افسوس، الداغی سلام راه غیرت را برای رهروان این طریق خون تو گردیده چون فانوس، الداغی سلام تو نشان دادی که حقجوئی ندارد حدّ و مرز گر رئیس است او و یا مرئوس، الداغی سلام روز تشییع تو اشک از چشم مردم می چکید غم به دلها اشکشان محسوس، الداغی سلام بهر حفظ غیرت و ناموس خونها داده ایم در هوا و‌کوه و اقیانوس، الداغی سلام اشکباران «باغبان» از داغ تو گردید و گفت: ای شهید غیرت و ناموس، الداغی سلام ✍️ ➡️ @shahidaldaghy
*دلم قرصه| حاشیه‌ای بر تشییع پیکر شهید مهندس حمیدرضا الداغی* چهار نفرشان دانشجویِ دانشگاه فنی حرفه‌ای سبزوار بودند. کلاس و دانشگاه را پیچانده بودند تا خودشان را به مراسم برسانند. یکی‌شان چادری بود و بقیه مانتویی. عکسهای شهید الداغی را محکم به سینه‌شان چسبانده بودند و با دستانشان عکس را در آغوش گرفته بودند. تردید نکردم؛ با لبخند و چشم‌هایی پر از پرسش به همه‌شان سلام کردم. + چی شده اومدید؟ می‌شناسید شهید رو؟ _مبینا: نه نمی‌شناختمش. فیلمش رو دیدم. فیلمش ... (با بعض) چطور یه آدم می‌تونه این قدر نترس و شجاع باشه؟ نجمه: بهش افتخار میکنم. به مردامون افتخار میکنم. دلم قرصه بیام بیرون امثال این جوونمردا هستن. _ برای اینکه بتونم بیام الکی به پدرم گفتم: استادم گفته اگر تو مراسم تشییع شرکت کنم بهم نمره میده. اجازه میدی برم؟ خودش من و دوستام رو رو رسوند. _فاطمه و مبینا: دفعه اولمونه. تا به حال هیچکدوم‌مون تو هیچ مراسمی اینجوری شرکت نکردیم. حس و حالمون عجبیه. ✍️ سحر میری ➡️ @shahidaldaghy
🔶 *مراسم بزرگداشت شهید مطهری، سلیمانی و در سربندان* ⏰ پنجشنبه 14 اردیبهشت، بعد از نماز مغرب و عشاء 📍مسجد جامع سربندان ➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ببینید| انیمیشنی در باب نوع واکنش برخی سلبریتی های مجازی به شهید غیرت* 📽 ترکیب کمیاب بلاگر غیور/ لزوم مراقبت از ذهن و روان خانواده جوانمرد ایرانی ➡️ @shahidaldaghy
مراسم گرامیداشت شهدای اردیبهشت| شهید سلیمانی، شهید شهرکی و در 110 مسجد ⏰ پنجشنبه، 14 اردیبهشت، بعد از نماز مغرب و عشا ➡️ @shahidaldaghy
حوزه علمیه استان تهران برگزار می‌کند: مراسم گرامیداشت شهدای فقاهت، امنیت و غیرت 👤سخنران: حجت‌الاسلام والمسلمین کاظم صدیقی ⏱️ شنبه، ۱۶ اردیبهشت، ساعت ۱۶ عصر 📍 تهران، میدان امام حسین(ع)، مسجد امام حسین ➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 ببینید _ اگه مثل ما فارسی حرف می‌زنید، پس معنی این فداکاری و جوانمردی رو می‌فهمید... ➡️ @shahidaldaghy
غیرت سرخ که میراث شهیدان تو است گُرز دیو افکنیِ رستم دستان تو است ➡️ @shahidaldaghy
نصب بیلبورد دور میدان باغ ملی سبزوار توسط خانواده شهید براتعلی سخاوت نیا ➡️ https://ble.ir/shahidaldaghy
🌷 شعر *از بهشتی تو* در وصف بنازم غیرتت را ای برادر، از بهشتی تو شهید زنده بودی شیرِ مَعبر، از بهشتی تو سعادتمند هستی مرد میدان تو به روز حشر که آن‌شب بوده‌ای حامی از بهشتی تو سرشتت پاک و اخلاقت خدایی بود قطعا که نترسیدی از آن تیزیِ خنجر، از بهشتی تو تو از ناموس با جانت حفاظت کردی و اکنون شده این کار پاکت روح پرور، از بهشتی تو نبودی بی تفاوت به صدای خستهٔ مظلوم که جنگیدی بدون یار و یاور، از بهشتی تو ✍️ شاعر: علی منتظری (طالب ابهری) ➡️ https://ble.ir/shahidaldaghy
«چیکار کردی آقا حمید؟» خسته و بی جان افتادم. سرم را روی بالش گذاشتم تا خستگی یک روز پرکار را از تن به در کنم. همسر طبق معمول داشت آخرشبی اخبار را چک میکرد که گوشی را گرفت سمتم. هاج و واج داشتم فیلم نامفهومی را که توی صفحه گوشی اش بود نگاه میکردم. فیلم از دوربین مدار بسته بود. حالی ام نمیشد قضیه از چه قرار است. محسن؛ همسرم گفت: «نگاه! جوون سبزواری رو دیشب کشتن نامردا!» چشمهایی که خمار خواب بود گشاد شد یک دفعه! _چی؟ کی رو؟ اینجا که کسی نمرد! دوباره فیلم را پلی کرد. مغزم که تا چند ثانیه پیش از خستگی داشت می‌خوابید انگار به برق سه فاز وصل شد. دیدم! چاقو خوردنش را! و ثانیه های کش دار فیلم که انگار یک نفر قلبم را داشت توی مشتش فشار میداد. خواب از سرم پرید. بغض تمام نشدنی چمبره زده بود توی گلویم و بیخیال هم نمیشد. نمیدانم کی خوابم برد ولی صبح که بیدار شدم بروم مدرسه دمق بودم. دوباره سرکار فیلم را گذاشتند و دوباره کسی به قلبم چنگ انداخت. عصر هم این ماجرا تکرار شد. اما توی مسیر و توی رفت و آمدهایم همه اش آن جوان و چاقویی که خورده بود، آن دوتا و چاقویی که داشتند از جلوی چشمم دور نمیشد. با ماشین بودم ولی میترسیدم. توی سرم مدام کلمه «محاربه» تکرار میشد. شب رفتم خانه و با همسر از شهید گفتیم و غیرتش. همسر گفت: خداییش کی تو این دوره زمونه جرات می‌کنه بره دور و بر این جور ماجراها، بنده خدا خیلی مرد بوده! فردا ظهر وقتی باز با همسر از شهید میگفتیم گفت: میدونی همکارم امروز چی میگفت؟ می‌گفت انقد شهید شهید به دم یارو چسبوندید بیا عکساشو با زنش دیدی! مونده بودم چی بگم، یه لحظه خودمم با دیدن عکسا وا رفتم. ولی خب، بی دلیل کسی شهید نمیشه! خیلی محکم گفتم: «محسن، به نظرت بی دلیل یه هویی اسمش افتاد سر زبونا؟ ما چیکار به این چیزا داریم؟ مگه گفتن شهید راه ولایت و شهید بسیجی؟ بنده خدا ناموس حالیش بوده. بعدم، شدیدا معتقدم که شهید جریان سازه. یعنی دیدی همین شد تولد دوباره برای خیلی ها! یکیش خانواده اش. دیدم که میگم. شب رفتیم محل شهادتش. خیلی شلوغ بود، خیلی. یه لحظه چشمم رفت روی عکسش ناخودآگاه توی دلم باهاش به حرف اومدم: آقا حمید! چیکار کردی؟ یه شهر رو که هیچ! یه مملکتو به هم ریختی! جان من، کجا برای خدا شیرین کاری کردی که اینجوری خریدت، تو نه رد مهر داشتی رو پیشونیت نه ... ولی مطمئنم که یه جایی یه کاری کردی که به دل خدا نشست. برا منم دعا کن که به چشم خدا بیام. برام دعا کن منم قد تو برا خدا عزیز بشم. برام دعا کن.» به خودم آمدم و دیدم صورتم خیس اشک شده. ✍️ افسانه جانفزا ➡️ @shahidaldaghy