eitaa logo
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️ 📗 ✍️ جورج گفت: «حضرت ایوانف, همان که تو برای صحبت درباره اش پیش من آمده ای در سخنانی به ما می گوید:💠 چون نشانه های نعمت پروردگار آشکار شد، ناسپاس ها را از خود دور سازید، این کتاب ها نعمت های پروردگارند پدر.💠» کشیش گفت: «چه جمله زیبایی بود👌 این کلام علی❣️ … و چه قدر هم شبیه یکی از جملات عیسی مسیح است.» جرج گفت: «کلام همه پیامبران و عدالت خواهان جهان شبیه کلام است. برای همین است که نام کتابم را گذاشته ام: 🎈امام علی صدای عدالت انسان.🎈» کشیش گفت: «برای همین امروز پیش تو هستم,تا درباره علی❣️ بیشتر بدانم.» جرج گفت: «برای شناخت علی❣️ باید به وجدان خودت مراجعه کنی پدر و تعصب مسیحیت را از خود دور کنی. علی را با هیچ کس قیاس نکنی جز با خودش❌.» کشیش به چشم های جرج خیره شد👁👁 و پرسید: «اول به من بگویید چگونه با علی آشنا شده اید و چه شد که درباره او کتاب ها نوشتید؟ در حالیکه شما یک مسیحی هستید؟» 📌کتاب ناقوس ها به صدا درمی آیند/ صفحه ۷۳ و ۷۴ *** @shahidegheirat ***
✂️ 📕💞 ✍️ زینب عادت داشت گل‌هایی💐 را که ❣️روح‌الله❣️برایش می‌خرید، پرپر می‌کرد و لای کتاب📚خشک می‌کرد. در یکی از نبودن‌های ❣️روح‌الله❣️، وقتی دل تنگش😔 شده بود، روی یکی از گلبرگ‌ها🌹 نوشت: «💗آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت،💗 💗که اگر سر برود از دل و از جان نرود.»? این گلبرگ🌹 را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمی‌دانست.🤔 وقتی آن را برگرداند، دستخط ❣️روح‌الله❣️ را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: 💝«عشقِ من❤️ ! ❤️» ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ *** @shahidegheirat *** ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
#برشی_از_کتاب ✂️ مجنون نشسته بود کنار دریا🌊، روی شنهای ساحل🏞 ... مینوشت: لیلی. 💔 با انگشتانش👐 شنها را خط میانداخت: لیلی!💔 آب🌊 میآمد روی شنها را میپوشاند، وقتی که برمیگشت سمت دریا اسم لیلی💔 پاک شده بود. مجنون دوباره انگشت میکشید روی شنها و مینوشت: لیلی...💔 آب هجوم میآورد سمت ساحل و نام لیلی💔 را پاک میکرد.. کسی او را دید. کارش را که دائم تکرار میکرد... کسی پیش رفت و گفت: چرا این کار بیهوده را میکنی⁉️ مجنون نگاهش کرد.👀 عمیق در چشمانش زل زد. چیزی ندید.. آن مرد هیچ نداشت... مجنون اما لب👄 زد: 💎گر میسر نیست ما را کام او💎 💎عشق بازی میکنیم با نام او💎 حیات مجنون به همین بود: 💔یاد لیلی💔 #امام_من 💚📚 #نرجس_شکوریان_فرد ✍️ ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ *** @shahidegheirat *** ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
✂️ من یخ❄️ کرده بودم و هیچ نمی گفتم و گریه هم نمی کردم.😢 مهران که نگران من بود، مرا بغل کرد و گفت : «مامان،گریه کن!😭خودت رو رها کن.» اما من هیچ نمی گفتم. آنقدر در دنیای خودم با 🌷زینب🌷 حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه⚰️ رسیدیم. دخترم آنجا بود💔 همان لباس قدیمی اش با روسری سرمه ای🔵 و چادر مشکی اش.⚫️ منافقین او را با چادرش شهید کرده بودند.😔 با چادر ، چهار گره4️⃣ دور گردنش بسته بودند.😥😔😭😭😭 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌲📚 ✍️ ┄┅═══✼❤️❤️💛💛 @shahidegheirat 💛💛❤️❤️✼═══┅┄
✂️ کم کم صدای تیراندازی‌ها بیشتر و بیشتر شد. ساختمان🏢 می‌لرزید. صدای شلیک آرپی جی و رگبار سلاح‌های سنگین برای ما که صبح☀️ امروز توی محیط امن😌 تهران بودیم خیلی غیر منتظره بود و البته سوال برانگیز، یعنی چه اتفاقی دارد می‌افتد⁉️ سیم کارت💳 عربی را که حسین❣️ بهم داده بود انداختم توی گوشیم📱 و روشنش کردم اما تماس نگرفتم. هنوز نمی‌دانستم کوچه‌ای که ساختمان🏢 محل سکونت ما در آن قرار دارد از چند طرف در محاصره مسلحین قرار گرفته است.😢 اما دلم شور می‌زد.😕😣 👋📚 ✍️ ┄┅═══✼❤️❤️💛💛 @shahidegheirat 💛💛❤️❤️✼═══┅┄
#برشی_از_کتاب ✂️ تکبر ریشه‌ی ریزش است. خودت را ببینی و معلومات را، خودت را ببینی و عبادتت را، خودت را ببینی و توانمندی‌هایت را… مقابل امامت هم خواهی ایستاد. خدا را که همه چیز بببینی، خودت می‌شوی محور. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پدر 📚 #نرجس_شکوریان_فرد ✍️ ┄┅═══✼❤️❤️💛💛 @shahidegheirat 💛💛❤️❤️✼═══┅┄
✂️ رو كرد به من و گفت: « حسين آقاي بادامي ‌را كه مي‌شناسي؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده‌ي خدا بلندگويي را گذاشته بود جلوي رود و طوري كه صدايش به ما برسد، دعاي صباح را مي‌خواند. آنجا كه مي‌گويد يا ستارالعيوب، ستار را سه چهار بار تكرار مي‌كرد كه بگويد ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داريم يك بار هم به تركي خيلي واضح گفت منتظر باش، شب براي نجاتتان به آب مي‌زنيم.» خنديد و گفت: «عراقي‌ها از صداي بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو كردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پيدا كردي؟!» گفت: «شب ششم دي‌ماه بود. نيروهاي 33 المهدي شيراز به آب زدند. بچه‌هاي تيز و فرز و ورزيده‌اي بودند. آمدند كنار كشتي و با زيركي نجاتمان دادند.» دوباره خنديد و گفت: «بعد از اينكه بچه‌ها ما را آوردند اين‌طرف آب. تازه عراقي‌ها شروع كردند به شليك. ما توي خشكي بوديم و آن‌ها كشتي را نشانه گرفته بودند.» كمي كه گذشت، دست كرد توي جيبش؛ قرآن كوچكي كه موقع رفتن توي جيب پيراهنش گذاشته‌ بودم، در‌آورد و بوسيد. گفت:« اين را يادگاري نگه‌دار.» قرآن سوراخ و خوني شده بود. با تعجب پرسيدم:« چرا اين‌طوري شده؟!» دنده را به‌سختي عوض كرد. انگار دستش نا نداشت. گفت:« اگر اين قرآن نبود الان منم پيش ستار بودم. مي دانم هر چي بود، عظمت اين قرآن بود. تير از كنار قلبم عبور كرد و از كتفم بيرون آمد. باورت مي‌شود؟!» قرآن را بوسيدم و گفتم:« الهي شكر. الهي صد هزار مرتبه شكر.» زير چشمي نگاهم كرد و لبخندي زد. بعد ساكت شد و تا همدان ديگر چيزي نگفت؛ اما من يك‌ريز قرآن را مي‌بوسيدم و خدا را شكر مي‌كردم." 📙💛 ✍️ ┄┅─✵***💝***✵─┅┄ @shahidegheirat ┄┅─✵***💝***✵─┅┄
#برشی_از_کتاب ✂️ #سلام_بر_ابراهیم 📚💙 ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══ @shahidegheirat ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══
#برشی_از_کتاب ✂️ گاهی ساده توکل کردن قشنگ است ... #یادت_باشد...❤️ ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══ @shahidegheirat ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══
#برشی_از_کتاب ✂️ #سلام_بر_ابراهیم 📕❤️ ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══ @shahidegheirat ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══
✂️ این کیست که امشب اینگونه آرام به چشمان خیس شما قدم می گذارد؟ لحظه ای می نشیند مکثی می کند و می رود. این کیست که بعد از مدت ها احساست را به ضیافت می خواند و پرواز خیالت را به سوی شمع وجود خویش می کشاند؟ کمی تامل می کنی که این کیست که باز هم خانه خلوت تو را دق الباب می کند… چمران می گفت که ارزش انسان و شخصیت انسان به ناگفتنی هایش است و من می دانم که تو ناگفته هایت بیش از آن بود که بشود باور کرد. با تمام این حرف ها گاهی اوقات انسان دوست دارد درد دل کند. دوست دارد با کسی از ته قلب حدیث نفس کند... 📔 🌹 ✍️ ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══ @shahidegheirat ═══✼🌿🌼❤️🌼🌿✼═══
#برشی_از_کتاب ✂️ #خادم_ارباب_کیست ⁉️♥️ #سید_علی_اصغر_علوی ✍️ 🏴 @shahidegheirat 🏴
✂️ اکنون و از ساعتی پیش تا کنون، هر کودکی که می گوید: آب. سکینه می گوید: عمو. و آنقدر مفهوم آب و عمو به هم گره خورده است که یکی از بچه ها تا می پرسد: اگر عمو آب نیاورد؟ سکینه پاسخ می دهد: مگر ممکن است عمویمان ابوالفضل کاری را بخواهد و نتواند؟ عباس برای سکینه تجسم همه ی آرمان های دست نیافتنی است، تجسم همه ی قهرمان های ابدی و ازلی است. عباس برای سکینه تجسم علی است. سکینه عباس را فقط دوست ندارد او را مرشد و مراد می شمرد و مریدانه به او عشق می ورزد. ✋✋✋✋✋✋✋✋✋✋✋✋ 🏴 ✍️ 🏴🖤 @shahidegheirat 🖤🏴
#برشی_از_کتاب ✂️🏴 #خادم_ارباب_کیست⁉️♥️ آب گِل آلود وارد باغچه می‌شود. اما در نتیجه گُل می‌شود. باغچه، گِل را گُل می‌کند. امام‌حسین از باغچه که کمتر نیست! امام‌حسین را که اصلا حرفش را نزن! شهیدان حسین هم این هنر را دارند! از جون سوال کن!🌚🏴 ┅═✼🌿💔🌷💔🌿✼═┅ ❣️@shahidegheirat ❣️ ┅═✼🌿💔🌷💔🌿✼═┅
#برشی_از_کتاب ✂️ #خادم_ارباب_کیست ⁉️❤️ امام دعاکردروی وبویش خوش شودوبانیکوکاران محشورشودوبا محمدوآلش انیس وهمنشین باشد. پس از سه یاده روزجسد او را یافتند که سپید و معطر شده بود. جون چه کرد که مشمول دعای امام شد؟ خصوصیات این خادم چه بود که مورد لطف حضرت قرار گرفت؟ خادم یعنی چه؟ خادم یعنی موقوفه امام شدن،دربست با امام بودن: این مدل خادمی، میشودمقدمه بندگی ═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═ @shahidegheirat ═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
#برشی_از_کتاب ✂️ دنیا برای هیچکس نمی ماند...!!🌪 وفاداریش صفر لذتش زودگذر زیباییش کوتاه و قبر هایش پر است... #کتاب #امیر_من #نرجس_شکوریان_فرد ═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═ @shahidegheirat ═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
#برشی_از_کتاب ✂️ #خادم_ارباب_کیست ⁉️♥️ کسی که جدید می آید دم در اسمش را مینویسند غلام های همیشگی و قدیمی را فقط تیک میزنند ✔️ در فهرست خادم هایت اسم مارا تیک زده ای ؟!💔 #آقای‌مهربونی‌ها 😍 ╔═ 🌼 ══💔══ 🌸⚘ ═╗ @shahidegheirat ╚═ ⚘🌸 ══💔══ 🌼 ═╝
#کتاب_بخونیم #برشی_از_کتاب #نرجس_شکوریان_فرد ╔═ 🌼 ══💔══ 🌸⚘ ═╗ @shahidegheirat ╚═ ⚘🌸 ══💔══ 🌼 ═╝
#خاطره 🕊 خیلی وقتا با هم به نماز جمعه📿 می رفتیم. یه بار بعد از نماز یکی از بچه ها پیشنهاد داد بریم فلان حسینیه جلسه ای تشکیل شده... نشستیم.برای ما پذیرایی آوردن🍎🍰-میوه و غذا و شیرینی- ما همه خوردیم،😋 با اینکه گرسنه بود، نخورد.😮 گفت: نمیدونم از کجا اومده؟ چه پولی خرجش شده؟ لقمه اثر می ذاره.❗️ #شهید_علی_خلیلی ❤️ #داداش‌علے 💞 #برشی_از_کتاب✂️ #نای_سوخته📕 ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ @shahidegheirat ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺
#خاطره رفته بودیم اردوی #مشهد.❤️ من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم.😕 یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.#علی آقا اومد پیش من و گفت: تو نمی ری بازار؟!! گفتم: راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم کنم و پولی برای خرید سوغاتی ندارم.😥 گفت:باشه و رفت. یکی دو ساعت بعد اومد و گفت: من میخوام برم بازار خرید، بیا باهم بریم. رفتیم بازار. #علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه. فردا صبح ☀️هم به طرف تهران حرکت کردیم. وقتی رسیدم خونه، در ساکمو🎒 که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها تو ساک منه😲 و #علی آقا اونا رو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود.😊 #شهید_علی_خلیلی ❤️ #داداش‌علے 💞 #برشی_از_کتاب✂️ #نای_سوخته📕 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ @shahidegheirat ╚════ ✾" ✾" ✾
#نجوا_با_شهدا 🕊🍃 از جنس #دلتنگی... حالا که رفتہ اے هر روز صبح🌤 بہ تخت خالے ات🛏 ســلام مے کنم✋🏻 جــوابمـ را مے دهے و هر شب🌙 بعـد از باران💦 و باران☔️ و باران💦 نبودنـت را مے بوســم😘 و بہ هــواے دیــدنتــ پلــک هاے خستہ ام😌 را مے بنــدم.... #برشی_از_کتاب✂️ #ناے_سوختہ📕 🌷 #شهید_علی_خلیلی ❤️ #شهید_غیرت 💞 ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•.... @shahidegheirat ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
🦋 یکی از برنامه های ثابتش بود که قبل از حرم بچه ها رو شیرموز🍌 مهمون می کرد.😋 توی حرم بودیم و خوش بودیم، یه وقت دیدیم کلا نیستش.😯 دمدمای اذان📣 بود، طوری که بچه ها هم نفهمن، داشت می رفت، اما یکی از بچه ها دیدش، گفت: کجا می ری!!؟🤔 نگفت. اونم رو دنبال کرده بود، دیده بود رفته یه گوشه ی حرم خلوت کرده با خدای خودش.😇 اینجور نیست که آدم یه شخصیت استثنایی و آدم آهنی بخواد درست کنه بگه هیچ جا نبود.🍃 شاید همه آدما با مرام باشند، بالاخره کسی نیست که با خدا ارتباط نداشته باشه. ولی این ملاطفت ، این رفتار هایش؛ این صداقت بود که بین او و دیگران فرق گذاشته بود؛ آدم با اخلاقی بود.❤️😍 💛 💞 ✂️ 📕 """""""'💓🌷💓""""""" @shahidegheirat """""""💓🌷💓'"""""""