❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجان رمان📖🤤 #ناے_سوختہ #قسمت_سیوهفتم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 «من کمر دردی داشتم که
🌙| قراࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ
#قسمت_سیهشتم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
️دلش میخواست داد بزند و بگوید😠: این یک جوان ۲۲ ساله است که مثل خیلی جوان ها وقت ازدواج💍 و تشکیل زندگیاش است؛
باشرف✨،
باغیرت🌱،
با سخاوت✨،
اهل ایمان🌱 و...
کسی که با دست خالی✋🏻 و بی دفاع به قول خودش رفت تا دفاع از ناموس کرده باشد👊🏻😍، کاری که شاید جوانهای سالهای ۵۹ تا ۶۷ معنایش را بهتر بفهمند.😏
اگر ولش میکردی می رفت حسابشان را کف دستشان میگذاشت😡😤؛ آن همه پیگیری، آن همه دعوت!!✉️
برای همین یکی دو دقیقه!!!⏱
آخر خیلی برای #علی آقا احترام قائل بود،😊 فکر میکرد حداقل از او بخواهند یک ربع بیست دقیقهای برای جمع صبحت صحبت کند.😒
پاکت را باز کرد✉️، یک سکه پارسیان🏅 فقط به ارزش ۵۰ هزار تومان که دیگر برای او تیرخلاص بود.🎯😤
اما #علی عین خیالش نبود😌، دوست داشت با آمدنش کاری برای هیئت انجام داده باشد که خب قسمت نشده بود.😔
انگار اضطراب آن شب دوباره به جان حاجی افتاده بود💥، همان شبی که انگشتانش از شدت لرزش شمارهها را اشتباه میگرفت و ضربت تپش داشت سینهاش را سوراخ میکرد.💓💔
آری!! همان شبی که وقتی در اتاق را باز کرد، تنها خون دید و خون،😰
#علی داشت در خون خودش غرق میشد و با دیدن این صحنه بی اختیار لبهای به حرکت درآورد.😭
«انا لله و انا الیه راجعون»🥀
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯