eitaa logo
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
🌹📘🌹📗🌹📙 #کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️ #قسمت_شصت‌ودوم 📚📖 🌸🦋 تلاش و تهجد 🦋🌸 یکی از برنامه های⏱ ثابت حضرت آق
🌹📘🌹📗🌹📙 ♥️ 📚📖 🌸🦋 اهیمت دادن به نماز🦋🌸 تمام حرکات و رفتار آیت الله خامنه‌ای برای ما درس📖 معنویت بود. وقتی که رئیس جمهور ♨️ مملکت،‌ بی‌آلایش و بدون تشریفات در سنگرها، لشگر ها و قرارگاه ها حضور پیدا می‌کردند، به خودیِ خود، درس تواضع و فروتنی بود. این، یک درس بود. در کنار این درس، ده‌ها و بلکه صدها درس دیگر نیز می‌گرفتیم. روزی که در قرارگاه لشگر حضرت امام رضا (ع)، پشت خرمشهر بودیم. دشمن فشار زیادی بر روی آن محور می‌آورد. هوا هم بسیار گرم☀️ بود. صدای اذان ظهر، جان‌ها را آماده نماز کرد. مقام معظم رهبری در قرارگاه بودند. همه مهیا گشتند تا به امامت مرادشان، نماز را به جماعت برگزار نمایند. در مسجد، جا برای نماز خواندن نبود. آقا بیرون آمدند و در هوای گرم زیلویی انداختند و مشغول نماز شدند. بچه‌ها همه با علاقه خاصی به معظم‌له اقتدا کردند. هوا به قدری گرم بود که وقتی پیشانی خود را هنگام سجده بر روی مهر می‌گذاشتیم،‌ به علت داغی مهر، بر آن می‌چسبید. داغی هوا و فشار آتش دشمن، هرگز مانع برگزاری نماز اول وقت📿 و جماعت نشد. این معنای اهمیت به نماز از سوی آن رهبر فرزانه است سردار سرتیپ پاسدار شوشتری ✍️ 💞ادامه دارد... ┄┅═══✼♥️✨♥️✨ @shahidegheirat ♥️✨♥️✨✼═══┅┄
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجان رمـان #ناے_سوختہ #قسمت_شصت‌ودوم #فصل_هفتم :کودکی👦🏻 «تا اینجا از همه پرسیدیم❓، شن
🌙| قـرار شبانہ :کودکی👦🏻 –خوب، همیشه وضو می‌گرفتم‌، شاید این زیارت عاشوراهای مسجد (ع) کار خودشو کرده، شاید، شاید، شاید.😇 دو سه سالش بیشتر نبود وقتی پای روضه می‌نشست شش دانگ حواسش تو ماجرا بود.😌 –مادر بیا خوراکی برات آوردم، تشنه‌ات نیست پسرم!؟😚 زل می‌زد تو چشم‌های مادر. هم چشم‌هایش پر از اشک بود😭 هم صورتش خیسِ خیس. +نمی خوام، دارم گوش می‌دم.😇 آخر همش دو سه سالش بود. * * * صدای آهسته و گرفته‌ای، چشم‌های مادر را آرام آرام باز می‌کند.🍃 –جانم!؟ منتظر جواب ماند،💫 مثل همیشه. اما صدایی نمی‌شنود. نسیم خنکی از لا به لای در نیمه باز ایوان صورتش را نوازش می‌دهد، قلبش آرام می‌شود.🌿💚 –!! جان!! اینجایی!؟ دستش را آرام بالا می‌برد و روی بالش و تشک می‌کشد.❣ هنوز خواب از سرش نرفته است. جای گرمای سر را روی بالش حس می‌کند.✨ از جا می پرد و می نشیند. مدت‌هاست که جای او روی زمین کنار تخت است.🛏💎 اما باز هم... این بار او زودتر رفته بود. شاید از همان در نیمه باز ایوان.🚪 مادر سرش را می‌چرخاند. نگاهش به نگاه مهربان پسر در پشت قاب شیشه‌ای روی میز خیره می ماند.🖼🌱 لبخند تلخی روی لب‌هایش می‌نشیند.🙂 کاسه چشمانش پر می‌شود.😭 آنقدر به تصویر برای لحظه‌ای تارِتار می‌شود.🌫 چشم‌هایش را می‌بندد، سرش را برمی‌گرداند و در حالی که روانداز نازکش را کنار می‌زند و بلند می‌شود، با صدای نیمه بلندی "لا اله الا الله" می‌گوید.🌕🌳 به طرف میز می‌رود، گرد شیشه قاب عکس را با گوشه آستین پاک می‌کند.☔️ عینک را برمی‌دارد، عینکی با فریم مشکی، همان که در عکس روی نگاه مهربان نشسته است.👓💖 آن را می‌بوسد😘 و روی میز می‌گذارد. صدای اذان در گوشش می‌پیچد.📣 باز هم به موقع آمده است، وضو می‌گیرد، جا نمازش را پهن می‌کند. –الله اکبر....! تمام نمازش بوی یاس می‌دهد.🌸 مثل آن‌وقت‌ها که می‌ایستاد و مادر و مبینا پشت سرش.🤲🏻♥️ ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯