❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
🌹📘🌹📗🌹📙 #کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️ #قسمت_شصتوهشتم 📚📖 ✨ جلسهای با فرهیختگان ✨ آیت الله خامنهای در سف
🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_شصتونهم📚📖
✨ من مثل شمایم! ✨
تواضع حضرت آقا و مردم داری معظمله در سفرهای ایشان به مناطق مختلف و محروم، بسیار روشن است. معظمله بین خود و مردم هیچ فرقی قائل نیستند و خیلی گرم و خودمانی با مردم برخورد میکنند.🌸🌿
ایشان فرمودند: پادشاهان، چهرهای افسانهای و غیر قابل دیدن از خود ساخته بودند که گویا دسترسی به آنان از سوی مردم غیر ممکن است و آنها برتر از مردم هستند و قابل دسترسی نیستند! من در این سفر ها، میخواهم آن فرهنگ را بشکنم و به مردم بگویم که من نیز از شما و مثل شمایم. شما میتوانید به من دسترسی پیدا کنید و با من حرف بزنید.
امروز به واسطه همین سفر های آقا و برخوردهای ایشان در دوران ریاست جمهوری و رهبری با تودهها، یگانگی خاصی بین مردم و مقام معظم رهبری به وحود آمده است.
آیت الله خامنهای مانند همه مردم زندگی میکنند و با آنان گرم میگیرند و مردم هم در سفرها نشان دادهاند که به رهبرشان عشق💞 میورزند.
حجت الاسلام والمسلمین احمد مروی✍️
💞ادامه دارد...
#امام_خامنه_ای ♥️
┄┅═══✼♥️✨♥️✨
@shahidegheirat
♥️✨♥️✨✼═══┅┄
☕️| هرشب یک فنجان رمان
#ناے_سوختہ
#قسمت_شصتونهم
#فصل_هفتم :کودکی👦🏻
دلش طاقت نمیآورد.
با همان بغض فروخوردهی قدیمیاش و با همان لحن کودکانه و حرکات سریع دستهایش و نگاه هایی که مدام از صورت مادر می دزدد،😔
به طرف او میرود و برای لحظهای سکوت نیمه شب و خلوت مادر و #علی را در هم میشکند. 💥
قوطی را برمیدارد تکانی میدهد و عروسک کوچکی را بیرون میآورد.🤡
ــ اِ ! چه بامزه اس. این چیه!؟ 🤩
چشمان مادر برقی میزند. ✨
ــ بده ببینم، این اینجا چیکار میکنه!؟😳
مادر عروسک را کف دستش می گذرد و برای لحظهای به آن خیره میشود. 🙂
ــ از دست کارای داداشت!!☺️
از صدای خندهی آرام اما عمیق مادر، مبینا هم خندهاش میگیرد.
ــ چرا!؟ مگه چیکار کرده!؟🤔
ــ چند تا از این عروسکهای سرباز داشت. با بابا که رفته بود زیارت دیده بود هرکس نذری داخل ضریح میاندازه، اونم عروسکشو از جیبش درآورده بود و انداخته بود توی ضریح. 😇☘
مبینا نمیگذارد حرف های مادر تمام شود✋🏻.
شاید به خاطر نگرانی همیشگیاش از باریدن چشمهایش.
آخر با آنها قرار گذاشته، قراری که تا به حال بر سر آن مانده است.
اینکه فقط پیش #علی و خدای #علی ببارند.☔️
حتی مادر هم...
تفنگ را از دست مادر میگیرد🔫 و آن را برانداز می کند.
ــ این چیه!؟ چرا غم داره، مامان! باطری بده توش بندازم، بده روشنش کنم.🔋
و سکوت مادر...
ــ مامان! این شما رو ناراحت میکنه!؟
ــ یاد چیزی افتادی!؟
ــ برادرت اینو به دوستش داده بود که پسر همسایه از دستش کشید. #علی تا اعتراض کرده بود اون بیانصاف هلش داده بود زمین. 👊🏻☹️
ــ خیلی بیخود کرده بود؛ اگه جای اون بودم حسابشو میرسیدم.
ــ نه مادر! داداشت اصلا اهل شلوغ کاری و جنبگ و جدل نبود.😌
ــ پس چرا میگفتی میخواد بره ارتش!؟
ــ هیجان رو دوست داشت.❣اما اهل خشونت نبود. آخرشم رفت حوزه. دنبال مبارزه با نفس.⚔
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯