eitaa logo
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
🌹📘🌹📗🌹📙 #کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️ #قسمت_شصت‌وهشتم 📚📖 ✨ جلسه‌ای با فرهیختگان ✨ آیت الله خامنه‌ای در سف
🌹📘🌹📗🌹📙 ♥️ 📚📖 ✨ من مثل شمایم! ✨ تواضع حضرت آقا و مردم داری معظم‌له در سفرهای ایشان به مناطق مختلف و محروم، بسیار روشن است. معظم‌له بین خود و مردم هیچ فرقی قائل نیستند و خیلی گرم و خودمانی با مردم برخورد می‌کنند.🌸🌿 ایشان فرمودند: پادشاهان، چهره‌ای افسانه‌ای و غیر قابل دیدن از خود ساخته بودند که گویا دسترسی به آنان از سوی مردم غیر ممکن است و آن‌ها برتر از مردم هستند و قابل دسترسی نیستند! من در این سفر ها، می‌خواهم آن فرهنگ را بشکنم و به مردم بگویم که من نیز از شما و مثل شمایم. شما می‌توانید به من دسترسی پیدا کنید و با من حرف بزنید. امروز به واسطه همین سفر های آقا و برخوردهای ایشان در دوران ریاست جمهوری و رهبری با توده‌ها، یگانگی خاصی بین مردم و مقام معظم رهبری به وحود آمده است. آیت الله خامنه‌ای مانند همه مردم زندگی می‌کنند و با آنان گرم می‌گیرند و مردم هم در سفرها نشان داده‌اند که به رهبرشان عشق💞 می‌ورزند. حجت الاسلام والمسلمین احمد مروی✍️ 💞ادامه دارد... ♥️ ┄┅═══✼♥️✨♥️✨ @shahidegheirat ♥️✨♥️✨✼═══┅┄
☕️| هرشب یک فنجان رمان :کودکی👦🏻 دلش طاقت نمی‌آورد. با همان بغض فروخورده‌ی قدیمی‌اش و با همان لحن کودکانه و حرکات سریع دست‌هایش و نگاه هایی که مدام از صورت مادر می دزدد،😔 به طرف او می‌رود و برای لحظه‌ای سکوت نیمه شب و خلوت مادر و را در هم می‌شکند. 💥 قوطی را برمی‌دارد تکانی می‌دهد و عروسک کوچکی را بیرون می‌آورد.🤡 ــ اِ ! چه بامزه اس. این چیه!؟ 🤩 چشمان مادر برقی می‌زند. ✨ ــ بده ببینم، این اینجا چیکار میکنه!؟😳 مادر عروسک را کف دستش می گذرد و برای لحظه‌ای به آن خیره می‌شود. 🙂 ــ از دست کارای داداشت!!☺️ از صدای خنده‌ی آرام اما عمیق مادر، مبینا هم خنده‌اش می‌گیرد. ــ چرا!؟ مگه چیکار کرده!؟🤔 ــ چند تا از این عروسک‌های سرباز داشت. با بابا که رفته بود زیارت دیده بود هرکس نذری داخل ضریح می‌اندازه، اونم عروسکشو از جیبش درآورده بود و انداخته بود توی ضریح. 😇☘ مبینا نمی‌گذارد حرف های مادر تمام شود✋🏻. شاید به خاطر نگرانی همیشگی‌اش از باریدن چشم‌هایش. آخر با آنها قرار گذاشته، قراری که تا به حال بر سر آن مانده است. اینکه فقط پیش و خدای ببارند.☔️ حتی مادر هم... تفنگ را از دست مادر می‌گیرد🔫 و آن را برانداز می کند. ــ این چیه!؟ چرا غم داره، مامان! باطری بده توش بندازم، بده روشنش کنم.🔋 و سکوت مادر... ــ مامان! این شما رو ناراحت میکنه!؟ ــ یاد چیزی افتادی!؟ ــ برادرت اینو به دوستش داده بود که پسر همسایه از دستش کشید. تا اعتراض کرده بود اون بی‌انصاف هلش داده بود زمین. 👊🏻☹️ ــ خیلی بیخود کرده بود؛ اگه جای اون بودم حسابشو می‌رسیدم. ــ نه مادر! داداشت اصلا اهل شلوغ کاری و جنبگ و جدل نبود.😌 ــ پس چرا می‌گفتی میخواد بره ارتش!؟ ــ هیجان رو دوست داشت.❣اما اهل خشونت نبود. آخرشم رفت حوزه. دنبال مبارزه با نفس.⚔ ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat*📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯