❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌹📘🌹📗🌹📙 #کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️ #قسمت_شصتم 📚📖 🌸 عروج معنوی🌸 هرگز مسئولیت های بزرگ اجرایی، مانع عروج
🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_شصتویکم 📚📖
🌸🦋 طمأنینه در نماز 🦋🌸
بنده نیز همراه حضرت آقا در ایرانشهر تبعید بودم. تعدادی از مردم و روحانیون از شهر های مختلف به دیدار ما آمده بودند. وقت نماز فرا رسید. همه آماده برگزاری نماز جماعت گشتیم. امام خامنهای به عنوان امام جماعت، در جلوی نمازگزاران ایستادند و مشغول نماز شدیم.
در همین هنگام،بزغالهای🐑 وارد شد و در جلوی جمع، به پریدن پرداخت. همه ما را خنداند، تنها کسی که با طمأنینه و آرامش نماز📿 را به پایان برد، آقا بود.
پس از نماز، از ایشان پرسیدیم: شما چطور خود را کنترل کردید و نخندیدید؟
معظمله گفتند: من اصلا متوجه بزغاله نشدم!
چقدر ایشان در نماز متوجه راز و نیاز با پروردگار بودند که اصلا بزغاله را ندیده بودند. این خیلی مهم است. ما باید از نماز و توجه آقا درس بگیریم. :)
حجت السلام و المسلمین راشد یزدی ✍️
💞ادامه دارد...
┄┅═══✼♥️✨♥️✨
@shahidegheirat
♥️✨♥️✨✼═══┅┄
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
「♥️🌹•••」 داستان زندگی و خاطراتِ #مربی_مجاهد شـہـیـد عـلـــے خلیلـے🦋!' هرشب داخل کانال یک قسمت از ای
🌙| قـرار شبانہ
#ناے_سوختہ
#قسمت_شصتویکم
#فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿
نوجوان بود. رفته پابوس امام هشتم(ع).💛 هم مدرسهای هایش هم همسفرش بودند و آقای معلم هم سر پرست گروه.🌴
بچه ها معلمشان را دوره کرده بودند، هر چه باشد بزرگتر بود و با تجربهتر در خرید.💳
انگشتر خوب را هم بهتر میشناخت. عاشق عقیق بود با رکاب نجفی.🎁
میگفت در عکس ها توی دست #امام_خمینی(ره) دیده بود.😍
–یکی از بچه ها گفت: کدوم خوبه!؟🤔 –همشون خوبن، مخصوصا اون که با رکاب نجفیه.👌🏻❣
–آقا چرا برای خودتون نمیگیرین!؟😕
–آدم هر چیزی را به اندازه نیازش میگیره.😇💙
(در این جریان #علی اصلاً همراه ما نبود.)
وقت برگشتن توی قطار🚞 یکی از بچهها گفت:
–آقا میدونید کدوم انگشتر رو برای بابام خریدم!؟🙂 همونی که شما دوست داشتین. خریدم ۵۰۰۰ هزار تومان.💷
#علی جریان رو پرسید. یکی از بچهها براش توضیح داد. چند ساعتی گذشت.⏰
میخواستیم بخوابیم دیدم #علی اومده دم در کوپه و میگه:
+آقا یه خواهشی کنم رد نمیکنید!؟ یادتونه گفته بودین از نشانههای مومن اینه که اگه کسی بهش کادو بده سریع میگیره؟🎁🌺
آن سالها در مدرسه قرار قشنگی بین همه بود که عکس های #شهدا را به همدیگر هدیه میدادند. آقا معلم👨🏻🏫 هم فکر کرده بود قضیه همین باشد.
–قبوله یه مو از خرس کندن غنیمته!😎 دست کرد توی جیبش و جعبه کوچکی را کف دستش به آقا معلم تعارف کرد☘. از لرزش دستانش میشد نگرانیش را فهمید.⚡️
در جعبه را باز کرد. یک انگشتر عقیق با رکاب نجفی!😍
پر شده بود از تعجب. رو کرد به #علی:
– مگه این انگشتر برای اون پسره نبود!؟🧐
+آقا! شما اینو از من قبول میکنید یا نه!؟🙃
خنده موذیانهی چشم هایش #علی را نشانه گرفت.🎯
–پیچوندی ازش!؟🤨
+نه آقا!! این حرفا چیه!؟☹️ تازه هزار تومنم گرونتر ازش خریدم.
و آن انگشتر در دست معلم #علی هدیهای شد از یک شهید،🎁🎈
شهید #علی خلیلی.♥️
شهیدی که نیمه شب در سرخه حصار🌳 وقتی که برای پر کردن کتری از چشمه رفته و با دیدن شغالی رنگش پریده بود،😰
هیچکس حتی برای لحظهای فکر نمیکرد ،
چند سال بعد در نیمه شبی🌚 برای دفاع از عفت و انسانیت، راه امر به معروف و نهی از منکر را پیش بگیرد و جانش را فدا کند.🌹🍃
او معلم بود، نه در ظاهر، که در عمل یک معلم بود.🌕🌻
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯