🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#شهدا
#ولایت_فقیه
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
بهش گفتم : از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی ، برام بگو .
راستش آن اوایل تا میدیدمش ، مدام به #رهبر ، بد و بیراه میگفتم .
او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد .
آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید #راهش رو بری تا #بشناسیش !
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت #محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی #آقا .
بعد از #شهادتش ، خواهرم زنگ زد گفت : داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای .
پیش خودم گفتم : حتماً باید از پشت میله ها ببینمش .
باورم نمی شد #نمازم رو پشت سر #رهبر بخوانم ، نه از پشت میله ها ، به فاصله یک و نیم متری .
#عزت از این بالاتر که #دست مجروح #رهبر را بگیری و ببوسی و #دستت را در #دست سالمش فشار بدهد و بفرمایند :
#عاقبت_بخیر بشی !
همانجا به #محسن گفتم : تو #قول دادی و به #قولت عمل کردی ، منم #عوض شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم .
📚 برگرفته از کتاب #سربلند
روایت هایی از زندگی
#شهید_محسن_حججی
@shahidan_e
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#در_محضر_استاد
حجت الاسلام پناهیان
#رفتند
#تا_بمانیم
شاید بزرگترین اثری که #شهدا برای ما دارند این است که ما را به #فکر وا می دارند!
این که #شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین می برد که نکند حالا بعد از #شهادتش ، اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود ...
و یا #شهیدی پلاکش را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی که در فکرش #تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد و می خواهد با این کارش #شهوت_شهادت را بخشکاند...
و فرماندهان #شهیدی که حاضر شدند در جمع سربازان سینه خیز بروند و در #پوتین بسیجی ها آب بخورند ...
و ...
و ...
و ...
اینها همه درس #قربانی_کردن_خود است!
#نباید هوای #قدرت داشتن ، داشت ...
#نباید هوای #دیده شدن داشت ...
و برای ما سخت است قربانی کردن #هوای_نفس
چون برای ما #لذت تقرب به خداوند از لذت های کم ارزش دنیا #کمتر است .
حالا ما چه کار ها که نکردیم برای #دیده_شدن و #شهدا از آن سو به ما #بیچارگان میخندند و شاید #اشک میریزند که در #خودمان ماندیم و لباس #هوای_نفس را از تن در نیاوردیم ...
#شهیدانه
@shahidan_e
🌹🏴🕊🥀🕊🏴🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا_و_حضرت_زهرا_س
#سردار_شهید
#احمد_کریمی
#امضای_شهادت
برای #شهید شدن
به هر دری زده بود؛
امّا #شهادت قسمتش نمیشد.
حتّی به هوای #شهادت
ازدواج کرد
ولی فایده نداشت.
بعد از عملیات کربلای چهار
حال و روز خوبی نداشت.
شب عملیات کربلای پنج
با #شهادت حضرت فاطمه (سلاماللَّهعلیها)
مصادف شده بود.
حاجی توی سنگر فرماندهی نشسته بود.
در آن اوضاع و احوال
که همه در تب و تاب عملیات بودند
سراغ مدّاح را گرفت.
راضی اش کرده بود
تا برایش روضه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بخواند.
مدّاح میخواند
و حاجی گریه میکرد:
وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت
مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد
همان شب
بی بی #شهادتش را امضا کرد.
صبح عملیات
که برای سرکشی خط آمده بود،
خمپارهای کنارش خورد...
فقط دو تا ساق پایش سالم ماند...
راوی :
#همرزم_شهید
#شهیدانه
@shahidan_e
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#از_شهدا_الگو_بگیریم
#شهید_والامقام
#دکتر_مجید_شهریاری
دکتر یه موبایلی داشت که خیلی قدیمی بود .
بهش می گفتم : این چه موبایلی که شما داری ؟
می گفت : داره کار می کنه برای چی عوض کنم؟
عینک دکتر هم سنگین بود
می گفتم : دکتر اینو عوضش کن و یه سبک ترش رو بگیر
می گفت : به این خوبی داره کار می کنه چرا باید عوضش کنم؟
شاید بگید لابد دکتر بخیل بوده!
اما واقعیت اینه که دکتر خیلی هم دست و دلباز بود
رقم های بزرگ به مردم قرض یا وام می داد و بعضا می بخشید
خیلی هاشو من خبر دارم
بعضی وقتا از ما می خواست تا اگه خونواده مستمندی رو می شناسیم، معرفی کنیم.
می گفت که گروهی هستند و به خونواده های مستمند و فقیر کمک می کنند
بعد از #شهادتش فهمیدیم که خود دکتر مسئولیت این کار رو بر عهده داشت .
خیلی ها نمی دونستند که دکتر استاد دانشگاه فیزیک هسته ای است
بعد از #شهادتش وقتی عکسش رو می دیدند با تعجب می گفتند :
فلانی استاد فیزیک هسته ای بود ؟
راوی :
#همکار_شهید
#شهیدانه
@shahidan_e
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_نوجوان
#حمید_محمودی
#نوجوانی 16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد .
بلند شد اومد #جبهه ...
یه روز به فرماندمون گفت :
من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم ...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع ، دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه ...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم ...
#آقا بهم فرمودند : #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ...
یه #قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود ...
نیمه شبها تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و می گفت : یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام ...
#آقا_جان چشم به راهم نذار ...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت ، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود ...
#شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده ، دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه_اش نوشته بود !
#شهیدانه
@shahidan_e
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#امیر_حاج_امینی
🌴 #شهیدحاج_امینی خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی .
#بیسیم_چی_شهید_پوراحمد
🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتش اینطور معروف بشه.
🌴 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
🌴 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و #دست می کشید به کف #پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو #پیشانیش و می گفت :
#من_خاک_پای_شماهام
🌹 #سالروزشهادت🕊
🌹#شهیدانه
@shahidan_e
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه
#خبر_شهادت
#شهید_مدافع_حرم
#جواد_محمدی
خبر شهادتش را #فردای روز #شهادتش شنیدم، خونه بودم
یکی از رفقا زنگ زد و پرسید
"جواد کجاست؟"
گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..."
گفت "خبری ازش داری؟"
گفتم نه
گفت " انگار #شهید شده "
خندیدم...
گفتم: "جواد و #شهادت ؟ "
ظهر بود، خوابیده بودم، وقتی بیدار شدم، دیدم
حسن
محسن
محمد .... ۸ نفر زنگ زدن
تعجب کردم! زنگ زدم به مسلم پرسیدم : "چه خبر شده؟"
گفت: #جواد پرید...
گفتم: "مگه کفتره که بپره؟"
گفت: " #شهید شد "
وا رفتم...
از خونه رفتم بیرون، اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حج اقا، دیدم همه #دمق نشستن...
شب شد...
رفتیم کوه سفید، جزءخوانی
با #گریه قرآن گذاشتیم
با گریه برداشتیم
کلا دیوانه بودیم
تا حدود بیست روز هم که نبود
نمیومد
تو این چند روز که نبودش
حالمان خوش نبود...
عصبی بودیم، می گفتم نمیاد دیگه
تا #جواد بیاد، مُردیم و زنده شدم
دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!!
بیقرارےها بود.... تا اینکه اومد #بخوابم، می گفت:
" نترس حواسم بهت هست
دلم به همین حرفش خوشه ، فقط
همین"...
راوی :
#دوست_شهید
#شهیدانه
@shahidan_e
#شهیدبیضایی و شهیدهادی شجاع🥀
#شهید_هادی_شجاع
وقتی خبر #شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی🥀 بر دیوار اتاق نصب بود
به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت میخواهم انتقام شهید بیضایی🥀 را بگیرم.
مادرش همینطور که اشک می ریخت😔 گفت
وقتی آقای بیضایی🥀 به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد
این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی🥀 به گردن من خیلی حق داشته است.
#یادشون_با_صلوات
#شهیدانه
@shahidan_e