🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود 💗
پارت114
لبخندی روی لب های مهیا، نشست.
شهین خانم چاقو را از دست مهیا گرفت.
ــ برو استقبال شوهرت!
مهیا، از جایش بلند شد و به سمت در رفت.
به شهاب، که مشغول در آوردن کفش هایش بود؛ خیره شد.
شهاب با احساس سنگینی نگاهی، سرش را بالا برد. با دیدن مهیا که کنارش ایستاده بود؛ لبخندی زد.
ــ سلام! خسته نباشی!
ــ سلام خانومی! درمونده نباشی!
مهیا کتش را گرفت. شهاب ادامه داد:
ــ کی میرسه؟!
ــ چی؟!
ــ بریم سرخونه زندگیمون، بعد تو همیشه اینجوری بیای استقبالم...
مهیا مشتی به بازویش زد.
ــ بی مزه!!
مهیا، کت شهاب را آویزان کرد و به دنبالش، به آشپزخانه رفت.
شهاب، مشغول خوش و بش با مادرش شد.
ــ شهاب برات چایی بریزم؟!
ــ نه ممنون خانمی! ماموریت بودیم، نتونستم نماز بخونم. برم نماز بخونم...
مهیا سری تکان داد.
صدای محمد آقا، از حیاط به گوششان رسید.
ــ نون بیارید خانما!
مهیا نان را برداشت.
ــ من میبرم
به حیاط رفت و نان ها را، دست محمد آقا داد.
با کمک مریم، سفره را توی حیاط، انداختند و با سلیقه چیدند.
شهاب، به حیاط آمد. نفس عمیقی کشید. بوی جوجه کبابی در خانه پیچیده بود.
به طر ف محسن رفت و روی شانه اش زد.
ــ چی کار کردی داماد جان! دستت طلا...
محسن سیخ های جوجه را جا به جا کرد.
ــ چیکار کنیم دیگه... وقتی پسر خانواده نمیاد؛ مجبوریم خودمون به فکر شام باشیم...
شهاب تکه ای جوجه برداشت.
ــ وظیفته اخوی! باید ببینم دستپختت خوبه یا نه؟! بلاخره باید بدونم خواهرم تو زندگیش، از نظر آشپزی مشکلی نداره...
ــ باشه! ولی اینقدر از اینا نخور.
شهاب، جوجه دیگری برداشت.
ــ خودم میخورم؛ برا زنمم برمیدارم. حرفیه؟!
ــ نه سرگرد! گردنتون کلفته، نمیتونیم چیزی بگیم!
همه به بحثشان می خندیدند. شهاب به سمت مهیا را رفت و جوجه را به او داد.
با صدای محسن، همه سر سفره نشستند.
ــ اهالی خانه! شام آماده است.
شام را، با کل کل های محسن و شهاب؛ و خاطرات جبهه احمد آقا، به خوبی و خوشی در کنار هم صرف کردند.
بعد از شام همه در حیاط ماندند.
مهیا سینی چایی به دست، به طرفشان آمد.
همه چایی هایشان را برداشتند و تشکری کرد.
شهاب که چایی اش را برداشت، آرام زمزمه کرد.
ــ چاییت رو خوردی، تموم شد؛ بیا دنبالم تو اتاق، کارت دارم.
مهیا، سری تکان داد و کنار مریم نشست.
شهاب، چایی اش را خورد و بلند شد و به اتاقش رفت.
مهیا تا می خواست بلند شود و به دنبال شهاب برود؛ محمد آقا، از او در مورد دانشگاه سوال پرسید؛ و
مهیا مجبور شد که بنشیند و جوابش را بدهد. کلافه شده بود. از این طرف محمد آقا را بدون جواب نمی توانست بگذارد؛ از آن طرف هم شهاب منتظرش بود.
ــ مهیا جان یه لحظه میای؟!
با صدای شهاب، مهیا با اجازه ای گفت و به طرف اتاق شهاب رفت.
وارد اتاق شد. شهاب با اخم به او نگاه می کرد.
ــ چرا نمیومدی؛ باید صدات کنم؟!
ــ اخمات رو باز کن. خب بابات داشت باهام صحبت می کرد. نمی شد بلند شم.
بعدش هم، اینقدر موضوعه مهمه که اینقدر عجله داری؟!
ــ آره مهمه!
مهیا کنارش روی تخت نشست.
ــ بفرمایید در خدمتم...
ــ خدمت از ماست. هیچی؛ فقط خواستیم یه چند لحظه، با خانممون حرف بزنیم. دلمون پوسید به خدا
...
مهیا ریز خندید.
ــ لوس نشو دیگه! بعدش هم؛ تو همش سرکاری، من کجا ببینمت و باهات حرف بزنم؟؟!
ــ چقد غر میزنی! تا چند سال دیگه موهات سفید میشند؛ اگه اینطوری ادامه بدی...
به بازویش زد و با صدای بلند گفت:
ــ اِ شهاب...
ــ دختر چقدر منو میزنی، بدنمو کبود کردی!
ــ خوبت شد.
صورتش را به علامت قهر به طرف مخالف گرفت، که نگاهش به عکس شهاب و دوستش افتاد.
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
#ذکرروزیکشنبه
ــــ ـ بِھنٰامَت یا ذالجلال و الاکرام 🌸
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا🌸
به نیابت از شهید حسین خرازی♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان ( عج) درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود..
مولا بیا تا زندگی معنا بگیرد..♥️!
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
@shahidanbabak_mostafa🕊
کارتـٰانرابـراۍخدانکنیـد،
براۍخداکارکنید!❤️
تفـٰاوتشفقطھمیـناَست
کہممکناستحسیـنﷻ
درکربلـٰابـاشد
ومـندرحـٰالکسبِعلـم
براۍرضـٰاۍخدا ...!🌸
#شھیدمرتضےآوینے
@shahidanbabak_mostafa🕊
مادرم اگر خبر شهادت مرا شنیدی گریه نکن ..!
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن ..!
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن ..!
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان عفت را ..!
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت ..!
#مادرم گریه کن که اسلام در خطر است ..!
وصیت نامه #شهیدسعیدزقاقی♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_اسم_تومصطفاست
زشته باید برم! ـ چیچی رو زشته؟ ـ اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد، زشته! و رفتی. خانم آرایشگر باز موهایم را درست کرد..
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کَس پیش تو دم ز زور و بازو نزند
کو آنکه برابر تو زانو نزند ؟
لب تشنه ز علقمه گذشتی ، آری
دریا که به رودخانه ها رو نزند ؟!!!
#یاباب_الحوائج♥️
#دلتنگ_کربلام
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگرانه🍃
بیاید یکم تو زندگیامون
جدی باشیم ، این حجم
از شوخی گرفتنِ آخرت ،
عاقبت نداره . .💔
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازبابڪبگو🦋
رفیقشهید:
من بچه ی آستانه ام،بابک بچه رشت،
تو آموزش ها باهم آشنا شدیم یادمه
یکم آبان از رشت رفتیم تهران یک
شب تهران موندیم...تو تهران یکی از
بچه ها یع برگه پیدا کرده بود آورد
پیشمون وقتی برگه رو برگردوند
دیدیم عکس سه تا شهید روش چاپ
شده بابک برگه رو گرفت و کلی گریه
کرد گفت:یعنی میشه منو هم بخرن؟؟؟
بهش گفتم:بابک ان شاءالله اول تو شهید
بشی بعدم من الان که اون دوستمو
میبینم میگم کاش دعا کرده بودم اول
من شهید بشم بعد بابک...❤️🍃
🌸⃟🌿¦⇢ #شهیدبابڪنوࢪے
@shahidanbabak_mostafa🕊
سلام روز بخیر 🌸
دوستان در مورد این پیام توضیحی بدم که خیلی ها ذهنیت اشتباهی دارند نسبت به شهدا ..
اول اینکه ما شهدا رو به عنوان رفیق انتخاب نکردیم که حاجت هامون رو برطرف کنند این نکته اول ..
نکته دوم شهدا به هیچ عنوان تو حاجت های دنیایی کمک نخواهند کرد چرا چون شهدا از دنیای فانی گذشتند و نمیان حاجت دنیایی مث خونه ماشین و غیره به ما بدن ..
نکته سوم اینکه حالا شاید بعضی ها با توسل به شهدا ازدواج کردند و موفق شدند این ازدواج هم درست بوده و خوب بوده که شهدا هم کمک کردن وگرنه ازدواجی که اشتباه باشه و هزار مشکل درونش هست مگه میشه شهدا درستش کنند!؟
خودتون الان به عقل خودتون رجوع کنید آیا میشه !؟
نکته بعدی
دوستان ما شهدا رو برای این داریم چون رفیق شهید یه انسان خوب و پاک هست با توجه به وصیتش کردارش میتونیم باهاش خودسازی کنیم شهدا یه راه هستن یه مسیر به خدا هستند ..
شهدا نوکره ما نیستند ما نوکره شهدا هستیم ما مدیونیم به شهدا ♥️
ولی خب شهدا حاجت هایی میدن مث متحول شدن مث بعضی کارها که خوب هستن و توسل میکنید کمک میکنند و بهتر پیش میره 🌸
خیلی ها حاجت ها مختلف دارند وتوقع دارند شهدا حاجت بدن بهشون ولی وقتی این حاجت روا نمیشه قهر میکنن با شهدا این خب خیلی زشته و شأن شهدا این نیست ✨
همین #شهیدمصطفیصدرزاده جواز رفتن به سوریه رو از شهدای گمنام گرفت ..
حاجت روا شد برای تو چه راهی !؟
رسیدن به خدا و شهادت ♥️
دوستان قبلا از اونایی که متحول شدن یا حاجت روا شدن از شهدا مصاحبه میگرفتیم الان هم کسی هست پیام بده و بزاریم کانال و از کرامات شهدا ببینیم 🌸
@Ah72841
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ظهور نزدیکه نماز جماعت مسلمانان آمریکا عده ای هم برای مواظبت ایستادن تا نمازگزارن نماز بخونن ..
بنظرتون براتون این #صحنه آشنا نیست !؟
#نمازظهرکربلا ♥️
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
#ظهور نزدیکه نماز جماعت مسلمانان آمریکا عده ای هم برای مواظبت ایستادن تا نمازگزارن نماز بخونن .. بنظ
اگه برای این صحنه اشکت جاری نشه به خودت باید شک کنی خیلی قشنگ بود ♥️
پول نداشتی و خونه گیرت اومد ؟؟
این متوسل شدن هست شما یه پول داشتی متوسل شدی و گیرت اومده . این فرق میکنه تا حاجت دنیایی . منظور منو متوجه نشدین . متوسل شدن برا کارهاتون خوبه ولی حاجت گرفتن اشتباه من منظورم بود . اگه پول نداشتی شهدا بهتون خونه میدادن ؟؟
و باید اینم در نظر داشته باشیم توسل شیم به شهدا تا رو بزنند به خدا . یوقت این وسط خدا رو فراموش نکنیم
نیمه شعبان من اومدم عکس شهید نوید صفری رو چاپ کردم با وصیت نامه و استیکر پخش کردیم تو قسمتی تو اعتکاف قسمتیش هم نیمه شعبان ..
قبلش صحبت از این بود که مادره شهید مصاحبه کنم ولی خب گفتم إن شاء الله یه وقت مناسب
بعد ما یه مدیر تبادل داشتیم و بنا به یه سوتفاهمی که شد از من ناراحت شدن حالا گذشت و از مدیری رفتن و منم گفتم که سوتفاهم هست و شما برید سری یکی میاد بجاتون و همون شب یه نفر پیام دادن که مدیر تبادل نمیخواین همین خادم الشهدا که الان هستیم خدمتش ..
و مدیر قلبیمون یه خواب دیدن گفتم الان بزارم