ابراهیم خندید و گفت :
ای بابا همیشه کاری کن که اگه
خدا تو رو دید..
خوشش بیاد نه مردم..!
#شهیدابراهیمهادی رو میگم!
قرار بود من چند روز پیش ادامه مبحث و لینک رو جواب بدم که درگیر بیمارستان بودم عذرخواهی میکنم إن شاء الله همه بیماران شفا پیدا کنند🌿
و اینکه دختر جوانی بود دیدم بخاطر مریضی دیابت پاش رو قطع کردن خیلی ناراحت بود و قطعا خیلی هم ناراحتی داره و سلامتی بالاترین نعمت خداوند به انسان هست ..
و تا وقتی سلامتی انسان به خطر نیوفته قدر سلامتی رو نمیدونه !
همین الان بخاطر نفسی که داریم میکشیم به راحتی الهی هزار مرتبه شکر 🌸
عده ای هستن نمیدونم بینی عمل میکنن نمیدونم ژل تزریق میکنن به اعضای صورت و اینقد حساسیت به خرج میدن برای ظاهرشون که برای مدت کوتاهی هست انسان وقتی پیر میشه همه ی زیبایی هاش از بین میره و گذرا هست !
کاش به این درک برسن که درون انسان مهتر است تا ظاهرش اول درونت رو خوب کن برای خدا باش به همچی توجه میشه جز چیزی که همیشگی به همراه انسان هست !
این یعنی #غفلت یعنی #خواب یعنی #اسیردنیا شدن
امروز داشتم به این فکر میکردم این چند سال که اینجا هستیم شاید بیش از ۱۰۰ نفر مشاوره ازدواج و عشق و عاشقی دادم و الحمدالله بیشترش هم خوب پیش رفت چون شهدا کمک کردن و عشقون خوب پیش رفت !
ولی برای خداشناسی و رسیدن به خدا فکر کنم یکی دو نفر بودن که سوال پرسیدن !
چند شب پیش هم هر چی میخوندم لینک یا از عاشقی بود یا این بود من عاشق فلانی شدم چیکار کنم !؟
الان خدمتتون یه توضیحی میدم و دیگه تمام بشه این قضیه عشق 🌿
عاشق شدن آسون هست ولی عاشق موندن و حفظ عشق سخت هست ..
دختر نباید به سمت پسر بره حالا چه با ذهنیت عشق یا هر چیزی . چون این عشق بی ارزش خواهد بود برای پسر . اصلا ارزش عشق این هست که پسر اقدام کنه و عشق به وجود بیاد اینکه دختر درخواست کنه دیگه اون پسر عشق رو راحت و سبک میبینه !
این جواب خیلی از سوالات هست که عاشق پسرخالم مثلا شدم چیکار کنم 👆
نکته دوم :
انسان نمیتونه با عشق به اون چیزی که در ذهنش هست برسه اونم تو سن کم چون بعد ها متوجه خواهد شد که شاید اشتباه کرده و زود تصمیم گرفته چون انسان به مرور زمان با آدم مخلتف آشنا میشه و ممکنه فکر کنه آره شاید من اگه صبر میکردم گزینه های بهتری هم بوده !
چرا همه ی طلاق ها بعد از ازدواج هست !؟
چرا قبل ازدواج و نامزدی نیست !؟
چون عشق در زمان قبل از ازدواج برای انسان یک حس خوب و با انگیزه بالا هست و هیجان انگیز هست ولی وارد زندگی که میشه این حس ها و انگیزه ها و هیجان ها کم میشه و توقعات بالا میره و باعث بحث و گفتگو میشه و این بحث ها زیاد میشه و باعث میشه انباشه بشه و بجایی کشیده بشه که هیچ راهی برای ادامه دادن نباشه ..
پس عاشق شدن برای یه رابطه کافی نیست شاید ۵۰ درصد یک رابطه باشه ۵۰ درصد دیگش کنترل عشق و رابطه هست اونم بعد از ازدواج و الانم که همه میبینید دیگه مجرد و متأهل فرقی نداره در دوره آخر الزمان هستیم همه نوع گناه انجام میشه
عاشق شدم نشد حرف باید در زمان خودش عشق شکل بگیره با ذهنیت باز و تجربه خوب و بلوغ عقلی کامل که همه مسائل رو بتونی تشخیص بدید بعد با حرف و اخلاق طرف مقابلتون میتونید بفهمید عاشق واقعی هستید یا نه اینم در نظر بگیرید که خیلی از آدم ها بعدها چهره واقعیشون نشون داده میشه !
بهرحال مواظب خودتون و آیندتون باشید !
رابطه ای که ارزشتون رو حفظ نکرد و بویی از خدا درونش نبود رهاش کنید شما خودتون باید به فکره خودتون باشید و شخصیت شما رو ارزشتون معین میکنه ..
اول خدا بعد بقیه چیزها در هر کاری اولویتتون رو خدا قرار بدید موفق خواهید شد🌸
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
اینو ببینید تا بیام شب زیارتی امام رضا علیه السلام هست 🌸
گره هایی که کربلا باز نشد امام رضا علیه السلام باز میکنه گره های کور رو از امام رضا علیه السلام بخواین باز کنید السلام علیک یا علی بن موسی الرضا♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا علیه السلام♥️
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
یا امام رضا علیه السلام♥️
يك روز مي رسد ك در آغوش گيرمت
امام رضاجانم..♥️!
از آن دمی که گرفتم تو را در #آغوشم
هنوز پیرهنم را نشسته میپوشم...
خبری در دنیا نیست!
خیری هم از آن ندیدهام!
تنها دلخوشیمان؛
محبت امام رضا است!
ما از این دنیا...
چیزی نخواستیم؛
جز روضه!
و نَفَسکشیدن...
در هوای نوکری!
#شب_زیارتی💔
enc_17253809095426128396212.mp3
3.33M
#مداحی
نماهنگ آرامش ..
مجتبی رمضانی🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه میشه شب زیارتی امام رضا علیه السلام باشه و از خادمش یادی نکرد تفاوت ها رو ببینید 🌸
19.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک...
امان نمیدهد!
بغض...
راهِ گلو را بستهست!
همین یک جمله کوتاه را از ما بپذیر؛
#سلام_برابراهیم
#شهیدجمهور
#خادم_ملت
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاصلهها هیچوقت؛
دوست داشتن را کمرنگ نمیکند...
بلکه،دلتنگی را بیشتر میکند...
#امامرضایمن ♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد 💗
قسمت180
نیمه های راه چشمانم را با پارچه ای سیاه می بندند و دنیا برایم تاریک می شوم.
مدام ذکر می فرستم و از خدا کمک می خواهم. ماشین که می ایستد زمان برای من هم متوقف می شود و وارد جایی می شوم که احساس غریبی به جانم می افتد.
از این که مردی دستم را گرفته کلافه هستم.
گاهی اوقات مردی که مرا دنبال خودش می کشاند خبری از پله ها می دهد و گاهی هم با سر روی زمین می افتم.
بعد هم چادرم را جمع می کنم و بلند می شوم.
صدای قیژ در را می شنوم و بعد مرا روی صندلی می نشانند.
صدای زمختی دستور باز کردن چشم بند را می دهد. نور لامپ توی صورتم می پاشد و روسری ام را جلو می کشم.
رنگ چادرم تغییر کرده و دیگر سیاه نیست!
مردی با پشت مو های کوتاه و ابروهای کشیده. به همراه کراوات و کت اتو کشیده پشت میز نشسته؛ گنگ نگاهش می کنم که سر بلند می کند.
چشمانم را ریز می کنم و می بینم بلند شده.
با اخم نگاهم می کند و به طرفم می آید. خودم را جمع می کنم که دستش روی چادرم می نشیند و با یک حرکت از سرم می کشد.
کش چادرم پاره می شود و اندکی از پارچهاش جر می خورد.
با خشم به او خیره می شوم و می گویم:
_چادرمو بده!
هر چه قدرت دارد تبدیل به داد می کند و با فریاد می گوید:
_ازش متنفرم! اینجا من دستور میدم و تو فقط میگی چشم.
دست و پایم را گم می کنم و جوابش را نمی دهم.
چادر را توی سطل اشغال می اندازد و خشم تمام سلول هایم را پر می کند.
لبخند نجسی روی لبانش می نشاند و می گوید:
_خب... چه غلطی می کردی؟
_گناه کردم که بهش خطا میگن.
_گناهت چیه؟
_سرپیچی از فرمان خدا.
دستش را روی میز می کوبد و با غضب پردهی گوشم را آزار می دهد.
_گمشو! عکس داشتی تو خونهت. این عکس مال کیه؟
_عکس آیت الله خمینی هستش.
_نه احمق! عکسو کی بهت داده.
بعد هم حرف زشتی به آیتالله خمینی میدهد که حاضرم فحش بدتر به خودم را بشنوم نه به ایشان.
_مراقب حرفاتون باشین، میدونین درمورد یک عالم شیعه حرف می زنین؟ بعدشم کسی بهم نداده!
_آفرین، زبون درازم که هستی! ولی من خوب یاد دارم زبون امثال تو رو کوتاه کنم.
با زبون خوش میگم این عکسو کی بهت داده؟
_از توی راهپیمایی گیر آوردم. ازینا خیلی دارن.
پورخندی کنج لبش می نشیند و می گوید:
_عه! پس تظاهرات هم میری خرابکار؟
یه چند وقت مهمونمون باشی یادت میره این مرد کیه و خودت چیکاره بودی.
بعد هم سربازی را صدا می زند تا مرا ببرد.
صدای جیغ و فریاد توی ساختمان می پیچد. فضای دایره شکلی است و حالت استوانه ای دارد.
تمام صدا ها به داخل انعکاس پیدا می کند و آزار دهنده است.
مرا به اتاقی می برند که پر از قفسه های آهنی است و میخواهند وسایلم را تحویل دهم.
بیشتر لباس ها و روسری هایی که به کمر بسته یا پوشیده ام را از من می گیرند و در نهایت یک بلوز برایم می ماند.
یکی از افسر ها با دیدن لبای هایم می گوید:
_این همه لباس چرا داری؟ مسافرت که نیومدی.
دو دست لباس با کاسه و پتو بهش بدین بره.
لباس های زندان برایم گشاد است و حالت مردانه دارد.
من که نحیف هستم را در خود گم می کند و امتیاز خوبی است.
همان سرباز دستم را می کشد و به طرفی می برد.
با اخم به او می گویم:
_شما نامحرمی! دستمو نگیر!
_حرف نزن و راه بیا.
رد های خون روی زمین حالم را دگرگون می کند.
مردی را می بینم که روی زمین خودش را می کشد و از کف پاهایش خون می رود.
با تنهی سرباز نگاهم را از او می گیرم و سریع تر راه می افتم.
توی بند می رویم، صدای ناله به گوشم می خورد و انگار به جهنم وارد شده ام البته نا گفته نماند که صدای قرآن و دعا را هم میان این صداها می شنوم.
سرباز در را باز می کند و مرا به داخل هل می دهد.
شانه ام به دیوار می خورد و آهسته آهسته می نشینم.
توی اتاق نمی توانم به راحتی دراز بکشم از بس کوچک است.
گوشه ای زانو بغل می گیرم و سوره هایی که حفظ هستم را می خوانم.
دستم را روی قلبم می گذارم تا دردش کم شود.
صدایی از دیوار می شنوم. گوشم را روی دیوار می گذارم تا ببینم صدای چیست.
انگار کسی با دست به دیوار می کوبد.
خودم را بی خیال می گیرم و صدا هم قطع می شود.
بلوزی که به کمرم بسته ام را باز می کنم تا سر برهنه ام را بپوشانم.
از یقه آن را سر می کنم و دکمه هایش را می بندم تا پوششی برایم شود.
میان خواب و بیداری هستم که در باز می شود و سرباز مرا با خود می برد.
باز هم همان صداها و ناله ها البته این بار دلخراش تر.
سرباز مرا دنبال خودش می کشد و می گوید:
_سرتو بگیر پایین تا چشم بندتو نبستم!
🍁نویسنده_مبینار(آیه)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸