#زرنگباشیم
وقتیمیخوایمبهکسیکادوبدیم!
ــیهجانمازکوچیک ..
ــیهتسبیح ..
ــیهکتاب ..
وخلاصهازاینجورچیزاییکهباهاشون
کارخیرمیشهکردهدیهبدیم😎..
اینجوریتاهروقتکهبااونجانماز؛نمازبخونه ..
بااونتسبیحذکربگه!-
وازاونکتاببخونهواستفادهکنه ..
یاهروسیلهیدیگهکهباهاشکارخیرکنہ
برایماهمخیرحسابمیشه!🚶♂️
#خودسازی
روزانه یک صفحه قرآن همراه با تفسیر ..
#خودسازی 🌸
بِسماللهالرحمنِالرَحیم❤️
#روز_شنبه
«مناجاتحضرتعلی(ع)»
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا﴾ وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ، فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَ الْأَقْدَامِ﴾ وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ ﴿يَوْمَ لا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئاً، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾ وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ ﴿يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئا، وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ، وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ، وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ، لِكُلِّ امْرِى ءٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾؛ وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ، وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ، وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ، وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعا ثُمَّ يُنْجِيهِ، كَلّا إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى﴾
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلّا الْمَوْلَى؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلا الْمَالِكُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْعَزِيزُ وَ أَنَا الذَّلِيلُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الذَّلِيلَ إِلّا الْعَزِيزُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلّا الْخَالِقُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْعَظِيمُ وَ أَنَا الْحَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْحَقِيرَ إِلّا الْعَظِيمُ؟
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيفَ إِلّا الْقَوِيُّ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلّا الْغَنِيُّ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمُعْطِي وَ أَنَا السَّائِلُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ السَّائِلَ إِلا الْمُعْطِي؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلا الْحَيُّ ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْبَاقِي وَ أَنَا الْفَانِي، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَانِيَ إِلا الْبَاقِي؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الدَّائِمُ وَ أَنَا الزَّائِلُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الزَّائِلَ إِلا الدَّائِمُ؟
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الرَّازِقُ وَ أَنَا الْمَرْزُوقُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ إِلا الرَّازِقُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْجَوَادُ وَ أَنَا الْبَخِيلُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْبَخِيلَ إِلا الْجَوَادُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمُعَافِي وَ أَنَا الْمُبْتَلَى، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُبْتَلَى إِلا الْمُعَافِي؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْكَبِيرُ وَ أَنَا الصَّغِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الصَّغِيرَ إِلا الْكَبِيرُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْهَادِي وَ أَنَا الضَّالُّ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّالَّ إِلا الْهَادِي؟
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الرَّحْمَنُ وَ أَنَا الْمَرْحُومُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَرْحُومَ إِلا الرَّحْمَنُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ السُّلْطَانُ وَ أَنَا الْمُمْتَحَنُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ إِلا السُّلْطَانُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الدَّلِيلُ وَ أَنَا الْمُتَحَيِّرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُتَحَيِّرَ إِلا الدَّلِيلُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْغَفُورُ وَ أَنَا الْمُذْنِبُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُذْنِبَ إِلا الْغَفُورُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْغَالِبُ وَ أَنَا الْمَغْلُوبُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ إِلا الْغَالِبُ؟
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْمَرْبُوبُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلا الرَّبُّ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمُتَكَبِّرُ وَ أَنَا الْخَاشِعُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْخَاشِعَ إِلا الْمُتَكَبِّرُ؟ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، ارْحَمْنِي بِرَحْمَتِكَ وَ ارْضَ عَنِّي بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ فَضْلِكَ ؛ يَا ذَا الْجُودِ وَ الْإِحْسَانِ، وَ الطَّوْلِ وَ الامْتِنَانِ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ...
التماسدعا🌱
#خودسازی🌸
روزانه یک صفحه قرآن همراه با تفسیر ..
#خودسازی 🌸
روزانه یک صفحه قرآن همراه با تفسیر ..
#خودسازی 🌸
#خودسازی❤️
هیچوقتڪمنیار
هیچوقت!
تودورانخودسازیممڪنهبخوریزمین
ولےنبایدروزمینبشینیوپانشے!
یهچےمیگمیادتنره
[آدماتانزدیكِموفقیتمیشن،ناامیدمیشن]🌱
^^ خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا🫀🥲
یهکانالبرای#مهارنَفس ودورکردنشیطون🔖
𝙹𝙾𝙸𝙽⇝
https://eitaa.com/joinchat/346685596Ca80122d718
^^ اینجا منبع: #ـاِستوری | #ـپروف
#ـمَداحی | #ـخودسازی و...'💁🏻🎶
از دستش نده رفیق!😌👇🏻
𝙹𝙾𝙸𝙽⇝
https://eitaa.com/joinchat/346685596Ca80122d718
اگه میخواي شروع کنی به عوض شدن
هیچ وقت دیر نیسـت 🦩😌✨
ماهــ🐋ــی رو هروقت از اب بگیری تازست🦅✨
#خودسـازی رو از اینجا شروع کن 🤨🦦
https://eitaa.com/joinchat/346685596Ca80122d718
🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊
☘رمان جذاب #اسطوره_ام_باش_مادر
☘جلد چهارم؛ از روزی که رفتی
✍قسمت ۵ و ۶
زینب سادات شانهای بالا انداخت:
_خب غذاهاش خوبه. جای قشنگی هم هست.
ایلیا: _بریم رنگین کمان؟ دلم میخواد ماشین سواری کنم!
زینب سادات با عشق برادرش را نگاه کرد:
_حتما بعدش هم بری پنتبال؟
ایلیا حق به جانب گفت:
_هیجانات نوجوان ها باید تخلیه بشه!تخلیه هیجانی به سلامت روان کمک میکنه وگرنه روانی میشم ها! تازه یادت نره که بابا بهترین تیرانداز بود! منم به بابام رفتم!
زینب سادات : _پس بزن بریم شوماخر دوران! بعد هم میریم نجات سرباز رایان! البته احتماال الان سرویس نهار ندارن و باید از همین سر کوچه فلافل بخریم!
پشت و پناه بودن را که بلد باشی،
زندگی را برای کسانی که دوستشان داری، شاد میکنی حتی میان حجم عظیم غمها
.
.
.
.
احسان بار و بندیلش را در خانه گذاشت،
و نفس عمیقی کشید. میدانست تمیزی این خانه مدیون مادرانههای رها است.رهایی که هرگز او را رها نکرد. رهایی که مادرانه دوستش داشت. رهایی که برای مادری کردن آفریده شد. برای آرامش قدم در خانه میگذارد.
روی مبل نشست و نفس عمیق کشید. دلش برای خانه تنگ شده بود. اینجا! خانه رها و صدرا، چند سالی بود که خانه او شده و احسان طعم شیرین خانواده داشتن را حس کرده بود.
این شش ماه دوری برایش سخت بود. شش ماه #خودسازی کرده بود. شش ماه در پی خدای ارمیا بود. شش ماه از درس و ببمارستان و خانه و خانواده زده بود تا خدا را پیدا کند. شش ماه رفت و حالا با دلتنگی آمده بود.
حالا که به خانه رسید،
کسی در خانه نبود. شاید در سفر باشند. شش ماه تلفن همراهش را خاموش کرده و بی خبر از همه جا بود. چشمانش را بست و همانجا به خواب رفت.
صدای کوبش در او را از خواب پراند. میدانست که مهدی و محسن هستند. مثل همیشه به سراغش آمده بودند برادران کوچکش.
همانجا که نشسته بود باقی ماند و گفت:
_در بازه! بیابد داخل!
از دیدنشان خوشحال بود. چهره آن دو نیز خوشحالی را نشان میداد اما چیزی در چشمان مهدی بود که دلش را به شور انداخت.
احسان گفت:
_دلم براتون تنگ شده بود.
محسن شکلکی درآورد و گفت:
_واسه همین شش ماه بی خبر رفتی؟میدونی مامان چقدر نگرانت شد؟
احسان دستی بر موهایش کشید:
_نیاز بود برم. برای آدم شدن به این سفر نیاز داشتم.
مهدی گله کرد:
_ما هم به تو نیاز داشتیم.
احسان آرنجش را روی زانو گذاشت و به سمت مهدی خم شد:
_چی شده؟
مهدی نگاه از احسان گرفت:
_روزای بدی داشتیم.
احسان پرسید:
_داشتید؟ الان همه چیز خوبه؟
مهدی همانطور که نگاهش را از احسان دور نگاه میداشت، پوزخندی زد:
_دیگه هیچی خوب نمیشه.
بعد از جایش بلند شد و گفت:
_بریم پایین، مامان بابا میخوان باهات
حرف بزنن.
احسان بلند شد و گفت:
_نگرانم کردی بچه! بریم ببینم چه خبره.
رها چای را مقابلشان گذاشت و کنار صدرا نشست:
_به هدفت رسیدی؟
احسان گفت:
_اول بگید من نبودم اینجا چه خبر بود.
صدرا نگاه چپ چپی به پسرها کرد و گفت:
_نتونستید جلوی زبونتون رو بگیرید؟میذاشتید برسه بعد نگرانش میکردید.
احسان گفت:
_تو رو خدا بگید چی شده!
رها استکان چایش را در دست گرفت.
به رسم آیه، چایش را نفس کشید. عطر گل گاوزبان را به کام کشید. نگاهش را به احسان داد اما ذهنش جایی در گذشته بود.
رها: _چهار ماه پیش بود. شب بیست و سه ماه رمضون. مثل همیشه خواستیم بریم قم، اما جور نشد. رفتیم مسجد محل. اومدیم خونه و سحری خوردیم. ساعت نزدیک شش صبح بود که تلفن زنگ زد. نگران از خواب پریدیم. تلفن رو برداشتم. صدای گریه مامانم اومد. گفت رها بدبخت شدیم. شدیدا گریه میکرد.
احسان فکر کرد:
حتما حاج علی از دنیا رفت. مرد خوبی بود.
رها ادامه داد:
_چطور لباس پوشیدیم و به قم رسیدیم، بماند. خود ما هم نفهمیدیم چطور رسیدیم. همزمان با ما سیدمحمد اینا هم رسیدن. اونها هم حال بهتر از ما نداشتن. رفتیم تو خونه و دیدیم مامان زهرا یک گوشه نشسته و زار میزنه، زینب سادات یک گوشه با لباس مشکی و چادر نشسته و خیره شده. ایلیا هم با لباس سیاهای بیرونش سرش رو پای زینب ساداته و با چشمای خیس تو خودش مچاله شده. دنبال آیه گشتم، ندیدمش. صدرا در اتاق ارمیا رو باز کرد، تخت خالی بود. سیدمحمد دوید سمت زینب و تکونش داد. اما هوشیار نشد. صداش زد اما نگاهش نمیکرد. محکم زد تو صورتش تا نگاهش آروم اومد تو صورت عموش و گفت: یتیم زدن نداره عمو! از خونه بیرون بری و بیای ببینی نه بابا داری نه مامان، زدن نداره عمو!
مُردن داره. اشک از چشم زینب سادات ریخت. و ما همه خشک شدیم. زینب اما ادامه داد و گفت: حاج بابا که شنید سکته کرد و بردنش بیمارستان. پلیس اومد و خونه شلوغ شد. پلیس گفت بیاید شکایت، وکیل. گفتیم عمو صدرا.......
☘ادامه دارد.....
✍نویسنده؛ سَنیه منصوری
هدایت شده از 🍃 ارزان کده صاحب الزمان 🍃
همونجور که تو کلیپ مشاهده کردید ..
#خودسازی رفتاری
ترک . دروغ _غیبت _تهمت _بداخلاقی
و بلعکس
انجام رفتار خوب و احترام به بزرگتر ها پدر و مادر و انجام اخلاق نیک
#خودسازی عبادی
_نماز اول وقت
_روزانه زیارت عاشورا به نیابت از یک شهید
_روزانه یک صحفه قرآن
_روزانه یک حدیث
_ذکرهای روزانه
_خواندن نماز شب
البته نماز شب کسانی که نمیتونن سه رکعت آخر رو بخونن قبل از نماز صبح یا نیمه شب شرعی
ان شاالله دوتا برنامه داریم !
۱ . میخوایم #خودسازی انجام بدیم به این روش که در دفترچه اعمال روزانه رو مینویسیم ثواب ها و گناه ها رو از طریق همین دفترچه باید پیشرفت رو درون خودمون شکل بدیم باید بدونیم با خودمون چندچندیم😊
۲. خوندن نمازهای قضا به این شکل که با هر نماز یومیه که انجام میدیم یک نماز اضافه میخونیم !
خوندن نماز قضا اگه کسی نمیدونه چقد بدهکار هست باید تخمین بزنه مثلا میگی یکسال !
یکسال رو به همین روش میخونی اینکه هر روز تصمیم داری نماز قضاهاتو بخونی و نمیخونی نشد کار!
باید شروع کنی و تصمیم جدی بگیری!
نماز خوندن رو سخت نکنیم خیلی با حس حال خوب باید بری سمتش . مث عشق که عقلتون رو از دست میدین بخاطرش😅