Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze16.mp3
7.89M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_شانزدهم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#چھارشنبـــــہ
☀️ ۱ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۱۶ رمضـان ۱۴۴۰
🌲22 مِــــــــہ 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاحَـــــےّیـاقَیـّــــوُمـ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام ڪاظم (ع)
▫️امام رضــــا (ع)
▫️امام جــواد (ع)
▫️امام هــادی (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔶🔸🔸
#سݪام_بر_شھـــــدا
°•|در نگاهــــــت چیزیست ...
ڪہ نمیدانم چیســــت؟|•°
●مثل آرامـــش بعد از یڪ غـم
●مثل پیدا شدن یڪ لبــخـنــد
●مثل بـــوی نــم بعد از بـــاران
/در نگاهــــت چیزیــسـت/
/ڪه نمـیدانـم چیســـت/
/مــن بہ آن محـــتـاجــــم/
#ســــــلامــ
#صبحتــــــون_شھــــدایــــے🌷
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
💌 ای عاشقان اهل بیت رسولالله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
▫️مدافــــع حــــرم▫️
#شهید_حـــــامد_جوانـــــی🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
May 11
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄 دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
▫️ســـــردار والامقام▫️
●فرمانده لشکر ویژه شهدا
●فرزند کردستان
#شهیــد_محمـــــود_کـــــاوه🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوچهار 👈این داستان⇦《 جامانده 》 ــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوپنج
👈این داستان⇦《 ساعت ۱۰ دقیقه به... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خستهتر از تمام زندگیم ... مادر و بچهها لباس پوشیده، آماده رفتن ...
مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفتهای که هرگز احدی به من ندیده بود ...😳
- اتفاقی افتاده❓
حالت خوب نیست❓ ...
🔹چشم های پف کردهام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و میسوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک میزدم ... و سرم ...
نفسم بالا نمیاومد ...😞
- چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ...🍃✨
🔸سعید با تعجب بهم خیره شد ...
- روز عاشورا ... خونه میمونی❓ ...
🔻نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ...
دوباره اشک توی چشمهام دوید ... آقا ... من رو میخواد چه کار❓ ...
💢بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرفها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمیکرد ...
بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم میخندید ...😳😳
🔹بالاخره رفتن ...
حس و حال جا انداختن نداشتم ... خستهتر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز ۹ نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفهام میکرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشمهام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ...😭😴
🔻ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ...
گوشیم زنگ زد📱 ... بیحس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ...
🔸شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمیدونم چی شد؟ که جواب دادم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😔😭
💢چند لحظه مکث کردم ...
- شرمنده به جا نمیارم ... شما❓ ...
▫️و سکوت همه جا رو پر کرد ...
- من ... حسین فاطمهام ...
تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ...😭😭😭
ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔷🔹🔹
#برگے_از_خاطرات
🔴 #مهربانےوفداکارےشهید
🔸واسه سرکشی به پایگاه شهید رفتم، شهید باقری را ندیدم ولی صدای من را شنیده بود و مثل همیشه من را صدا کرد، دنبال صدا رفتم کنار ساختمان پایگاه که در حال ساخت بود، با لباس نظامی سلاح به دوش داشت گچ به داخل ساختمان انتقال میداد، گفتم حجت جان مگر کارگران بنا نیامدهاند؟؟
🔸گفت بله همشون هستند من هم دارم کمکشون میکنم.
گفتم خدا قوتت بده خب اینا پول میگیرن کار میکنن شما چی؟؟ گفت منم کمکشون میکنم تا هم روحیه بگیرن، بالاخره اینا دارن برا ما ساختمان میسازن گناه دارن خسته هستند...
🔸با استاد بنا که صحبت کردم
میگفت شهید روزها سهمیه غذاش رو به ما میده میگه من با نون خالی هم سیر میشم شما کار میکنید و خسته میشید.
🔸بنا میگفت ما از اینکه دیگر بچهها برای انجام کارها زیاد میان پیشش و خط میگیرن و میرن من تازه فهمیدیم فرمانده پایگاه هست وگرنه از خودش که سوال گرفتیم گفت من سربازم و جهت شستن ظرفها اومدم تو این پایگاه..
راوی 👈 همرزم شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیــد_حجـــــت_باقـــــری🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم که عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری که جریانهای انحرافی دارند، بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است.
▫️سردار رشید اسلام▫️
#شهیــد_محمـــــد_بروجـــــردی🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⬛️◼️◾️▪️
#مناجاٺــــ_شھـــــدا
✨خدايا
دلـــــم تنگ است
هم جاهلـــــم هم غافـــــل
نہ در جبهۂ سخـــــت، مےجنگـــــم
نہ در جبهۂ نـــــرم!!!
كربلاے حسيـــــن(ع)
تماشاچے نمیخواهد
يا حقـــــے يا باطــــل
راستے من ڪجا هستـــــم؟؟
#شهیـد_عبـــــاس_دانشگـــــر🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💞
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
📝نویسنــــــــده....↓↓
#طاهـــــره_ترابـــــی
🌷اینجا کانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_اول
🔹ــ ببخشید مهدیه خانوم!
"بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!"
رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم. سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت:
ــ سلام عرض شد
ــ سلام از ماست✋
🔸ــ ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید❓
ــ چشم الان بهش میگم بیاد
هنوز از صالح دور نشده بودم که...
🔹ــ مهدیه خانوم❓
میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبتش شدم. کمی پا به پا کرد و گفت:
ــ ببخشید سر پا نگهتون داشتم. سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت🍃✨ بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا... منظورم اینه که... بهر حال ببخشید حلال کنید.😔
🔸هنوز هم از او دل چرکین بودم بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و به داخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم.😲
🔹روز عرفه بود و همهی اهل محل در حسینیه جمع شده بودیم برای خواندن دعا و نیایش.🍃✨
ــ سلما... سلما...
ــ جانم مهدیه❓
ــ بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره❓
🔸سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچیاش انداخت و گفت:
ــ خدا مرگم بده دیر شد...😱
🔹چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانمها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند
ــ سلما... سلماااا
ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت.📗 خواهر برادر خل شدنها...😳😂😂
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯