🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔻مدافع حرم🔻
#شهید_الیاس_چگینی🌷
《سالروز ولادت》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_حسینی
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#یکشنبـــــہ
☀️ ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
🌙 ۲۲ محـــرم ۱۴۴۱
🌲 22 سپتامبر 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاذَالْجَـــــلاٰلِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امیرالمؤمنین علی (ع)
▫️حضرت فاطمة الزهرا (س)
#اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِالْحُسَیْنْ
#السلامعلیکیااباصالحالمهــدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#مدافع_وطن
#تکاور
#شهید_حسین_ولایتیفر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
#مزار_شهید_گمنام
#دوست_شهید
◽️سر مزار شهید گمنام نشسته بودیم، حسین میگفت من پارسال کربلام و از این شهید گرفتم.
◽️از کرامات این شهید صحبت میکرد. سرباز شهیدی که موقع دفن پیکرش سر در بدن نداشته و در همون روزهای آغاز جنگ به شهادت رسیده..
◽️بعد از چند دقیقه ما بلند شدیم و رفتیم ولی حسین همونجا موند، حین رفتن پشت سرم رو نگاه میکردم...
(حرکات حسین رو زیر نظر داشتم) حرف زدنشو با شهید میدیدم؛ میدیدم که چطور با این شهید گمنام عشق بازی میکرد.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_چهلوهشتم ساعت بہ سرعت میگذشت با
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_چهلونهم
اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے😔
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے عزیزم
پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم🍃
اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک🎒
دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم
سرش و برگردوند سمتم
دلم میخواست بهش بگم کہ نره، بگم پشیموݧ شدم، بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ
دستش ول کردم و بلند شدم😔
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
دردے و تو سرم احساس کردم🤕 ساعت ۸ بود🕗
چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و نگاهم کرد😐
چادرم رو رو سرم مرتب کرد
دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت: فرشتہے مـݧ
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم😔
دستشو محکم گرفتہ بودم. از پلہها رفتیم پاییـݧ..
همہ پاییـݧ منتظر ما بودݧ
مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ😭😭
فاطمہ هم دست کمے از اوݧها نداشت .
علے با همہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم🍃
علے مشغول بستـݧ بندهاے پوتینش بود دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامانینا نمیشد
آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...😔
《درد یعنی که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه ! به اصرار خودت !...》😔🍃
آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه🛩 برݧ ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشمها سمت مـݧ بود همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .😳
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق😍 باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
رو پاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کرد و لبخندے زد😊 .همہے نگاهها سمت مـا بود
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد🍃
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد.💓
چشمام و باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ🚙 شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظے اومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گلهاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد
لبخندے زد😊 و گفت :اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآورد و گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم😔
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے⁉️
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازهے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم😐
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد✋ بالا و زیر لب آروم گفت : دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.😔😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#سفیر_انقلاب
#روحانی_مبارز
#نام_جهادی_مسلم_علوی
#شهید_محمد_پورهنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
◽️بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم. راه برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و رأس آن رژیم جعلی و سفاک اسرائیل، رژیم کودک کش و جنایت پیشه رژیم صهیونیستی هرچه در توان دارید بر این این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید.
◽️کینههای انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب هستیم؛ شیعه علی (علیه السلام) ذلت نمیپذیرد.
◽️آقا و مولای ما حسین ابن علی (علیه السلام) هم تن به ذلت نداد.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•|🌿🌹
#کلیپ
🎞 صوت سخنرانی سردار قاسم سلیمانی در جمع لشکر ۴۱ ثارالله در سال ۶۴
👈 برای اولین بار منتشر شد
🔴 انقلاب بدون #حسین(ع) محکوم به شکست است..
#پیشنهاد_ویژه_دانلود💯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#شهید_عبدالمجید_صدفساز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
◽️قبل از شروع عملیات پیروزمندانهی فتحالمبین در پادگان دوکوهه بودیم که خبر رسید، امشب عملیات میشود و همه خود را برای رفتن آماده میکردند.
◽️حال و هوای پادگان به کلی تغییر کرد، در محوطهی آنجا مجید صدفساز را دیدم که داشت سرش را با آب میشست. گفتم: «در این هوای سرد چرا این کار را میکنی؟» و او با حالتی روحانی جواب داد: «میدانم که انشاءالله شهید خواهم شد و تیر به سرم اصابت خواهد کرد» و او از اولین شهدای عملیات فتحالمبین بود که تیر به سرش اصابت کرد و جاودانه شد.
راوی 👈 #شهید_عباس_جلایی
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#شهید_امیر_سیاوشی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
▫️از دوسه ماه مانده به محرم روز شماری میکرد برای نوکری اباعبدالله الحسین... با شوق خاصی برنامه ریزی میکرد...
▫️هر سال تو میدان امام زاده علیاکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راهاندازی میکرد؛ خرید ملزومات و وسائل چای خونه رو با وسواس و سلیقه خاصی خریداری میکرد تمامی رو هم از بهترینها...
▫️معتقد بود برای اهل بیت نباید کم گذاشت، تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی..
▫️خادم امامزاده و هیأت بود ولی همیشه جلوی در هیئت میایستاد ... معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد
◽️میگفت: هرچی کوچیکتر باشی برای امام حسین(ع) بیشتر نگاهت میکند...
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔻شهدای حادثه تروریستی اهواز🔻
#شهید_نبی_دریس
#شهید_ابراهیم_بنداوی
#شهید_خلیل_هاشمیفر
#شهید_امید_نریمیسایی
#شهید_علی_سلمانوند
#شهید_حسین_فاروق
#شهید_مهران_زرافشان
#شهید_حسین_ولایتیفر
#شهید_محمد_افشنگی
#شهید_سعید_زارع
#شهید_محمد_عذاری
#شهید_یونس_پورجلو
#شهید_رضا_شعیبی
#شهید_اسماعیل_شفیعنژاد
#شهید_میلاد_جهانگیری
#شهید_سعید_کریمی
#شهید_امید_فخری_زنگنه
#شهید_علی_کمایی
#شهید_علی_لویمی
#شهید_امید_حسینی
#شهید_طاها_اقدامی
#شهید_سینا_آغاجاری
#شهید_حسین_منجزی
#شهید_محمد_عوذاری
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_حسینی
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#دوشنبـــــہ
☀️ ۱ مهـــــر ۱۳۹۸
🌙 ۲۳ محـــرم ۱۴۴۱
🌲 23 سپتامبر 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاقٰاضِـــــےَالْحٰاجٰاٺـــــ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن (ع)
▫️امام حسین (ع)
#اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِالْحُسَیْنْ
#السلامعلیکیااباصالحالمهــدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#پاسدار
#مدافع_حرم
#شهید_مهدی_عزیزی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
🔴 رؤیت #نور_شهادت در چهرهیشهید
◽️مهدی به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیتالله حقشناس رفته بودند که آیتالله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک دستمال داده و گفته بود اشکهایی که برای امام حسین(ع) میریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگهدار تا در کفنت بگذارند؛ به دوستانش نیز گفته بود احترام این آقا را خیلی داشته باشید.
◽️بار دیگر که به دیدن ایشان رفته بودند، آیتالله به محض اینکه مهدی را میبیند گریه میکند..
◽️مهدی همیشه به جز روزهای عید لباس مشکی به تن داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت حضرت زینب(س) باید همیشه عزادار بود.
◽️در آخر نیز به توصیه خودش تربت کربلا و دستمال اشکش را در کفنش گذاشتند.
راوی 👈 مادر شهید
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#فرزندان_شهدا
#اول_مهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دلنوشته
🔹ﺍﻭﻝ ﭘﺎﯾﯿـــــﺰ ﺑـــــﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮐـــــــﻼﺱ
🔸ﺩﻓﺘـــــﺮ ﺧـــــﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﻠـــــﻢ ﺑــﺎﺯ ﮐﺮﺩ
🔹ﺑﻌﺪ ﺑـــــﺎ ﻧـــــﺎﻡ ﺧـــــﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑـــــﺎﻥ
🔸ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺁﻏــــــــــﺎﺯ ﮐـــــــﺮﺩ
🔹ﮔﻔـــــــﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﭽــــــــــﻪﻫﺎ
🔸یکصــــــــــدﺍ ﮔﻔﺘﻨــــــــﺪ ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ
🔹ﺩﺧﺘـــــﺮﮎ ﺍﻣﺎ ﻟﺒـــــﺎﻧﺶ ﺑﺴﺘـﻪ ﻣﺎﻧﺪ
🔸ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺗـــــﺎﺏ ﺩﺍﺩ
🔹ﺍﻭ ﻧـــــﺪﯾـــــﺪﻩ ﺑــــﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻭﻟـــــﯽ
🔸ﻋﮑـﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﺎﺑﯽ ﺳﭙﯿـــــﺪ
🔹ﯾﺎﺩﺵ ﺁﻣﺪ ﻣـــــﺎﺩﺭﺵ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮔﻔﺖ
🔸ﺩﺧﺘـــﺮﻡ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﭘﺎکات ﺷﺪ ﺷﻬﯿـــــﺪ
🔹ﻣﺪﺗـــــﯽ ﺩﺭ ﻓﮑـــــﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﻏـــــﺮﻕ ﺑﻮﺩ
🔸ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺷـﮏِ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘـــــﺎﮎ ﮐﺮﺩ
🔹ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻣـــــﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﮐﻼﺱ
🔸ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺗـــﯽ ﺗﻠـــــﺦ ﻭ ﺳﺮﺩ
🔹ﺩﺧﺘـــــﺮﯼ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑــــﺎﺯ
🔸ﮔﻔـــــﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻧــــــــــﺎﻥ
🔹ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﺶ ﺧﯿﺲ ﻭ ﮔﻔﺖ
🔸ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺯﻫــــــــــﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺟـــــﺎﻥ
🔹ﺑﻌﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘـــــﻪی ﺳﺒـــــــﺰ ﮐﻼﺱ
🔸ﻋﮑـــﺲ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻻﻟﻪی ﺯﯾﺒـــــﺎ ﮐﺸﯿﺪ
🔹ﮔﻔـــــﺖ ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﻣﺎ ﺑﭽــــــــــﻪﻫﺎ
🔸ﺩﺭﺱ ﺍﯾﺜــﺎﺭ ﻭ ﻭﻓﺎ، ﺩﺭﺱ ﺷﻬﯿـــــﺪ
🔹ﻣﺸـــﻖ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺧﻮﺩ
🔸ﺑـــــﺎﺯ ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻧـــــــﺎﻥ ﻧﻮﺷﺖ
🔹ﺩﺧﺘــــــﺮﮎ ﺍﻣــــﺎ ﻣﯿـــــﺎﻥ ﺩﻓﺘـــــﺮﺵ
🔸ﺭﯾﺨﺖ ﺍﺷﮏ ﻭ “ﺩﺍﺩ ﺑﺎﺑﺎ، ﺟﺎﻥ” ﻧﻮﺷﺖ
#تقدیم_به_تمام_فرزندان_شهدا
#یاد_شهدا__با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_چهلونهم اسماء فقط بهم قول بده بع
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_پنجاهم
با هر سختے کہ بود صداش کردم😲
علے؟؟
بہ سرعت برگشت جان علے؟؟😍
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم : خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه🛬 بیام.
چند دیقہ سکوت کرد و گفت: باشہ عزیزم 😊
کاسہ رو دادم دستش، بہ سرعت چادر مشکیم و سر کردم و سوار ماشیـݧ🚙 شدم.
زهرا هم با ما اومد.
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.😌
از همہ خداحافظے کردیم و راه افتادیم
نگاهے بهش انداختم و با خنده😁 گفتم: علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کرد😣 و گفت: مگہ نبودم
ابروهام و دادم بالا و در گوشش گفتم: نه شبیہ علے مـݧ بودے😍
بہ کاسہے آب نگاه کرد و گفت : ایـݧ دیگہ چرا آوردے⁉️
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے😊
سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم⁉️😔
یکمے فکر کرد🤔 و گفت: بہ ماه نگاه کـݧ🌙
سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علے تند تند زنگ بزنیا 📱
چشم
چشمت بے بلا☺️
بقیہ راه بہ سکوت گذشت
بالاخره وقت خداحافظے بود
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ🚙
تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علے برگردیا مـݧ منتظرم😳
پلکهاش و باز و بستہ کرد و سرش و انداخت پاییـݧ😔
دلم ریخت
دستشو گرفتم: علے، جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش😊
بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود😱
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود
اسماء جاݧ مـݧ برم⁉️
قطرهاے اشک😢 از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم، عقب عقب رفت دستشو گذاشتم رو قلبش و زیر لب زمزمہ کرد: عاشقتم 😍 مـݧ هم زیر لب گفتم: مـݧ بیشتر ...
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.😶
🍃"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"🍃
وارد فرودگاه شد در پشت سرش بستہ شد، احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد😨
سعے کردم خودم و کنترل کنم کاسہے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ، کاسہ هم از دستم افتاد و شکست
بغضم ترکید و اشکهام جارے شد😭😭زهرا و اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ🚙 پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے⁉️
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم😭😭
اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.😐
تا اسم کهف اومد سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
هیچے میگم میخواے بریم کهف❓
سرمو بہ نشونہے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.🍃
ممکـݧ هم بود کہ داغونترم کنہ چوݧ دفعہے قبل با علے رفتہ بودم ....😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹
#پاسدار
#مدافع_حرم
#شهید_حسین_جمالی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
🔴 شهید روز تاسوعا که با سربند "یازهرا" و پهلوی تیر خورده به شهادت رسید
▫️روزی بر این فکر بودم که چرا ما در سالها و قرنهای پیش پا به دنیا نگذاشتهایم .. دائما این فکر بر من میگذرد که چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بیاحترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم، چرا ما آن روز که درب نیمه سوخته را به پهلوی مادرمان زدند نبودیم...
▫️ایآقا، ایامام، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم.
▫️از خداوند میخواهم در زمان حال به من شهادت عنایت کند، از خدا میخواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#سردار
#شهید_ولیالله_چراغچی_مسجدی
🔺قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر سپاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کلام_شهید
◽️هميشه میگفت: «دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم»
◽️سرانجام در یکی از ساعتهای سخت عمليات بدر، ترکشی به سرش اصابت كرد و پس از ۲۲ روز بیهوشی، همانگونه كه آرزو داشت، قشنگ شهيد شد.
#ادامه_مطلب⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
°•|🌿🌹 #سردار #شهید_ولیالله_چراغچی_مسجدی 🔺قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر سپاه ــــــــــــــــــــــــ
°•|🌿🌹
#برگی_از_خاطرات
🔴 #امدادهای_غیبی
◽️بعد از عملیات رمضان بود که به تعدادی از یگانهای رزمی سپاه ماموریت داده شد، سریعا از جنوب کشور عازم جبهه میانی در محور سومار بشوند.
◽️لشگر ۲۱ امام رضا(ع) که در آن روزها تیپ مستقل بود، عامل این ماموریت شد و فرماندهی این تیپ را شهید ولیالله چراغچی برعهده داشت.
◽️این عملیات با عنوان مسلم بن عقیل در سال ۱۳۶۱ آغاز شد. محور یکم تیپ امام رضا(ع) قرار بود عمل کند. ارتفاعات بسیار بلندی را که مشرف به دشت اطراف شهر مندلی عراق بود، بچهها هنگام شب و در موعد مقرر تمام آنها را تصرف کرده بودند و به هدف اصلی دست یافته بودند، ولی دشمن در پایین ارتفاعات "که تپههای کوچکی بود" استقرار داشت و احتمال تعرض او می رفت. لذا با هماهنگی فرمانده گردان آن محور با فرمانده تیپ شهید چراغچی، قرار شد آن تپههای پایین ارتفاعات هم از دشمن گرفته شود.
◽️بعد از ظهر روز اول عملیات بود، تصمیم گرفتند به همراه عدهای از عزیزان از جمله: شهید رمضان علی عامل، شهید حسینیان، شهید نعمانی، شهید عرفانی و شهید شریفی بروند پایین و منطقه را ببینند وقتی رسیدیم پایین، بعد از ظهر حدود ساعت ۵ بود.
◽️به محض اینکه رسیدیم پایین، دشمن شدیدا پاتک کرد و با امکانات بسیار زیاد و یک لشکر نیرو قصد تصرف مواضع از دست داده را داشت. در این زمان گردانی که شهید چراغچی و ما در آن حضور داشتیم به محاصره دشمن در آمدیم که آن موقع هوا کاملا تاریک شده بود و دشمن محاصره را خیلی تنگ کرده بود.
◽️شهید چراغچی به همراه گردان خیلی سریع نیروها را سازماندهی و تقسیم کرد. سپس توصیه میکردند مهمات موجود را خیلی با صرفه و دقت مصرف کنید که تمام نشود تا اینکه گردان کمکی برسد و محاصره شکسته شود.
◽️یکی دو ساعت شب گذشته بود که شهید چراغچی به افراد گردان دستور دادند که سریع دعای توسل برگزار کنید تا اینکه از طرف خداوند متعال و ائمه معصومین (ع) شاید فرجی شود. بلافاصله دعا برگزار شود و به نیمههای دعا نرسیده بودیم که بالای سر ما یک ابر سیاهی فرا گرفت و بلافاصله شروع به باریدن کرد و چنان باران شدیدی بارید که ماشین جنگی دشمن از کار افتاد و سر و صدا کم شد، در همین حال فرمانده گردان اطلاع داده بودند، مهمات در شرف اتمام است.
◽️زیر باران نشسته بودیم و خدا را شکر میکردیم که سر و صدایی بلند شد. یکی از برادران با سرعت آمد و گفت: از دور دو سیاهی به طرف ما می آیند. دو نفر از برادران بسیج را که جلوتر فرستاده بودند، آمدند و گفتند: آن دو سیاهی دو قاطرند که حامل مهمات می باشند این قاطر ها به محض اینکه رسیدند، در میان بچه ها زانو زدند و روی زمین دو زانو خوابیدند و سرشان را روی زمین گذاشتند و بچهها سریع بار آنها را تخلیه کردند. سپس آن دو حیوان از شدت جراحات زیاد و تیرهایی که به آنها اصابت کرده بود از بین رفتند.
◽️شهید چراغچی با چشمان پر از اشک گفت: من در سخت ترین اوضاع و گرفتاری متوسل به دعای توسل شدم که این چنین نتیجه هایی داشته باشد.
◽️بعد که از گردان بالا سوال شد، گفتند: ما هیچ گونه قاطری نفرستادیم و خبر نداریم و بدون شک امدادهای غیبی بود که دائما به یاری رزمندگان میشتافت.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
◽️وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند، بخوانند؛ اگر اینطور نیست نخوانند، چون میشود کار شیطانی. بعد شهریه امام را هم میگیرند؛ دیگر حرام در حرام میشود و مسئولیت دارد.
◽️اگر میتوانند درس بخوانند (و ادامه بدهند) البته همهاش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبهای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔻سردار مدافع حرم🔻
#شهید_عبدالرشید_رشوند🌷
《سالروز ولادت》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_حسینی
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#سهشنبـــــہ
☀️ ۲ مهـــــر ۱۳۹۸
🌙 ۲۴ محـــرم ۱۴۴۱
🌲 24 سپتامبر 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یااَرْحَـــــمَالرّاحِمیـــــٖنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام سجـاد (ع)
▫️امام باقــــر (ع)
▫️امام صادق (ع)
#اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِالْحُسَیْنْ
#السلامعلیکیااباصالحالمهــدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#قاری_بینالمللی_قرآن
#نفر_اول_مسابقات_قرآن_در_مالزی
#شهید_محسن_حاجیحسنی_کارگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#آخرین_دستنوشته
◽️قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود، همه از من میپرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است...
◽️قرآن، از تو شرمندهام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانهای موزهنشین مبدل کردهام. یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق میکند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است...
◽️قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هر روزه نشستهاند. اگر چند آیه از تو را بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است.
◽️قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا اینچنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند.
🔻خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|🌿🌹
#کلیپ
🎞 روضه خوانی سردار #قاسم_سلیمانی برای شهدای دفاع مقدس
🔻چقدر به شهــدا و ایثارگــــران دوران دفاع مقدس مدیــون و بدهکـاریم؟
🍃هفته دفاع مقدس گرامی باد🍃
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پنجاهم با هر سختے کہ بود صداش کرد
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_پنجاهویکم
وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہے قبل با علے نشستہ بودیم ، نشستم.😔
قلبم کمے آروم شد اصلا مگہ میشہ بہ شهدا🌷 پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟
دیگہ اشک نمیریختم، احساس خوبے داشتم☺️
چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده🍃
حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود
مـݧ، اسماءے کہ انقد علے و دوست داشت😍 خودش با دستهاے خودش راهیش کرد و الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد‼️
روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت
حوصلہے هیچ کارے و نداشتم اکثرا خونہ بودم حتے پنج شنبہها هم نمیرفتم بهشت زهرا 🌷
هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم☎️ اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد
روزهایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بے حوصلہ بودم.😞
هر شب راس ساعت ۱۰ روبروے پنجره میشنستم و بہ ماه🌙 نگاه میکردم.
مطمعـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده💔
با صداے گوشیم📱 از خواب بیدار شدم
دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم میگشتم
زنگ گوشے قطع شد❌
از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم
با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم،مریم بود
پوووفے کردم و دوباره روے تخت🛌 ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد📱
با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم.
الو؟؟؟
الو سلام دختر کجایے تو⁉️چرا دانشگاه نمیاے⁉️
علیک سلام حال و حوصلہ ندارم مریم
وا ینے چے مثل ایـݧ افسردهها نشستے تو خونہ😞
خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟
آره اسماء میخوام ببینمت ، باهات حرف بزنم
راجب چے❓
راجب محسنے، ازم خواستگارے کرده
خندیدم😁 و گفتم: محسنے؟؟؟ خوب تو چے گفتے❓
هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم.😬
علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ.
خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰ سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش😠
خندید و گفت: واقعا کہ ...حالا کے ببینمت⁉️
دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟ تو کہ پروندیش
نه یہ کار دیگہاے دارم حالا اگہ مزاحمم بگو🙈
مـن کہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے!
إ اسماء
شوخے کردم بابا بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم😴
پروووو باشہ پس فعلا ✋
فعلا✋
گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم. چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد📱
فکر کردم مریمه، کلے فوشش دادم
بدوݧ اینکہ بہ صفحہے گوشے نگاه کنم جواب دادم
بلہ؟؟؟؟ مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟😠
صداے یہ مرد بود رو صفحہے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم.😱
خدا بگم چیکارت نکنہ مریم.
دوباره زنگ زد📱صدامو صاف کردم و جواب دادم بلہ بفرمایید⁉️
سلام خوب هستید آبجے
بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت😁
ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟
الحمدوللہ ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم.
خواهش میکنم بفرمایید؟؟
نه اینطورے کہ نمیشہ شما کے وقت دارید ببینمتوݧ😐
آخہ...
حرفمو قطع کرد و گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم😳
اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست
بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خدافظ✋
خدافظ
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹
#سرلشکر
#خلبان
#شهید_غفار_رامینفر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
#اسلام_آوردن_یک_مسیحی
◽️از کودکی دارای هوش سرشاری بود به طوری که در شش سالگی توانست به کمک پدرش در خواندن قرآن مسلط شود.
◽️زمان اقامتش در آمریکا را این گونه نقل می کند: «زمانی که دوره عالی ویژه آشنایی با جنگنده های شکاری خریداری شده از امریکا را در آن کشور میگذراندم، هر روز قبل از عزیمت به محل کارم، قرآن را تلاوت مینمودم.
◽️بعد از چند روز خانم تقریباً ۴۵ سالهای که مسیحی بود و در پانسیون ما زندگی میکرد، از من پرسید: این اشعار و سرودها چیست که میخوانید؟
◽️به او گفتم: این کتاب وحی و معجزهی پیغمبر خدا و راهنمای بشر میباشد. در مورد قرآن مجید صحبتهای زیادی نمودم، به حدی علاقهمند گردید که از من درخواست یک جلد قرآن مجید برای تلاوت، تلفظ و معانی آیات به او بدهم.
◽️خواندن قرآن مجید و درک معانی آن، چنان آن خانم را تحت تاثیر قرار داد که اواخر دوره به نزد من آمد و طریقه مشرف شدن به دین اسلام را جویا شد. بعدها فهمیدم در مسجد مسلمانان، در نزد امام جماعت مسجد به دین اسلام مشرف گردیده است.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#دیپلمات
#شهید_منا
#سفیر_مقاومت
#شهید_غضنفر_اصل_رکنآبادی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#زندگینامه
▫️شهید رکنآبادی یکی از چهرههای شناخته شده در محور مقاومت لبنان، سفیر ایران در لبنان، کاردار ایران در سوریه، حافظ منافع ایران در دفتر مصر بود که در فاجعه منا مهاجر الیالله و به آرزوی دیرینه خود که جان دادن در راه حق بود رسید.
▫️یکی از چهرهها و متفکرانی بود که نقشههای داعش و استعمارگران را با یک فکر و حرکت ساده در منطقه خنثی میکرد.
▫️شهید بارها در سوریه و لبنان مورد سوءقصد و ترور قرار گرفته بود که فقط حمله به سفارت ایران در بیروت رسانهایی شد.
▫️شهید اهل خط و خطبازی اصلاً نبود، یعنی در واقع همیشه حرفش ولایتفقیه بود و چپ و راست اصلاً برایش مفهومی نداشت.
▫️《سمیر جعجع》که دشمن سرسخت ایران و انقلاب اسلامی است از ایشان درخواست ملاقات کرده بود، اما شهید رد کرد.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#شهید_منا
#مدافع_حرم
#مداح_اهل_بیت
#شهید_محمدرضا_جلالی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◽️حاج رضا انس و الفت عجیبی با شهدا داشت و عاشق شهدا بود.
◽️شهید جلالی معاون فرهنگی لشکر عملیاتی سپاه عاشورا بود و از این رو هر شهید مدافع حرمی را که برای تشییع میآوردند تمام مراسمش اعم از کارهای فرهنگی و مداحی را به عهده میگرفت. آنقدر خاضعانه و با اخلاص برای شهدا کار میکرد که #سفیر_شهدا_و_ولایت نام گرفت.
◽️یک روز شهید عباس عبداللهی به همسرم میگوید: «حاج رضا قول بده اگر من شهید شدم، مداحی مراسم من را انجام بدهی!» حاجی هم به ایشان میگوید: «به شرطی مداحی مراسمت را انجام میدهم که شما هم دعا کنی من شهید شوم»
راوی 👈 همسر شهید
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#تخریبچی
#نام_جهادی_سیدعمار
#شهید_حسین_هریری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#زندگینامه
◽️شهید حسین هریری در تاریخ ۱۳۶۳ متولد شد. او در دانشگاه علمی کاربردی قوه قضاییه خراسان رضوی (دادگستری مشهد) دوره کارشناسی در رشته حقوق قضایی به عنوان دانشجو پذیرفته شد.
◽️پیش از آن که شهید هریری به سوریه اعزام شود پیامی را به دوستان خود ارسال کرده و در آن گفته بود:《میروم تا انتقام سیلی مادرم را بگیرم》
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔻شهدای فاجعه منا🔻
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_حسینی
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯