eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
شهید سیدعلی حسینی و دخترشان زینب السادات حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 خرید عروسی 》 🖇با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید❓... 🔸شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می‌دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی‌تونم بیام ... هر چند، ماشاء‌الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است👌 ... فکر می‌کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...✨🍃 مادرم با چشم های گرد و متعجب😳 بهم نگاه می‌کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می‌خوای ... 💖 🔶دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم می‌ریم... البته زنگ زدم☎️ به چند تا آقا که همراه‌مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر، گوشی📞 رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...😁 ❤️ برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه‌مون بود ... برعکس پدرم، نظر می‌داد و نظرش رو تحمیل نمی‌کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی‌اومد اصرار نمی‌کرد و می‌گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی‌شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...😍🌺 💞یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود ۶۰ نفر مهمون ... 🔹پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...💟 ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🔰 👉 @MODAFEH14 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🕊﷽🕊 #شهیـــــدانــہ 🔸عـــــزم جـــــزم کرده‌اند تا جغرافیای #آسمان را برای اهل زمین رسم کنند ... 🔸 #ستـــــاره شده‌اند تا راه جاودانه ایمان را نشانمان دهند و 🔶 #کبوتران_خونین_بالی شدند تا به رسم عاشقی، هر روز‌‌، بر فراز آسمانمان پر بگیرند و تیرگی‌ها را در روشنای زلال پرنده بودن محو کنند🌹 ✨ #اَللّهُمَّ_ارْزُقْنا_تَوْفِیقَ_الشَّهادَةِ✨   ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #شهیـــــدانــہ 🔹یک عمر دویدیم و 🔸به جایے نرسیدیمــ 🔹یک آه کشیدند و 🔸به معراج رسیدند 🔻سردار رشید اسلام🔻 #شهیـــد_مصطفـــــی_زواره‌ای 🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
4_6046174738462540984.mp3
3.12M
🎙حجت‌ الاسلام #مؤمنی 《شهیـــ🌹ــدی که⇩⇩⇩ قرض تفحص کننده خود را داد》 👈 بسیار زیبا و شنیدنی #پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از 👈ســرداررشیــــــداســلام🔻 #شهیــد_حســــن_انتظـــــاری🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #عاقبتتان_شهدایی💔🍃 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅 #کلام_نور 🌺 ولَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ 🍃 و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب می‌شود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولیّ و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت؛ و یاری نمی‌شوید! #سوره_هود_آیه_۱۱۳ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #سلام_امام_زمانم 💗 🍃 تـو همان صبـــحِ عزيزی و دلیلِ نفســـــے 🍃 كه اگر باز نيايی به تنم جانـــــے نيست.. ✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔅﷽🔅 |~ نمے‌دانمـ |~ عاشـ‌ق شـ‌ما هستمـ |~ یا عاشـ‌ق صبـح بخیـرهایتان ..!! |~ هر چه هستــ |~ امـ‌روز عاشقـــ‌تر از دیـروزمـ 😍 #شهیـــد_محمدرضا_الوانی #شهیـــد_پرورش #ســــــلامــ ... #صبحتــــــون_شهــــدایــــے🌼 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ ⇩↯⇩ ✍ من نيز در پوست خود نمی‌گنجم.، گمشده‌ای دارم و خويشتن را در قفس محبوس می‌بينم و می‌خواهم از قفس به در آيم؛ سيمهای خاردار مانعند. ☑️ من از دنيای ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم می‌دارد متنفرم. 🌺 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌷﷽🌷 #شهیـــدانـــہ #شهادت حکایت عاشقانه آنانی است که دانستند دنیا جای ماندن نیست... باید پرواز کرد... 🕊 🔸مدافـــع وطـــــن🔸 ‌‌‌ #شهیــد_حمـــزه_حاجــــی‌زاده 🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔶﷽🔶 ♦️جنگیدن در راه خدا شیرین است و به مراتب شیرین تر. 🔻شهادت فوز عظیمی است که افراد بشر و خاکی از درک آن عاجزند و آنان که رفتند و با روی خونی به حق و اصل گردیدند لذت این امر عظیم را می‌دانند.  🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_نــود_و_یکــم۹۱ 👈این داستان⇦《 تنهایم نگذار 》 ــــــــــــ
🔻 ۹۲ 👈این داستان⇦《 نت برداری 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می‌کشید برای مشهد و امام رضا ... تا رسیدن به مشهد، دل توی دلم نبود...❤️😍 🔹مهمانی‌ها و دورهمی‌ها شروع شد ... خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه‌ها ... هر چند به زحمت ۱۵ نفر آدم... توی خونه جا می‌شدیم ... اما برای من ... اوقات فوق‌العاده‌ای بود ... اون خونه بوی مادربزرگم رو می‌داد ... و قدم به قدمش خاطره بود ...🍃✨ بهترین بخش ... رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود ... و اینکه پدرم جرات نمی‌کرد جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه... رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود ... اما دایی ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود ... و همه چیز دست به دست هم می‌داد ... و علی‌رغم اون همه شلوغی و کار ... مشهد، بهشت من می‌شد ...✨🌺🍃 🌙شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم ... وسط شلوغی ... یهو من رو کشید کنار ... - راستی مهران ... رفته بودم حرم ... نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم ... فردا بعد از ظهر سخنرانی داره ... گل از گلم شکفت ...😍 جدی؟ ... مطمئنی خودشه❓... 🔸نمی‌دونم ... ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده ... یهو یاد تو افتادم ... گفتم بهت بگم اگه خواستی بری ... محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا " بود... سعید، واکمنم رو شکسته بود ... هر چند سعی می‌کردم تند نت برداری📝 کنم ... اما آخر سر هم مجبور شدم فقط قسمت‌های مهمش رو بنویسم ... بعد از سخنرانی رفتم حرم ... حدود ساعت 8 بود که رسیدم خونه ...✨ دایی محمد، بچه‌ها رو برده بود بیرون ... منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم ... بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه ... و سعی کردم هر چی توی ذهنم مونده رو بنویسم 📝... سرم رو آوردم بالا ... دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...😳 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1