eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_بیست_و_هشتم ۲۸ 👈این داستان⇦ ‌《 پسر پدرم 》 ـــــــــــــــ
🔻 ۲۹ 👈این داستان⇦ ‌《 هادی های خدا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◀️- خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... ✨اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...😳 🔸فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ...☄ پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ... 🌼حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...😏 تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی ... 🌸آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... 🌷اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...✨ لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...💫 واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین رو رفت بالای منبر ... خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...😔 اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...⚡️ - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای و بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ... و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...🍁 دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ... اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت 😊و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ... اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ... ـ ـ ✨🍃✨ 🍃🌸↬ @shahidane1
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 🍃 #دعای_کمیل 🍃 📎برادر #شهید: 🔸اوایل دهه هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شب‌ها یک دستگاه اتوبوس می‌آمد جلوی مسجد، نمازگزارها را سوار می‌کرد می‌برد مسجد جامع برای #دعای_کمیل. راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سر شهر. 🔹من بیشتر وقت‌ها «درس دارم» را بهانه می‌کردم و توفیق پیدا نمی‌کردم شرکت کنم ولی محمودرضا هر هفته می‌رفت. 🔸یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت، گریه کرده بود. پرسیدم: چطور بود؟! 🔻گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند دارد چه می‌گوید.» 🔹این حرفش از همان شب توی گوشم است و هیچوقت یادم نرفته. هر وقت #دعای_کمیل می‌خوانم یا صدای خوانده شدنش به گوشم می‌خورد، محمودرضا می‌آید جلوی چشمم. »«»«»«»«»«»«»«»«»« #حسین_نصرتی #محمود_رضا_بیضایی🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖