شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 5⃣ ⇦ #پیر_مردها 🔸پیر بود ولی مایه ی شادی همه ما بود، عادت داشت پیشانی
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
6⃣ ⇦ #عملیـــــات
🔸بیست نفر هم نمی شدیم که صدای تانکهایشان آمد، فرمانده مان داد زد همه از سنگرها بیرون..
🔸فکر کردیم میخواهد فرمان حمله یا عقب نشینی بدهد
🔸گفت شروع کنید به سر و صدا کردن!!
همدیگه رو صدا کنید زود باشید
🔻تکبیرها و فریاد ها همان؛ عقب نشینی آن ها همان..
فکر کرده بودند خیلی زیادیم!
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 6⃣ ⇦ #عملیـــــات 🔸بیست نفر هم نمی شدیم که صدای تانکهایشان آمد، فرمان
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
7⃣ ⇦ #جانبـــــــازان
🔸به خاطر جدا نماندن از رفقا، بالاخره خودش را راضی کرد که برای اولین بار از سهمیه ی جانبازی اش استفاده کند
🔸مدیر عامل ذیل درخواست کتبی اش نوشت:
🔻"اختصاص یه قبر از سهمیه جانبازان در مجاورت قطعه شهدا به نامبرده بلامانع است"!!
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 7⃣ ⇦ #جانبـــــــازان 🔸به خاطر جدا نماندن از رفقا، بالاخره خودش را را
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
8⃣ ⇦ #تشنــــگی
🔸رفته بودند پی مجروح ها، برگشته بودند دست خالی، گریه می کردند
چرا دست خالی؟!
🔸می گفتند که همه شهید شده بودند
هر کی نتوانسته بود دیشب خودش را بکشد عقب، شهید شده بود
🔻تیر خلاص زده بودند بهشون!..
نه، از تشنگی..
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 8⃣ ⇦ #تشنــــگی 🔸رفته بودند پی مجروح ها، برگشته بودند دست خالی، گریه
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
9⃣ ⇦ #فرزنـــــد_شهیــــد
🔸دختر سه ساله بود که پدر آسمانی شد.
🔸دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده!
🔻ولی هیچ وقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد "بابا"...
یک هفته در تب سوخت.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 9⃣ ⇦ #فرزنـــــد_شهیــــد 🔸دختر سه ساله بود که پدر آسمانی شد. 🔸دانشگا
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
0⃣1⃣ ⇦ #وصیت_نامه
🔸کر و لال بود در جبهه با کسی گرم نمی گرفت و معمولا توی خودش بود.
🔸شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود :
- یک عمر هر چی گفتم، به من می خندیدند
- یک عمر هر اشاره ای کردم، شوخی گرفتند
- یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم،
🔸خیلی تنها بودم.
🔻اما مردم!!
حالا که ما رفتیم بدانید هر روز با آقام حرف می زدم و آقا بهم گفت : تو شهید میشی.
جای قبرم رو هم بهم نشود داد. همین حرف را هم گفتم اما باور نکردید!
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 0⃣1⃣ ⇦ #وصیت_نامه 🔸کر و لال بود در جبهه با کسی گرم نمی گرفت و معمولا
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
1⃣1⃣ ⇦ #نمــــــــاز
🔸سر تا پایش خاکی بود. چشمهایش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیدمش.
🔸حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور بعد نماز بخون.
🔸سر سجاده ایستاد، آستین هایش را پایین کشید و گفت :
🔻"من راه و با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره".
کنارش ایستادم حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین..
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 1⃣1⃣ ⇦ #نمــــــــاز 🔸سر تا پایش خاکی بود. چشمهایش سرخ شده بود؛ از سو
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
2⃣1⃣ ⇦ #عشـــق_به_جبهــــه
🔸می خواست برگرده جبهه. بهش گفتم : پسرم، تو به اندازه سنت خدمت کردی، بزار اونایی برن جبهه که نرفته اند
🔸چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست
🔸وقت نماز که شد، جانمازم و انداختم که نماز بخونم.
دیدم اومد و جانمازم و جمع کرد
🔻گفت : این همه بی نماز! اجازه بدین کمی هم اونا نماز بخونند..
چیزی برا گفتن نداشتم.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 2⃣1⃣ ⇦ #عشـــق_به_جبهــــه 🔸می خواست برگرده جبهه. بهش گفتم : پسرم، تو
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
3⃣1⃣ ⇦ #نمــــاز_عشــــق
🔸شایعه شد، نماز نمی خونه! گفتن : «تو بهش تذکر بده!»
🔹باور نکردم و گفتم : «لابد میخواد ریا نشه، پنهانی میخونه.»
کمین کردم و با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند!
🔸گفتم تو که برای خدا می جنگی...
🔹لبخندی زد و گفت : «یادم میدین نماز خوندن رو!»
🔸گفتم حتما و زیر آتش دشمن، نماز خواندن را یادش دادم.
🔻در عملیات زخمی شد. بالای سرش که رسیدم با انگشت روی سینه اش صلیبی کشید و چشمش را بست.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 3⃣1⃣ ⇦ #نمــــاز_عشــــق 🔸شایعه شد، نماز نمی خونه! گفتن : «تو بهش تذک
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
4⃣1⃣ ⇦ #فناء_فی_المعشوق
🔸نزدیک عملیات بود، می دانستم تازه دخترش به دنیا آمده. دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون.
گفتم : چیه؟
گفت : عکس دخترمه
گفتم : بده ببینم
گفت : خودم هنوز ندیدمش.
گفتم : چرا؟
🔻گفت : الان موقع عملیاته، میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده.
بزار بعد عملیات می بینم. بعد عملیات من به جای او، یک دل سیر عکس رو نگاه کردم.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 4⃣1⃣ ⇦ #فناء_فی_المعشوق 🔸نزدیک عملیات بود، می دانستم تازه دخترش به دن
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
5⃣1⃣ ⇦ #شهیدان_شیمیایی
🔸وقتی آمده بود جبهه، رفت تخریب.
🔹پایش که رفت روی مین برگشت عقب.
🔸بار دوم که آمد جبهه، تک تیرانداز شد با یک پا. خمپاره که خورد به سنگرش، آن یکی پایش هم معیوب شد و برگشت عقب.
🔹بار سوم که آمد، رفت توی آشپزخانه برای سیب زمینی پوست کندن.
🔸آشپزخانه را که هواپیماها بمباران کردند و شیمیایی شد.
🔻رفت عقب درسش را خواند تا وقتش برسد و زخم های شیمیایی باعث شود برود پیش دوستان شهیدش.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 5⃣1⃣ ⇦ #شهیدان_شیمیایی 🔸وقتی آمده بود جبهه، رفت تخریب. 🔹پایش که رفت ر
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
6⃣1⃣ ⇦ #عشق_خانواده_شهدا_به_امام
🔸عکس اول را گذاشت روی میز؛ این پسر اولم محسن است.
🔹عکس دوم را درآورد و گفت : این پسر دوم محمد، دو سال از محسن کوچکتر بود.
🔸عکس سوم را درآورد، خواست بگوید این پسر سومم...
🔻دید شانه های امام می لرزد، فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و گفت : چهار تا پسرم و دادم که اشک شما را نبینم.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 6⃣1⃣ ⇦ #عشق_خانواده_شهدا_به_امام 🔸عکس اول را گذاشت روی میز؛ این پسر ا
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
7⃣1⃣ ⇦ #ایثـــــــار
🔸گردان پشت میدان مین زمین گیر شد، چند نفر رفتند معبر را باز کنند.
🔹۱۴ ساله بود، چند قدم دوید سمت میدان مین... یکدفعه ایستاد همه فکر کردند ترسیده!
🔸یکی گفت : خب! طفلک فقط ۱۴ سالشه...
🔻پوتینهایش را درآورد داد به بچه ها. گفت : تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله! و پابرهنه رفت...
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1