eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــانــ_مــدافع_عشــق💞 #قسمتــــ_بیستودوم۲۲👇 #هــــــــوالعشــــــــق❤️🍃 ـــــــــــــــــــــــ
❤️ ۲۳ 💞 👈نفس هایم هر لحظه از ترس تندتر می شود.😰 دسته کیفم را می گیرم و محکم تر نگهش می دارم که او دست می اندازد به چادرم و مرا سمت خودش می کشد. کش چادرم پاره می شود و چادر از سرم به روی شانه هایم لیز می خورد. از ترس زبانم بنده می آید و تنم به رعشه می افتد. نگاهش می کنم. لبخند کثیفش حالم را بهم می زند. پاهایم سست می شود و توان فرار ندارم. یک دستش را در جیبش می کند.😭 – 👜کیفت رو بده به عمو.😖 و در ادامه جمله اش، چاقوی🔪 کوچکی از جیبش بیرون می آورد و با فاصله به سمتم می گیرد. دیگر تلاش بی فایده است. دسته کیفم را ول می کنم. با تمام توان، قصد دویدن می کنم که دستم به لبه ی چاقو گیر می کند و عمیق می برد. بی توجه به زخمم، با دست سالمم چادرم را روی سرم می کشم. نگهش می دارم و می دوم.😭 می دانم تعقیبم نمی کند چون به خواسته اش رسیده. همان طور که با قدم های بلند و سریع از کوچه دور می شوم به دستم نگاه می کنم که تقریباً تمام ساق تا مچم، عمیق بریده شده. تازه احساس درد می کنم. بعد از پنج دقیقه دویدن، پاهایم رو به سستی می رود. قلبم❤️ طوری می کوبد که هر لحظه احساس می کنم ممکن است برای همیشه بایستد! به زمین و پشت سرم نگاه می کنم. رد خون طوریست که گویی سر بریده ی گاو را به دنبال می کشی!😢 با دیدن خون و فکر به دستم ضعف غالبم می شود و قدم هایم کندتر می شود. دست سالمم را به دیوار خیابان تکیه می دهم و خودم را به زور جلو می کشم. از بدشانسیم پرنده پر نمی زند. هیچ کس نیست تا کمکم کند. چادرم دوباره ازسرم میفتد. یک لحظه چهره ی تو به ذهنم می دود.😏 ” اگر تو منو رسونده بودی …الآن من…”😡 با حرص دندان هایم را روی هم فشار می دهم. حس می کنم از تو بدم می آید. یعنی ممکن است!؟☹️🤔 به کوچه تان می رسم. چشم هایم تار می شود. زانوهایم خم می شود. به زور خودم را نگه می دارم. چشم هایم را ریز می کنم.😥 از دور می بینمت که مقابل درب خانه تان با موتور ایستاده ای.🏍 یعنی هنوز نرفتی! می خواهم صدایت کنم اما نفسم در گلو حبس می شود. خفگی به سینه ام چنگ می زند و با دو زانو روی زمین میفتم. می بینم که نگاهت سمت من می چرخد و یک دفعه صدای فریاد “ !” تو را می شنوم.😱 🏃سمتم می دوی و من با چشم صدایت می کنم. به من می رسی و خودت را روی زمین می اندازی. گوش هایم درست نمی شنوند. کلماتت را گنگ و نیمه می شنوم.😭😔 – !…ر…ریحانه…یا حسین…مامااااان…مااامااان…بیاااا..زنم…ز..زنمممم…😱  😐چشم هایم را روی صورتت حرکت می دهم. داری می کنی! حالی برای گفتن دیوان شعر نیست. یک مصرع و خلاصه؛ تو را دوست دارمت.🌸🍃 …🌼🌼 🍃🌸↬ @shahidane1
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 💐تنها #آرزویــــم این استــــــ 💐که در لحظات آخر عمــــــــر 👈خود را کشان کشان بر روی صورت به قدم های #اباعبداللّه_الحسین{ع} بیاندازم😭 و بر #خاک_پای مبارک حضرت #بــوســــه😘 زنم 《 #خاک_پایش را توتیای چشم بکنم》 "والســــلام " ♡⇦ #شهیـد_رضــا_داروییـان🌸🍃 🌷👈 #سالروز_ولادتــــــ🔺🔺 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
📞 .... صدای منو میشنوید؟؟؟ 📞 ... ⭕️✅مجنون جان به گوشم. اوضاع خیلی خرابه برادر!😔 ،  خیلی زیاد شدند اخوی.😭 👈 و رو دارند قیچی می کنند...😔 اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند! ⭕️ خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ، ولی انگار دیگه اثری نداره!😢 عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده، میده ...😭 📞  ،فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم... اینجا به همش میگیم پر رو کنید ، تا مشامتونو اذیت نکنه ولی کو اخوی 👂... ⭕️حاجی اوضاعشون خرابه! 👈همش می گیم ( ، برادر نگاهت..)😔 ⭕️حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط 💔 میزنه.... 🔷 ..😢😭 👈به بچه های اونجا بگو کمکـــــ برســـــونند😔 ...؟! ...📞 🍃🌸↬ @shahidane1
🌸👈 #شهید‌مؤذن⇦در سال 1385 ازدواج کرد و پس از به دنیا آمدن اولین فرزندش به شهر سیستان و بلوچستان اعزام شد. ☆⇦ حدودا 5 ماه در شهر #چابهار خدمت کرد و سر انجام در #آذر1389 همراه با چند نفر دیگر از هموطنان خویش مصادف با روز #تاسوعا به وسیله ی بمب گذاری در هیئت عزاداری😭 به درجه ی رفیع #شهادتــــــ💔 نائل آمد. 🏴💔🏴💔🏴💔🏴 #شهیدمنــصورمــؤذن🌹🍃 #سالــــروزشهادتــــــــ💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌙 #مهتــــــابــ_ڪردستــان⭐️ 🌸👈رفتیم توی یکی از این روستاها ۳۰ کیلومتر خارج شهر، توی دل کوه. 😢مادر یکی از #شهدا بدجور زار می زد، می زد توی سرش می گفت از بچمم برام عزیز تر بود... 👈بعدافهمیدیم مدام بهش سرمیزد👌 ♡°°°°°°°°°°°♥°°°°°°°°°°♡ #شهیدناصرڪاظمــــے🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#دعــــــاےشهیــــــــد🔻👌🔻 #پروردگارا... #ریــــــا سراسر وجودم را گرفته ، و هر کاری که برای #رضاےتو کردم برای دیگران تعریف کردم 😔و مزدش را از تعریف دیگران گرفتم.😔 بنابراین #دستهایم_تهــــی و #گونه_ام از توشه آخرت خالی است، #خدایا اگر با عدالت خود، با من رفتــار کنــــی ↯ ↯ ↯ ♡ـــــــــ #واے_بــــرمــــن 😭ـــــــ♡ #شهیدنــــادراســــــدے🌹🍃 👈#سالروزشهادت💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_چــهاردهــم۱۴ 👈 این داستان ⇦ #تاوان_خیانت 🔳 بچه ها همه ر
🔻 ۱۵🔻🔻 👈این داستان⇦ ...؟ ــ~~~~~~~~~~~~~ ✨🌸- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون واجبه ...☝️😢 معلوم بود خسته و بی حوصله است ... - یا بگو ... یا در رو ببند و برو ... سرده سوز میاد ...☹️ چند لحظه مکث کردم ... - مهران ... خودت گند زدی و باید درستش کنی ... تا اینجا اومدن تاوان بود ... نیومدن آقای غیور امتحان خداست...😣 ؟ ... یا امتحان علوم؟😕🤔 ... - آقا ما تقلب کردیم ...😥 یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا ... چشم هاشون گرد شده بود ... علی الخصوص مدیر و ناظم ... 😰که توی زاویه در... تا اون لحظه ندیده بودم شون ...😯 - برو فضلی ... مسخره بازی در نیار ... تو شاگرد اول مدرسه ای ...😢 چرخیدم سمت مدیر ... - ☝️سلام آقا ... به خدا جدی میگیم ... من سوال سوم رو یادم نمی اومد ... بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی ... بعدشم دیگه ...😔 آقای رحمانی ... یکی از معلم های پایه پنجم ... بدجور خنده اش گرفت 😆... - همین یه سوال؟ ... همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی😄 ... برو بچه جون... همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من... معلوم شد اصلا شوخی نیست 😅... خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم ...😒 - آقا اجازه☝️ ... لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید ... از ما گفتن بود آقا ... از اینجا گناهی گردن ما نیست ... ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید😥 ... حق الناس گردن هر دوی ماست ... - عجب پر رویی هم هست ها ☹️... قد دهنت حرف بزن بچه...😟 سرم رو انداختم پایین ... حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود ...😣 - اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...😞☹️ . ...🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
#دعــاےفرج به نیابت از 👈مدافـ🔻حــــرمــ🔻ــــع #شهیدمحمــــدبلبــــاســے🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #شبتون_شهدایی💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️☘مهــدی جـان☀️☘ 🌸وسط جاذبہ ے این همه رنگ نوڪرٺ تا بہ ابد رنگ شماسٺ 🌸بے خیال همہ ے مردم شہـر دلم آقا بہ خدا تنگ شماسٺ #دوباره_دلتنگی❤️ #اللہم_عجـل_لولیڪ_الفـرج 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
✨⇦ #قــافــــلۂ_مـــا قافلـہ ی از #جان_گذشتگان است ... ✨⇦هرڪس ڪہ از جـــان گذشتہ نیست #بــا_مـــا_نــیایـــد ....🌴 #جــــامـــــانده_ام💔😔 👈شهــــدا_نــگاهی🌾 🎋ســلامـ... #صبــحتـــون_شهـــدایــے🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌸🎉🎊🎉🌸🎉🎊🎉🌸 ❣ 💫از محیط عظمت گوهر زهرا آمد 💫البشارت حسن دیگر زهرا آمد  💫آمد از برج ولایت قمر یازدهم 💫یا ز دریای امامت گهر یازدهم 🍃🌸↬ @shahidane1
#عکس_یادگاری 👌 ☺️فدای اون خنده های 🍃 لبریز از #محبتــــــ شما...🌼 که مهربانیِ ناب ✨از چهره ی ماهتان 🌹 کاملاً هویداست... #شهادتــــــ_نصیبتون💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#شــــهــــــداےمــــداح👆 #شمــــــــــاره1⃣👇 ♥⇦ما در بهشت هم، همه دنبال #هیئتیم ❤️⇦جنّت بدون #روضهٔ_ارباب، بی صفاست ❤️⇦جای گلایه نیست که تکفیر می شویم ♥⇦داریم #باحسین{ع}حسین{ع} پیرمیشویم #جانم_حسین ع🌹🍃 👈این #عشــــق💔ــ تمام نمی شود 👈به یاد #شهیــــــدان↯↯ #حسیــــن_فیــــاضــی🌹 #غلامعلــــی_رجبــــــی🌷 و دلسوختگان اهلبیت ع #صلواتــــ🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
♥⇦ #سیـــــره_شــھــــدا《1⃣》 مثــــݪ⇦ #اهلبیتــ_امامــ_حسین ؏ #شهیـده_خاتـون_حسینــےنژاد🌹🍃 🎆تصویر
🔶 《2⃣》 ...👌 اومده بود مرخصی، نصف شب بود که با صدای ناله اش از خواب پریدم رفتم پشت در اتاقش، سر گذاشته بود به و بلند بلند گریه می کرد می گفت (خدایا اگر را نصیبم کردی، می خوام مثل مولایم علیه السلام سر نداشته باشم ، مثل امام حسین ع بی دست بشم... 🌹《وقتی جنازه اش را آوردند سر نداشت و یک دستش هم قطع شده بود.😭》🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹🍃 شادے روحش 🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــــان_مــدافــع_عشــق❤️ #قسمتــ_بیستودوم۲۳ #هــــــــوالعشــــق💞 👈نفس هایم هر لحظه از ترس
💞 قسمتــ_بیستوچهارم۲۴ ❤️ 🎋 دستی که سالم است را سمت صورتت می آورم تا لمس کنم چیزی را که باور ندارم. هایت! چند بار پلک می زنم. صدایت گنگ و گنگ تر می شود. – ریحان! ریحا… ری… و دیگر چیزی نمی بینم جز سیاهی.😔  🌼چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده می شود. چشم هایم را نیمه باز می کنم و می بندم. حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم می دهد🍃. دوباره چشم هایم را نیمه باز می کنم. نور اذیتم می کند. صورتم را سمت راست می گیرم. نجوایی را می شنوم: – ! صدامو می شنوی؟ تصویر تار مقابل چشمانم واضح می شود. مادرم خم می شود و پیشانی ام را می بوسد.😘 👈– ریحانه! مادر! پس چیز نرم، همان دستان مادرم است. فاطمه کنارش نشسته و با بغض نگاهم می کند. پایین پایم هم علی اصغر نگاه معصومانه اش را به من دوخته. از بوی بیمارستان بدم می آید. نگاهم به دست باندپیچی شده ام می افتد و باز چشم هایم را با بی حالی می بندم.😔    زبری به کف دستم کشیده می شود. چشم هایم را باز می کنم. یک نگاه خیره و آشنا که از بالای سر مرا تماشا می کند. کف دست سالمم را روی لب هایت گذاشته ای!خواب می بینم!؟😳چند بار پلک می زنم. نه! درست است. ! با چهره ای زرد رنگ و چشمانی گود افتاده. کف دستم را گاهی می بوسی و به ته ریشت می کشی. به اطراف نگاه می کنم. توی اتاق توام!☺️ “ !؟” صدایت می لرزد. – می دونی چند روز منتظر نگهم داشتی!؟ نا باورانه می کنم. – هیچ وقت خودمو نمی بخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت را رها می کند.😢 – دنبال چی هستی؟ چی رو می خواستی ثابت کنی؟ اینکه ؟ آره! ریحان من … صدایت می پیچد و چشم هایم را باز می کنم. روی تخت بیمارستانم.😞 پس تمامش خواب بود! پوزخندی می زنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان می گیریم.😁 چند تقه به در می خورد و تو وارد می شوی. با همان چهره زرد رنگی که در خواب دیدم. آهسته سمتم می آیـی. صدایت می لرزد: به هوش اومدی؟ چیزی نمی گویم. بالای سرم می ایستی و نگاهم می کنی. درد را درعمق لمس می کنم. – چهار روز بیهوش بودی! خیلی ازت خون رفته بود. نزدیک بود که…😢 لب هایت می لرزد و ادامه نمی دهی. یک لیوان برمی داری و برایم آب میوه می ریزی. – کاش می دونستم کی این کار رو کرده…😔 با صدای گرفته در گلو جواب می دهم. – تو این کار رو کردی. نگاهت در نگاهم گره می خورد. لیوان را سمتم می گیری. را در چشم هایت می بینم.😳 – کاش می شد جبران کنم. – هنوز دیر نشده. . با خودم می گویم: “من نه آنم که به تیغ ازتوبگردانم روی… امتحان کن به دو صد زخم مرا، ”    .....🌸🌸🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
👈ادمین کمکی می پذیریم👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۩ #آرزوےشــھادتــــــــــ💔😭۩ #ڪلیپــــــــ_ویــــژه👇 🌹ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند 🌹از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند 🌹 #ما_مدعیان_صف_اول_بودیم 🌹از آخرمجلس #شهدا را چیدند زمانی که حضرت آقا به مصرع "از آخر مجلس #شهدا را چیدند" رسیدند به یکباره بعضشان ترکید و اشک ریختند و همین لحظه بود که بغض #خانواده_های_شهدا هم ترکید و یک شور حسینی در مجلس برپا شده بود.😭 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
اینفــــوگرافــــــے...🔺شهیدامینــے🔺 ✍ #اےشهیــد❣ درمسلخ عشق چہ #معاملہ پرسودے ڪردے.. راستے دوست تر از جان شیرین هم داشتے؟؟🌷 ڪہ بهاے لبخند رضایت حق تعالے گردانے؟؟💐 #شهید_امیر_حاج_امینی🌹🍃 #آشنای_غریب🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 ⚪️آنقدر پشت خط ماندند ➖➖➖ تا خدا جوابشان را داد🙂 🌹ما به چه خطی متصلیم 〰〰 میدانی❓❓ خدا🔹🔹🔹 یا 〰〰 🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🍃🌹 💔|• ما #کوچه باز کرده و #سینــــه میــــزنیـــم•|💔 #او ازمیان کوچه #هیئتــ... #دویــــدو_رفتــــــــ...🌹🍃 🌷⚡️🌷⚡️🌷⚡️🌷 شهیــــــدمدافــــع امنیــتــــ🔻 #شهیدمحمدحسین_حدادیان❣🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
👈ایڹ شب نیست ڪہ طولانےسٺ! خیـاݪِ داشتـڹِ تـو اسٺ ڪہ بنـد نمے‌آیـد...!! 😔 💔 👌🌸 🍃🌸↬ @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_آقای_من 💚از جاده ے انتظار، خواهے آمد 💚با یڪ بغل از #بهار، خواهے آمد 💚تا عدل علے دوباره حاڪم بشود 💚اے #وارث ذوالفقار، خواهے آمد 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌻🌥🌻🌥🌻 🔶چونکه آمد و چشمم باز شد🌸 بـا همـراز شد🍃 👈غرق رحمت میشود آنروز که، صبح من بانام " " آغاز شد👌 .الله.الرحمن.الرحیم 🌹 سلام... 🌷🍃 🍃🌸↬ @shahidane1