🌸🌾
#شهــــــادتــــاهلامنالعســــل❤️
《…سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادنــد
من خاک پای شهدا هستم ...
شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیست #شهادتــــ♡ــ قرار گیرد که بهترین مرگ هاست...》
مدافــــــ🔻حــــــرمــ🔻ــــــــع
#شــھیــــدحسیــــنمعــــزغلامــــے🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
💚🌸🌾
#فــرازےازوصیتنــــامــہ⇩⇩
✍《ما در راهی قدم میگذاریم
که شاید بگویند خارج از وطن است یا دور از وطن است، ولی عقیدهٔ بنده این است که دین اسلام محدودیت ندارد
و "دین، فراتر از کشورها و وطنهاست"
و اگر هر کسی به خداوند عزوجل اعتقاد دارد باید در راه احیای دینش جهاد کند وامر به معروف و نهی از منکر بپردازد...》🌹
مــدافــــعحــــرمــ🔻🔻
#شهیـدحجتاصغــریشربیـانــے🍃🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#آشنـــــایے_با_ابراهیـــــم
《 شکستن نفـــــس 》
🍃 باران شدیدی در تهران باریده بود، خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند.
🍃 همان موقع ابراهیم از راه رسید، پاچه شلوار را بالا زد، با کول کردن پیرمردها، آنها را به طرف دیگر خیابان برد.
🍃 ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت، مخصوصا زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود!
راوی 👈 جمعی از دوستان شهید
══💖══════ ✾ ✾ ✾
⭕️ هر روز یک روایت از خاطرات ناب
#شهید_ابراهیم_هادی
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستوسه 👈این داستان⇦《 عشق پیری 》 ــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستوچهار
👈این داستان⇦《 ریش سفیدها 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم میخواست زندگیشون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...😔
🔹این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... میخواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمیکشم ... یهو بریدم ...😑
🔸با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمیگید بچههاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
🔻نمیدونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تاشون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو میگیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمیگردم باید نق نق هم گوش کنم ...
▫️از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ...
🍀خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همهشون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
📃امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونهام... سریع گوشی رو برداشتم ...🎧
- تلفن☎️ کارت داره ... انسیه خانمه ...
🍃✨از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...
💢دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ... اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
🌸شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر میکردم ... نمیدونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریهام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...😳
💠دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در میاومد ...
🔹نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
فرازے از #وصیتنامـــــہ
✍ سعی کنید غده سرطانی خاورمیانه یعنی اسرائیل و شیطان بزرگ آمریکا را از بین ببرید و همیشه سعی کنید کفر را از بین ببرید.
🔸و آخرین خواهشی که دارم، مادرم، دوست دارم مرا زیر پای شهید محمود حیدری مجد دفن نمائید.
#شهیـد_محمدرضا_رســـــولی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#سیـــــره_شهیـــــد
🍀 #اهميت_نماز
💠 حسين كسی بود كه به هيچ عنوان غيبت نمیكرد، تهمت نمیزد و دروغ نمیگفت. در همه زمينه ها انسان كاملی بود. خيلی بامحبت و باعاطفه بود.
🔷 هميشه سعی میكرد بچهها را به هم نزديك كند و از جدا شدن آنها جلوگيری كند.
🔹 نمازهای شب حسين زبان زد همه بود. به نماز اهميت زيادی میداد. حتی زمانی كه به مرخصی میآمد، فكر و ذكرش اين بود كه كسی برای نماز صبح خواب نماند. وقت نماز صبح كه میشد، تلفن را بر میداشت به تك تك بچهها زنگ میزد و میگفت: بيداری؟ وقت نماز است هر روز صبح شايد به ۳۰ نفر تلفن میزد و اين كار هميشگی او بود.
راوی 👈 مجيد اخوان
▫️فرمانده والامقام▫️
#شهیــد_حسیــــن_هدایـــــی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شهیـــــد_عطـــــرے
🍀 به او میگویند “شهید عطری”
🔹تهران شقایق های پرپری را در جنوب خود (بهشت زهراء) در دل خاک میهمان دارد که هر مسافری را به یاد حماسههای جاودانشان میاندازد.
🔹رایحه دلپذیر و مشام نواز معطری که از خاک شهید #سید_احمد_پلارک که پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب میکند.
🔹کسانی که زیاد بهشت زهرا میروند، به او میگویند شهید عطری.
🔹خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنند و از خدای او حاجت و شفاعت میخواهند؛ او معجزه خداوند است.
♥ از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح میکند، همیشه نمناک است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد. هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارک خالی نیست همیشه میهمان دارد.
📩 آدرس مزار: بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲
▫️ شهیـــــد عطـــــری ▫️
#شهیــد_سیداحمـــد_پــــلارک🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوچهارم
《 کودک بیپدر 》
🖇مادرم مدام بهم اصرار میکرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها …
🔹میگفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه… پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگتر میشه …اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچهها کمک میکنم …
🔸مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دورهام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم …
🔻چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمیگذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده …
💢دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر میکردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل میکنم اما اشتباه میکردن…
🍀حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه میشد حس کرد …کار میکردم و از بچهها مراقبت میکردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حالمون رو میکرد …
🌸آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچههای من پدری میکرد … حتی گاهی حس میکردم … توی خونه خودشون کمتر خرج میکردن تا برای بچهها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمیکرد …
🔰روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود زینب … حرفهای علی چنان توی روح این بچه ۱۰ ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمیخورد … درس میخوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت میکرد… وقتی از سر کار برمیگشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …
🌹هر روز بیشتر شبیه علی میشد … نگاهش که میکردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ میشد، فقط به زینب نگاه میکردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو میبوسید …
❤️عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمیکرد … حتی از دلتنگیها و غصههاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهرهاش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریهکنان دوید توی اتاق و در رو بست ….
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1