eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
👑 به‌قول‌مولانـآ‌کہ‌ميگه: " تونباشے من ميميرم ب‌جآنِ توكه جـانِ بي تو شكنجه ست و بلا بر ما:)🙃♥️" 👑|•@shahidane_ta_shahadat
بسم‌الله‌النور🌱🌙
؟! نام:علی اکبر شیرودی متولد:د‌ی‌ماه‌سال‌¹³³⁴ زادھ:روستای شیرودتنکابن وضعیٺ‌تاهل:____ تاریخ شھادٺ:⁸اردیبهشت‌ماه‌سال‌¹³⁶⁰ محل‌شھادٺ:منطقه بازی دراز_سرپل ذهاب کتاب‌هاۍ‌مربوط‌بھ‌وی:برفراز آسمان مزار:شیرود تنکابن 《در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت با او مصاحبه می‌کردند. در این زمان در پاسخ به پرسش یکی از خبرنگاران ژاپنی که پرسیده بود، شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندیده سرش را بالا گرفته و گفته است: ما برای خاک نمی‌جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد.》 شھید‌روز بیست و پنجم شھید علی اکبر شیرودی ❄️🌼 🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
#رفیق‌شھیدم‌ڪیسٺ؟! نام:علی اکبر شیرودی متولد:د‌ی‌ماه‌سال‌¹³³⁴ زادھ:روستای شیرودتنکابن وضعیٺ‌تاهل:_
• . 🌱 وقتۍخبرشھادت‌شھیدشیرودۍ را بھ حضرٺ امام[ره]رساندم، یڪ ربع بھ فڪر فرو رفتن حضرٺ امام درموردهمہ شھدامیگفت:خداآنھاروبیامرزد ولۍ درموردشیرودۍ گفت: اوآمرزیده است شھیدروزبیست‌وپنجم شھید علی اکبر شیرودی❄️🌼 🌾|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 نفس عمیقی میکشم و حلوا هارو گردمیکنم و وسطشون گردو میزارم و توی پودر کنجد و پودر نارگیل میگردونم و توی دیس میچینم دیس روروی اپن میزارم اما اشک دیگه امان بهم نمیده بغضم بالاخره میشکنه و صدای هق هقم دخترکمو میترسونه و ناگهان اونم بغضش میشکنه اشک میریزم و صحنه های بامحمدحسین بودنمو مرور میکنم ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ _ از خودش خواسته بودم پشتیبانم باشه نمیدونستم اینقدر زود جواب دعاهامو میده و اینجوری جواب میده برگشت و رو به من نشست _پس من جواب خواستگاریمو گرفتم سارا خانم؟ از خجالت سرخ شده سرم رو پایین انداختم و گفتم +من هنوز باید فکر کنم _میشه زودتر فکراتونو بکنید و جواب مثبت بدید؟ خنده ای کردم و گفتم +چشم فکرامو میکنم _چشممون منور به بین الحرمین دوتایی باهم کنار هم ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ توی فکر بودم که محمدحسین دستش روی پارچه سبز رنگ نشست و اروم از روی سرم برداشت و نگاه محبت امیزی حوالم کرد خانوم ها کل کشیدن که محمد حسین نگاه دلخوری به خانواده خودشون انداخت اونایی که معنی نگاه محمدحسین رو فهمیدن خنده ای سر دادن با گرمای دستی که روی دست هام نشست برق بهم وصل کردن محمدحسین بود که دستم رو توی دستش گرفته بود و فشار میداد بعد از مدتی انگشت شصتش اروم پشت دستم شروع به حرکت کرد و من لبخندی به این عاشقانه های ساده اما شیرینش زدم حول زده نگاهش کردم که برگشت و نگاهی حوالم کرد لبخندی بهم زد که تا اعماق وجودم نفوذ کرد با صداش با جون و دل گوش سپردم _الان دیگه میتونم خیلی راحت نگاهت کنم خانومم سراسیمه سرمو بالا اوردم که قهقهه بلندی زد ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ با جیغ گفتم +محمدحسیننننننن میکشمتتتتتتت پسرهههه پروووو میخوای بری زنننن بگیریییی؟؟؟ میکشمت محمدحسیننننن قهقهه ای زد و همونجور که ساعتش رو میبست گفت _عه حسودی کردی خانومی؟؟؟؟ ایندفعه خم شدم دمپایی روفرشیم رو بردارم بندازم سمتش که با خنده دستشو بالا گرفت و گفت _تسلیم بابا تسلیم نگاه کن منطقی فکرکن الان شوهر کمه اگه تو بزنی منو بکشی دوباره میری خونه بابات اینا اونموقع رو دستشون میترشیا با حرص رفتم سمتش که کیفو بزنم تو سرش که سریع جاخالی داد و با خنده رفت سمت در _بیا خانوم بیا که ما توهمون اولیشم موندیم چه برسه بعدیاش با جیغ جیغ گفتم +اوهو دلتم بخواد بچه پررو دختر ترگل ورگل به این خانومی کدبانویی گیرت اومده از سرتم زیاده سری تکون داد و همونجور که بند کفشای اسپرتش رو میبست گفت _اوهو توگلوم گیر نکنی😂😂😂بابا سقف ریخت خانومم ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ +چیزی شده؟! توی فکری دستشو زیر سرش میزاره و نیم خیز میشه _نه دارم فکرمیکنم چجوری سیاه و کبودت کنم چشمام گرد میشه و سمتش برمیگردم +واسه چی؟چیشده مگه؟! بلندمیشه و سمتم میاد ترسیده به میز میچسبم که رو به روم می ایسته _مگه من به تونگفتم نزارخوشگلیاتو هیچ کسی جز من ببینه؟! تازه اونم یه مرد بهت زده دستمو جلوی دهنم میزارم +چی میگی؟! کی منو دیده؟ دستشو به موهام میکشه و با لحن خسته ای میگه _پس چرا گذاشتی سینا موهاتو ببینه؟ +وا داداشمه ها _خب باشه من گفتم هیچ کسی هیچ کسی جز خودم نمیخوام خوشگلیای تورو ببینه حتی داداشت بعد اونوقت بچه پررو صاف صاف واساده میگه _من عاشق موهاتم خب اخه مرد حسابی تورو سننه هم متعجبم هم خندم گرفته و هم شیرینی حرفاش بدجور زیر زبونم مزه کرده میخندم و با عشق لب میزنم +خب منم دوستت دارم خودخواه میخنده و گونمو میبوسه ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ توان از زانوهام میره و روی زمین میشینم صدای هق هقم سکوت سنگین و سرد حاکم برخونه رو میشکنه و دخترکم مظلومانه اشک میریزه ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱 میگفت : من‌اون‌ڪسےروڪہ‌بین‌مردم‌جاانداخت دختراشھیدنمیشن‌روحلال‌نمیڪنم.🙂💔 - شھیده‌زینب‌ڪمایـے🌱 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 درآغوش میکشمش محمدخیلی بی معرفتی ما داریم تو دوریت میسوزیم دارم میمیرم تودوریت محمد ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ بغض سنگینی توی گلوم نشسته اما وقت شکستن نیست الان دیس حلوا رو صندلی عقب ماشین میزارم و سوارمیشم و به سمت دارالرحمة حرکت میکنم ماشینو گوشه ای پارک میکنم و فاطمه زهرا رو بغل میکنم و دیس حلوا رو دست دیگم میگیرم و به سمت قطعه شهدا میرم اشک دیدمو تارکرده و دلمو تکه تکه آخ تواینجایی و ما کجاییم دلت تنگ نشده؟! با دیدن شلوغی جمعیت ناسزایی نثار فاطمه میکنم میدونستم آخرکارخودشومیکنه دیگه راه برگشتی نیست جلومیرم اما توان هم کم کم ازبدنم میره از دیدن عکس محمدحسینم با نوار مشڪی دورش و قبری که با سنگ سیاه و خط قرمز نام شهید روش حک شده زیاد اومدم اما امروز انگار داغ دلم تازه شده بغضم میشکنه و نمیدونم میون اون شلوغیو جمعیت کی بچه رو از دستم میگیره و کی دیس حلوا رو با خالی شدن دستام انگار دیگه واقعا زیرپاهام خالی شد و سقوط کردم اما دستی که دورم نشست مانع از سقوطم شد میون اونهمه اشک و بغض دلتنگی برای این برادری که همیشه مراقبمه داشت بهم فشارمیاورد خودمو توی اغوشش میندازم و اونم استقبال میکنه و دستای محکمش دورم حلقه میشه دستایی که روزی دست پدر و مادرمو گرفته روزی مادرم برش بوسه زده و روزی انگشتان پدرمو گرفته و تاتی تاتی رفته آخ خدا من باید توی عزای شوهرم برای چندتا از عزیزانم اشک بریزم؟! پیراهن مشکیش از اشک هام خیس میشه و لب از لب باز نمیکنه و سعی میکنه آرومم کنه با سکوتش دستی دور بازوهام حلقه میشه مامان و سحر هردو بازومو گرفتن و سعی میکنن روی صندلی بنشونن سیناهم کمکشون میکنه اما کنارقبرش کنارمادرشوهرم میشینم روی زمین بدرک که لباسام خاکی میشه بدرک که زشته الان حال دلم خرابه سر روی قبرمیزارم و انگارکه بعد از مدت ها دوری دیدمش به جای خودش قبرشو به اغوش میکشم ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ _خوبی قربونت برم؟! +خوبم مامان خوبم میرم توی ماشین یه چیزی بردارم بیام _میخوای بگم سینابره؟! +نه مامان میخوام یکمم هوا بخورم ازخونه خارج میشم تک و توک مرد های فامیل توی کوچه ایستادن و مشغول صحبتن چادرمو سفت تر میگیرم و سمت ماشین میرم و بعد از برداشتن ساک فاطمه زهرا و کیف خودم دزدگیر رو میزنم و میخوام سمت درخونه برم که مثل جن جلوم ‌ظاهر میشه هینی میکشم و ترسیده دستمو روی قلبم میزارم _ببخشید نمیخواستم بترسونمت +بفرمایید امرتون _خوبی؟!چیزی لازم نداری؟! خدایا خودت بهم یاری برسون عصبی میگم +اقا محسن احترام فامیلیو نگه میدارم بکش کنار دیگه هم نبینم با من مفرد حرف بزنین و اینجوری جلوم سبز شید ظاهرا نمیدونید اینجا چه مراسمیه پوزخندش آزارم میده _چرامیدونم واسه همینه اینجام خان بابا هم قرار شده همین امشب حرفا رو به عمو بزنه +استغفرالله خجالت بکش بکش کنار من بعد محمدحسینم نمیزارم اسم هیچ مردی کناراسمم بیاد عصبی توی صورتم خیره میشه به طوری که من خودم خجالت میکشم و سرمو اطراف میچرخونم _مگه دست خودته؟! تو ناموس این خانواده ای کلی چشم پشتته باید یکی از ماها بشیم آقا بالاسرت که هیچ کثافتی نتونه چشم چپ بهت بندازه توی تاریکی ایستاده بودیم و کسی نمیدید درست مارو اگر دقت نمیکرد میخوام جوابشو بدم که دستی روی شونش میشینه و صدای فرشته نجاتم بلندمیشه _آهان اونوقت مگه ما مردیم که تو بشی آقا بالاسرش؟! کی گفته اصلا اقا بالا سرمیخواد؟! اصلا کی بهت اجازه داده سر راهش سبز شی؟! ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
بسم‌الله‌النور🌱🌼
🌱 «وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْيُنِنَا» تو‌فقط‌کمی‌صبر‌کن وبدان‌جلوی‌چشم‌های‌منی،‌هواتو‌دارم🙂🌱❤️ -سوره طور/آیه ٤۸ 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 من بمیرم برامظلومیتت جانانم آخ ڪه ماشرمندھ روۍ ماهتیم ماشرمندھ قطره قطرھ اشڪایی هستیم ڪه گونتو خیس میڪنه حلالمون ڪن جانڪم تو درفراغ پدرمیسوزی و ما....😔🖤 💔|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
#شھیدانہ🌱 من بمیرم برامظلومیتت جانانم آخ ڪه ماشرمندھ روۍ ماهتیم ماشرمندھ قطره قطرھ اشڪایی هستیم ڪه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ نکن باما نکن اینقدرمارو شرمنده نکن😭💔 چقدر میتونیم بی انصاف باشیم آخه آخه ڪی میتونه به خاطر پول از جیگر گوشش بگذره و بره به خاطرپول بجنگه؟! باحرفامون اینقدر آزارشون ندیم🚶‍♀ 🌾|•@shahidane_ta_shahadat
『🌱بہ‌نٰامش‌و‌در‌پنٰاهش🌸』
🌱 مانندڪودڪۍڪہ‌انگشت‌پدر رادرخیابان‌در‌دست‌گرفته... وقتۍ‌از‌خانه‌بیرون‌مۍآییدسعۍ‌کنید انگشت‌خدا‌رادردست‌بگیرید واین‌انگشت‌رارها‌نکنید(: _استادپناهیان 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
💕 مےرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶِ ﺩﺧﺘﺮا🌱 ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭم[🚕] ﺑﻌﺪ ﻣﺪتے ڬہ برمےگشت.. واسه پیدا ڪردنم، همه جا زنگ مےزد •📞• مےگفتند : "بازم حمید، فاطمہ ﺭﻭ ﮔﻢ ڪﺮﺩﻩ…💕” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم مے ڪرد ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎﻋت🎈 ولے من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله ڬہ گلے گم ڪرده ام مے جویم او را🥀 -همسر شهید«شهیدحمیدباکرے» 💕|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 نفس عمیقی کشیدم برگشت سمت سینا _به به اقا سینا پارسال دوست امسال آشنا خوبی ان شاءالله؟! ان شاءاللهشو کش دار و به حالت تمسخر گفت اخم غلیظی چهره من و سینا رو میپوشونه میخواد چیزی بگه که ازابرو بالا میندازم پوفی میکشه _الحمدالله از احوال پرسیاتون بفرمایید امرتون کاری داشتید با خواهر بنده؟! نیشخند کثیفی میزنه برمیگرده و نیم نگاهی به من میندازه _بله خواستم راجب امشب بهشون اطلاع بدم جلو فامیل یهو سوتی ندن کاملا حس میکردم سینا سعی داره خودشو آروم کنه تا دندون توی دهنش خورد نکنه _بله صحیح اول که داداش وقتی یه خانم ایستاده حرفاتو مزه مزه کن بعدم مگه قراره اتفاقی امشب بیافته؟! ظاهرا حرفای سینا به مذاقش خوش نیومد که اخم غلیظی چهره اونوهم پوشوند _بله قرارشده امشب خان بابا راجب منو سارا خانم با عمو جان صحبت کنن و قرار مدارای اخرو بزارن ازعصبانیت نفس نفس میزنم جالبه سیناهم کاملا مثل منه نفس نفس میزنه و رگ گردنش ورم کرده ضربه ای آروم به شونش وارد میکنه _اول که ساراخانم نه و خانم موسوی دوم که هنوز من و صد البته بابام و آقاجونم هستیم که نزاریم کسی واسه ناموسمون تصمیم بگیره پس راتو بکش برو عصبی صداشو کمی بالامیبره _چی میگی تو سارا نامو... نمیزاره حرفشو ادامه بده با دست چندضربه آروم به گونش میزنه _حواست باشه خانم موسوی خب داشتی میگفتی ازبین دندونای چفت شدش عصبی میگه _توهرچی میخوای براخودت بگو امشب خان بابا با عمو صحبت میکنه دستای سینا مشت میشه و میخواد توی صورتش فرود بیاد که سریع جلومیرم و دستشو میگیرم و ملتمس توی چشماش نگاه میکنم +مرگ آبجی بیخیال یه چیزی براخودش میگه محسن که میبینه اینجا موندنش فقط و فقط به ضررش تموم میشه داخل میره سعی میکنم آرومش کنم اما واقعا نمیتونم یعنی نمیدونم چجوری آرومش کنم کلافه و عصبی دستی به صورت سرخ شده از عصبانیتش میکشه _خدایا خودت بهم و قوت بده ↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞ دستمو توی دستش فشارمیده نگران نگاهی بهش میندازم که به معنی مطمئن باش چشم روی هم میزاره همه رفتن و فقط فامیل های نزدیک موندن ازجمله خان عمو و محسن و خانواده خودم باصدای خان عمو با استرس فراوان سربلندمیکنم که رومیکنه به پدرشوهرم _داداش امشب اینجا موندم تا یه سری مطالبو ذکرکنم وهماهنگ کنم _صاحب اختیارید _محمدحسین جیگرگوشه من بود عزیز من بود مثل محسنم بود زنشم مثل دخترم و ناموسم الانم نمیخوام کسی چشمش پای سارا باشه اومدم هماهنگ کنیم براپسرم محسن اخم غلیظی که روی پیشونی پدرشوهرم میافته کمی فقط کمی ترسم میریزه ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱بسم‌‌ـالخالق‌‌العبودیت🎈
🌱 یہ‌جا‌حـاج‌اسماعیل‌دولابۍ‌میگه: باید‌دل‌رو‌مشغول‌خـدا‌ڪرد‌ و‌دست‌رو‌مشغول‌ڪار‌دنیا! اما‌بالعڪس‌کسانێ‌هستند‌ظـاهرشان‌ مشغول نماز و عبادت ولۍ‌دلشان‌مشغـول‌یاد‌و‌فکردنیا...🌩🧡🌙 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
🦄 -رفیق🙃💛 +جونـم؟😍 -بهت گفته بودم تو .. تضمین نفس کشیدنمی🤓♥️ 🦄|•@shahidane_ta_shahadat
🌻 چند‌بآر‌بہ‌آقا‌محمد‌گفتم‌:.. براۍ‌خودمون‌ڪفن‌بخریم‌و‌ ببریم‌حرم‌امام‌حســین‌براۍ طواف‌ولے‌ایشون‌هے‌طفرھ‌ میرفت‌بعد‌چند‌بار‌ڪہ‌اصرار‌ ڪردم ناراحت‌شد‌و‌گفت:..!دوتاکفن مے‌خواۍ‌ببرۍ‌پیش‌بے‌ڪفن؟! شہیدمحمد‌بݪباسے🌿 🌻|•@shahidane_ta_shahadat
🦋 اگر‌امام‌زمان‌غیبت‌ڪردهِ این‌غیبت‌ماست‌نہ‌غیبت‌‌آقــا این‌مــا‌هستیم‌ڪہ‌چشم‌هامونو‌بستیم این‌ما‌هستیم‌کہ‌آمادگۍ‌نداریم . .!:) 🦋|•@shahidane_ta_shahadat