eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 و چه آدم هایی که بسیار مسلمان بودند و اندک اندک دچار روزمرگی شدند..؛ و قلبشان از حضور خدا تهی شد..! +حواسمون هست؟؟ 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
بسم‌رب‌آن‌ڪس‌ڪه‌جانم‌دردست‌اوسٺ
• . 🌱 پدرش‌میگفٺ‌اولين‌ڪتاب‌غیردرسۍ‌ڪه خوند ڪتاب‌مقتل‌امٰام‌حسین؏ بود «وارد‌این‌راھ‌ شد وتمٰام‌مسیرۍڪه‌طے کرد در رابطہ با‌این‌مقٺل‌و‌راھ‌ امام‌حسین‌؏ بود وبودن دراین مسیربھ مراٺب‌باعث‌رشد‌محسن‌شد.» شھیدمحسن‌حججۍ:) 🌸|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 زیپ ساک رو میکشم و گوشه دیوارمیزارمش با گریه فاطمه زهرا به سمتش میرم و بغلش میکنم و روی تخت میشینم بهش شیر میدم و صبرمیکنم بخوابه روی یکی ازدستام درازمیکشم و کنارم میزارمش و اروم به کمرش میزنم و زیرلب لالایی زمزمه میکنم تا خوابش ببره بعد از بیست دقیقه که خوابش میبره بلندمیشم و بعد از بستن موهام به اشپزخونه میرم همونجور که ازتوی کابینت سیب زمینی برمیدارم به فاطمه و سحر و مامانم صوتی زنگ میزنم گوشیو روی بلندگومیزارم و سیب زمینیا رو توی سینک میریزم بشورم که صدای فاطمه بلندمیشه _به سلام ساراخانم چطورمطوری؟ سحرصداش بلندمیشه _فاطمه زشته عیبه با این سنت اینجوری حرف میزنی؟ میخندن که صدای مامانم بلندمیشه _سلام مادر خوبین؟ باخنده میگم +سلام مامان خوبی؟ شما دوتا چتونه هی تا همو میبینید یادتون میافته دعوا کنین میخندن و میگم +مامان نهار توراهی پختی؟ _نه مادر میخواستم زنگت بزنم ببینم اگه نپختی واس توهم بپزم سحر هم پررو پررو میگه _مامان واس منم بپز جیغ فاطمه بلندمیشه _پس من چی مامان جون میشه واس عروس و گل پسرتم بپزی؟ صدام بلندمیشه +چقدرپررویین شمادوتا بابا مامانم میخواس واس من بپزه که دستم گیر بچس نه شما دوتا که اسوده و بیخیالید مامانم میخنده _راس میگه شما دوتا خودتون بپزید سارا بچه داره بچه اوله کلا درگیره +نه مامان جون خودم میپزم شماهم مهمون من باشید مامانم معترض میگه _نه مادر تو دستت گیر بچس +اشکال نداره مامان فاطمه زهرا تازه خوابیده دارم درست میکنم فاطمه_چی میخواین بپزید خب؟ +من دارم کوکو سیب زمینی درست میکنم گفتم بگم اگه میخواین شماهم درست کنین سحر_وای کوکو خیلی دردسر داره کلیم روغن میبره فاطمه_اتفاقا سینا عاشق کوکو سیب زمینیه منم کوکو درست میکنم مامانجون واسه شماهم درست میکنم مامانم که فکرکنم داره ظرف میشوره و همزمان حرف میزنه میگه _دستت درد نکنه مادر سارا که گفت میپزه سحرمعترض میگه _بابا کوکو سخته صدای سینا ازپشت خط فاطمه بلندمیشه _چقدر توتنبلی دختر بلندشو ببینم انگارباید به پرهام بگم بیاد کمربند چرمی بابارو بیاد ببره یکم گوشمالی واس تو لازمه سحرعصبی میگه _سینا میام میزنم توسرتا فاطمه یکم اینو ادبش کن فاطمه_حتمااااا مامانم میخنده _سینا مادرتویی؟ سینا درجواب باخنده میگه _اره قربونت برم سلام خوبین؟بابا خوبه؟ _خوبیم مادر خوبیم شماها که خوب باشین مام خوبیم یک ساعتی صحبت میکنیم و هرکدوم حرفی میزنیم قرارشد سینا و فاطمه برن خونه سحر تا باهم غذا بپزن منم واسه مامانم نهاربپزم مواد کوکو رو ذره ذره با دستم شکل میدم و توی ماهیتابه میندازم نگاهی به ساعت میندازم که ۱۲ ظهر رو نشون میده دستمو میشورم و به محمدحسین زنگ میزنم _جانم عزیزم لبخندی روی لبم میشینه +سلام عزیزم خوبی؟خسته نباشی خداقوت _سلام خانووم بخوبیت توهم خسته نباشی عزیزم من دارم میام خونه اماده ای؟ +اره امادم فقط یکم خرید دارم سرراهت بگیر بیا _جانم بگو +اول پوشک واسه فاطمه زهرا بعد خیارشور و گوجه و کاهو و نون ساندویچی هم بگیر با سس و دوغ _ایول نهار کوکو داریم؟ میخندم و همونجور که کوکو هارو جا به جا میکنم میگم +اره _دستت درد نکنه خیلی وقت بود دلم کشیده بود میگم سارا واسه مامانت ایناهم درست کن مهمون ما باشن لبخندم وسعت میگیره از اخلاق و رفتارش +اره واسشون درست کردم خواستم بگم یکم نون و این چیزا بیشتربگیر میخنده و باشه میگه خداحافظی میکنیم و زیرماهیتابه رو خاموش میکنم و بالا میرم تا اماده بشم اول دوشی میگیرم موهامو خشک میکنم و همونجور که حوله روی سرمه لباس های ست ورزشی خودمو محمدحسین رو بیرون میارم و مال محمدحسین رو روی تخت میزارم و مال خودمو میپوشم بلند و پوشیدس روسریمو هم میپوشم و لباسای فاطمه زهرا رو اماده میکنم وتنش میکنم سریع پایین میرم و سبد مسافرتی رو بیرون میارم و وسایل مورد نیاز رو توش میزارم و گوشه اشپزخونه میزارم دیگه چیزی واسه اماده کردن نیست همون لحظه صدای کوبیده شدن درمیاد و محمدحسین واردمیشه _سارا سارا بدو دستم شکست سمتش میرم و باخنده میگم +سلام علیکم اقا نصف وسایلو میگیرم میخنده _سلام روماهت خانومم وسایل رو تواشپزخونه میزاریم و میخوام گوجه خیارشور رو بشورم و خورد کنم که دستمو میگیره و به سمت خودش میکشه پیشونیمو میبوسه _اها حالا شد یه سلام درست و حسابی میخندم +خسته نباشی _تورو دیدم دیگه خسته نیستم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸
🌸 در مقابل تقدیر خداوند مثلِ کودک یک سـاله بـاش، وقتی او را به هـوا می انـدازی میـخـنـدد؛ چـون ایمـان دارد او را خواهی گرفت👼🏻🌿'! + وقتی خدا حواسش هست غصه چیو میخوری؟ :)♥️ 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 میخندم و به سمت سینک میرم +سبدوببر توماشین تا منم اینارو خورد کنم بزارم ظرف همونجور که سبد رو برمیداره میگه _بابا توخدای احساسیا سارا میدونستی؟ میخندم و سرتکون میدم +اره میدونستم توکه گفتی مطمئن ترشدم حرصی بیرون میره _رو تو برم بخدا +همینی که هست میخوای بخوا برگشت و منتظر نگاهم کرد +نمیخوای هم... گوجه بغل دستمو بردارم و سمتش پرت میکنم و میگم +غلط میکنی نخوای باید بخوای گوجه رو میگیره و گازی بهش میزنه میخنده و میگه _دیگه مجبوریم بخوایم مگه جز این راهیم هست؟ سریع بیرون میره و نمیزاره حرصمو سرش خالی کنم میاد و ساک هارو هم میبره و من هم تواین مدت میوه هایی که گرفته رو میشورم و چای دم میکنم و گوجه خیارشور توی ظرف پیرکس میچینم استکان و ظرف حلوا خرمایی که دیروز عصر درست کردم با گردو و کنجد رو با چاقو و نمک و میوه های شسته شده توی سبد کوچیک دستی میچینم و روی اپن میزارم محمدحسین رفته دوش بگیره نگاهی به ساعت میندازم اذان رو گفتن وضو میگیرم و میخوام قامت ببندم یه لحظه پشیمون میشم میرم توی اتاق و با دیدن محمدحسین که جانمازش پهنه و داره زیپ لباس ورزشیشو بالا میکشه لبخندمیزنم +پس به موقع رسیدم بی معرفت تنها تنها؟! میخنده _میخواستم صدات کنم اگرنخوندی باهم بخونیم پشت سرش می ایستم و باهم نماز میخونیم وبعد از تسبیحات حضرت زهرا(س) بلندمیشیم و هرکدوم وسایلی رو برمیداریم چادرمو میپوشم و فاطمه زهرا رو برمیدارم و بعد از برداشتن کیفم بیرون میرم +محمدحسین اون سبد رو اپن رو هم بیاربزار جلوی صندلی من _باشه سوارمیشیم و زیرلب ایت الکرسی زمزمه میکنم مامانم همیشه وقتی ازخونه بیرون میومدیم بلا استثنا ایت الکرسی میخوند و روی ما و خونه فوت میکرد بعد حرکت میکردیم منم ایت الکرسی خوندم و حرکت کردیم صندلی کودک فاطمه زهرا رو روی صندلی عقب تنظیم میکنم و روی صندلی کودک میزارمش و پتو رو روش مرتب میکنم محمدحسین صوت تلاوت یک صفحه قرآن روزانمونو توی ماشین میزاره از روزی که ازاون ماجرای لعنتی خلاصی پیدا کردیم این ماجرا رو داشتیم برای شکرگذاری ازخدا ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱بـسم‌ࢪب‌خاڵق‌ز‌ێبایے‌ھا🍊
💙 گاهی‌هم‌باید‌ تمام‌دلواپسی‌های‌دنیارو کناربزاریم‌وبه‌آغوش‌خدا پناه‌ببریم💙☁️ 💙|•@shahidane_ta_shahadat
🌱 اینجور؎استرآحت‌ڪردن..!💔 ڪه‌بعضیـٰا‌ لم‌میـدن‌رو‌تخت‌ِگرم‌و‌نرمشـون‌و‌ بـٰا‌رلشون‌‌چت‌میڪنن...!! +به‌خودمون‌بیایم‌ 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
😍 توسهمِ‌منۍ؛اگرچہ‌خیلۍ‌سخت‌است دل‌بردن‌اَزَت؛ولۍ‌خیالم‌تخت‌است؛ توڪفترِجَلدِبندھ‌هستۍ‌آقا! ازڪارگذشتہ‌ڪار،خیلۍ‌وقت‌است🙊 💍|•@shahidane_ta_shahadat
👶🏻 ڪہ‌بِہ‌غیرباتوبودَن،دلم‌آرزونَدارد 💜|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 توی جاده افتادیم و باهم ازهرچیزی حرف میزنیم و میخندیم خیارنمک میزنم و دهنش میزارم _دستت درد نکنه +نوش جونت _میگم سارا +جانم _در داشبورد رو باز کن چندتا فیلم و سی دی گرفتم توراه نگاه کنیم +فیلم غمگین و ترسناک نباشه ها شیرین میخنده _نه نگران نباش طنز گرفتم سی دی هارو بیرون میارم و توی ضبط ماشین میزارم و دکمشو میزنم و منتظرمیشم مانیتورش بیرون بیاد فیلم رو پخش میکنم و هردو مشتاق فیلم طنزی که برای اولین باربود پخش میشد رو نگاه میکنیم بالاخره بعد از چندین ساعت متوقف شد پیاده میشم و با خستگی دستامو به جلومیکشم +آخ کمرم خشک شد محمدحسین _حالا خوبه من رانندگی کردما پشت چشمی نازک میکنم و سمت ماشین میرم و چادرمو برمیدارم سرمیکنم +منم بغل دستت نشستم هی خوراکی دادم خوردی کم کاری نکردما میخنده و دستشو دورشونم میندازه _چقدرنق میزنی توآخه بیا بریم بابا باحالت قهر رو ازش برمیگردونم (سحر) +وای پا درد گرفتم بسته تورو بخدا فاطمه _اه چقدرنق میزنی تو دختر برو بشین خودم درست میکنم باقیشو ازخداخواسته میرم و رو مبل میشینم سینا همونجور که فوتبال نگاه میکنه میگه _پاشو خجالت بکش ما اینجا مهمونیم پاشو برو کمک زنم +ایش ایش چقدر زن ذلیلی تواخه صاف میشینه و سیبشو توبشقاب میندازه _عه؟؟زن ذلیلم؟ یادت رفته تو و اون شوهر چلغوزتو؟! بعد ما میگفتیم زن ذلیل خانم چی میگفتن؟ صداشو زنونه میکنه _زن ذلیلی نیست عشقه عشق متعجب و خندان نگاهش میکنم پرهام با بهت میگه _چلغوز؟داداش من اینجاما سیناهمونجور که سیبشو گازمیزنه میگه _چون اینجایی جلوخودت گفتم اگه نبودی که نمیگفتم غیبت میشد پرهام میخنده و سری متاسف تکون میده اذان میگن و من و فاطمه پشت سر سینا و پرهام می ایستیم بعد ازنماز با انگشتم تسبیحات میگفتم که سینا میگه _میگم پرهام تووضو گرفتی واس نماز؟! ندیدم بگیری فکرکنم باید از اول بخونی لبخندی به لبم میشینه پرهام میخواد جواب میده که زودتر میگم +داداش پرهام همیشه دائم الوضو هست معتقده وقتی وضو داری پاکی وقتیم پاکی دلت نمیاد با گناه چرکش کنی واس همینم دائم الوضو هست ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
بسم‌اللھ‌النور🍊
🌱 شدید ترین بارون ها...! از تاریک ترین ابرها میباره کارای خدا رو با نگاه ظاهری نمیشه فهمید! تو تلاش کن میشه🌱 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
#مداحی🥺 #حضرت‌مادر💔😢
انگـارنھ‌انگـار‌دیـروزیه‌بچھ‌شھیدشدبامسمار💔😭 . . . 🌿|•@shahidane_ta_shahadat
👑 خداخنـدھ‌هـآت‌رو‌آفـرید تـازیبـایی‌هـآ؎دنیـآتڪمیل‌شھ😌😁💜 👑|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 صورت پرهام از اینکه این موضوع رو توی جمع گفتم خشمگین و سرخ میشه ازحرفم پشیمون میشم ولی کار از کارگذشته بالاخره وسایل رو جمع میکنیم و راه میافتیم تو ماشین میشینیم که طبق پیش بینیم شروع میکنه _چرا؟چرا؟واس چی دقیقا هرچی داریم و به بقیه میگی؟ برمیگردم سمتش و بالحن شرمنده ای میگم +ببخشید بخدا اصلا حواسم نبود پوفی میکنه و شیشه رو پایین میکشه و دستشو لب پنجره تکیه میده کامل برمیگردم سمتش +پرهام قهرنکن دیگه ببخشید چیزی نمیگه دستمو روی دستش که روی دندس میزارم فشاری به دستش وارد میکنم +اقا پرهام _جانم +ببخشید لبخندی میزنه _اشکال نداره میخندم و ضبط رو روشن میکنم و آهنگ زیبای بی کلامی توی ماشین میپیچه (سارا) _بیا اینجا زیرانداز بندازیم تا اونام بیان باشه ای میگم و باکمک هم زیرانداز رو میندازیم +محمدحسین بروفاطمه زهرا رو بیار گریه میکنه نمیفهمم بچه رو میاره خانوم خانوما هنوز خوابه همون لحظه سینا و اقا پرهام و ماشین مامانمم اینا هم میرسن سلام احوال پرسی میکنیم و نهارمیخوریم و کمی اطراف رو گشت میزنیم و دوباره حرکت میکنیم (؟؟؟!!!) _رفتن سمت شمال +خوبه بزار دوسه روز خوش باشن بعدش خوب میدونم چجوری حالشونو بگیرم _فقط یه چیزی +چی؟ _یه پسره بود شیخ ازش خیلی کینه داشت و عصبی بود با تحقیقات فهمیدیم اون باعث این اتفاقا شده +خب؟ _استاد دانشگاس توی دانشگاه علوم پزشکی شیراز ابرو بالا میندازم _باید یه جوری اونو یا سمت خودمون بیاریم یا ازدور خارجش کنیم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌱بسمـ ࢪب‌ منجےعالم‌بشریٺ♥️
🌱 - ازقشنگ‌ترین‌لحظہ‌هـٰا؟! +اون‌وقتی‌که‌بینِ‌نامحرم‌هاچشماشو می‌ندازه‌پایین‌به‌حرمتِ‌چشمایِ‌خوشگلِ مھدیِ‌زهرا(:" 🌱|•@shahidane_ta_shahadat
🖤 چادرت را بتکان‌ روزی مارا بفرست❤️✨ ای که روزی دو عالم🖤❣همه از چادر توست 🖤|• @shahidane_ta_shahada