۲۰ دیماه #سالروز_عمليات #توكل گرامی باد .🥀
فرماندهان ستاد اروند براي شكست محاصره چهار ماهه آبادان و باز پس گيري منطقه شرق رود كارون و پس راندن دشمن تا مرز بين المللي #شلمچه و #رود_خين #عمليات_توكل را طرح ريزي كردند و با بهره گیري از يگانهاي پياده و زرهي ارتش از سه محور جاده ماهشهر- آبادان ، آبادان – خرمشهر و غرب كارون ، آن را به اجرا درآورند .
سرانجام در 20 دي ماه 1359 عمليات توكل توسط يگان هايي از ارتش ، شماري از نيروهاي سپاه و ستاد جنگ هاي نا منظم آغاز شد . قواي زرهي از ذو محور و نيروهاي پياده از محور سوم وارد عمل شدند . در سه راهي آبادان و كوي ذوالفقاريه كه نيروهاي پياده تك كرده بودند ، خط نيروهاي عراقي در هم شكست و شماري از آن ها اسير شدند . اما به سبب عدم پيشروي در دو محور ديگر ، اين نيروها نتوانستند موقعيت خود را تثبيت كنند و به ناچار دست به عقب نشيني زدند . به اين ترتيب عمليات توكل ، كه در مرحله نخست موفقيت چنداني در پي نداشت ، در مراحل بعدي نيز با توقف حمله رو به رو گرديد و ناكامي مرحله نخست سبب شد تا انجام اين گونه عمليات هاي گسترده تا زمان عزل بني صدر از مقام فرماندهي كل قواي مسلح منتفي شود .
گزارش عملیات :
نام عمليات : توكل
زمان اجرا : 20 / 10 / 1359
مكان اجرا : جاده ماهشهر – آبادان و غرب رود كارون
ارگان هاي عمل كننده : نيروي زميني ارتش ، سپاه پاسداران ، ستاد جنگ هاي نا منظم
اهداف عمليات : شكست محاصره چهار ماهه شهر آبادان و باز پس گيري ساحل شرقي رود كارون
http://eitaa.com/shahidaneh110
بانو طلا حیدری تنها فرزند سرلشکر خلبان شهید «خالد حیدری» :
اگرچه سایه مهر و محبت پدر شهیدم برسر من کمرنگ بود اما آفتاب افتخاراتش که تمام ایران اسلامی را فراگرفتهاست، موجب شد تا به خود ببالم که نامم به نام قهرمانی همچون «خالد حیدری» مزین است و فرزند یک قهرمانم.
زمانی که پدرم به شهادت رسید من ۲ ماهه بودم
یکی از شیرینترین لحظات زندگیم خبر رسیدن پیکر مطهر پدرم بود ،حالا پس از سالها انتظار میتوانستم پدرم را ببینم و بویش را احساس کنم.
با نزدیک شدن تابوتش به احترام وی جلوی آن به جای پدرم بر خاک وطن بوسه زدم و حس کردم که دیگر سالهای بیقراریام به اتمام رسید، انتظارم به سر آمد و پدرم به منزل بازگشت؛ در این لحظههای شیرین به پدرم گفتم پرستوی عاشق خوش آمدی، خسته نباشی دلاور، سفرت طولانی بود اما پرافتخار، این افتخار مبارکت باد.
زمانی که بر سر تابوت پدرم حاضر شدم گرمای حضور و بودنش را پس از ۳۲ سال احساس کردم و این گرما و احساس بزرگ تاکنون مایه آرامش و صبوری من پس از سالها دوری و فراق از پدر بوده است.
وی در حالی که رو به آسمان کرده بود و چشمانش غرق در اشک و گریه بود، اظهار داشت: «ای ققنوس همیشه جاودان پرواز، اوج گرفتن در آسمان آرزویت بود» به همین خاطر آسمانی شدی و خدایی، همچون نامت خالد جاودانه گشتی.
#ایران #مهاباد #خلبان #دجله #شلمچه #دیدار #پدر_قهرمان_دختر #شهید_دفاع_مقدس #مردان_پولادین
دلنوشته زیبا و صادقانه یکی از خواهران افغانستانی،
کسیکه شهدای هور دلش را بردند: 💌🕊️
یه سفری که یه تیکه از وجودمو با خودش برد... 🌌
راهیان نور برای من فقط یه سفر نبود، یه تجربهی خاص و عجیب بود، یه چیزی که هیچوقت یادم نمیره. 💭✨ فکرشو نمیکردم توی این چند روز، نهتنها جاهای جدید ببینم، بلکه خودمو یه جورایی دوباره پیدا کنم. 🔍❤️
از همون اول که راه افتادیم، حس کردم این دفعه فرق داره. 🚌💫 برعکس همیشه که وقتی بیرون میرم یه گوشه حس تنهایی میاد سراغم، اینجا همچین حسی نداشتم. 🤗 انگار یه جایی رفته بودم که همه مثل خودم بودن، کسی به این که لهجهم چطوره، رنگ پوستم چیه، یا نژادم چیه کاری نداشت. 🌍❤️ نسرین و بتول، دوستای جدیدی که پیدا کردم، توی همین مدت کوتاه شدن رفیقای جونجونیم. 💖 هرکیو میدیدم تنهاس، میرفتم باهاش حرف میزدم، اصلاً کل مسیر راهیان پر بود از حرف و گفتگو. 🗣️🌟 مسئولای اردو هم آدمای حسابی و محترمی بودن، یه جورایی حس میکردم اینجا جاییه که بهش تعلق دارم. 🏕️🙏
ولی بهترین قسمت سفر؟ هور… 🌊
قایقسواری توی اون آبای آروم، هوای خنک، حس عجیبی که نمیتونم توضیح بدم. 🛶💧 دستمو زدم تو آب، یه لحظه حس کردم انگار یه چیزی دستمو گرفت. 🤲 بعد که فهمیدم هنوزم کلی شهید زیر همین آبها هستن، همونجا یهو یه بغض سنگین نشست تو گلوم. 😢💔 حاجتمو گفتم، ولی نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. انگار یه تیکه از دلم همونجا جا موند… 🕊️
و بعد، شلمچه... آخرین مقصد، ولی سنگینترینش. 🏞️ رفتم روی یه تپه، رو به مرز ایران و عراق. یه تابلو بود که روش نوشته بود: کربلا یک سلام! ✨ همون لحظه خورشید داشت غروب میکرد، انگار که خورشیدم داشت میرفت پشت کربلا قایم بشه… 🌅 اونجا بغضم ترکید. 😭 صدا اذان بلند شد، سالها بود نماز نخونده بودم، ولی اونجا، با همون مهر و تسبیحی که از کاروان گرفته بودم، آرامترین نماز زندگیمو خوندم. 🕋🙏
ولی عجیبترین اتفاق این سفر اون لحظهای افتاد که اصلاً فکرشو نمیکردم. توی شلمچه، یه دختر یهو اومد و یه کارت گذاشت تو دستم. 🎴 نگاهش که کردم، نفس تو سینم حبس شد... مهدی صابری! 🕊️💌
رفیق شهید دوران مدرسهم، هممحلهای قدیمیم، همونی که سالها فراموشش کرده بودم… ولی انگار اون منو یادش نرفته بود. 💔
ماه پیش، یه جا توی یه غرفهی نیمهشعبان، یه خانومه ازم پرسید: رفیق شهید داری؟ 🤔 گفتم: داشتم، ولی دیگه ندارم. و رد شدم. ولی حالا… حالا انگار خودش منو دعوت کرده بود اینجا، به شلمچه، به همون جایی که قرار بود یه چیزی رو تو وجودم بیدار کنه. 🌟
من آدم خرافاتی نیستم، ولی نمیتونم بگم این اتفاقا الکی بوده. 🤷♀️✨ چرا باید دقیقاً این کارت دست من میافتاد؟ چرا باید دقیقاً همین کاروانو انتخاب میکردم؟ چرا مامان بابام باید رضایت میدادن که بیام؟ چرا شلمچه؟ 🤔
جوابش معلوم نیست… ولی یه چیزی رو خوب میدونم، این سفر یه نشونه بود. 🌠
#راهیان_نور
#شلمچه
#هور 🌊
#خودشناسی ❤️
#نماز_آرامش 🕋
#دعوت_شهدا 🌟
#سفر_به_خودت 🌌
#سفرنامه ✨
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت شانزدهم: شلمچه
روز سوم:
غلبه گرمای عشق ❤️ بر سرمای زمستان
زائر راهیان وقتی خارجی باشه، شهید وطن براش معنایی نداره
همیشه یه پای نگرانی مسئولان کاروان اینه که اینها چه نصیبی از راهیان با خودشون می برن و چقدر راهیان رو جذب می کنن 🤔.
شلمچه همونطور که ادون روزوی فرانسوی را زمینگیر کرد ، دل بچه های بین الملل رو آسمونی کرد ✨.
ملکوت شلمچه به زمینش نزدیکه، خیلی...
هیچ چیز مثل زمین شلمچه دلهای بچه ها رو به ملکوت پیوند نداد....
از امروز به بعد
بخشی از دلنوشته هاشونو میفرستم.
#شلمچه
#سفرنامه
#راهیان_نور
#دفاع_مقدس
https://eitaa.com/shahidaneh110
دل نوشته ریحانه سادات، یکی از خواهران افغانستانی:
مگر میشود تشنه تا لب دریا رفت و بدون آب نخوردن برگشت؟؟
همه چیز بوی عشق و وفا میدهد بوی بی اندازه نزدیک به خدا بوی زیبایی ها، بوی غریبی و بوی کربلا
سفری که قبل از رفتن علاقه هایم بر میگشت به بودن کنار دوستانم و بگو و بخند کردن با آنان.
در مسیر راه چیزهای زیادی دیدم و خوشحال بودم .
تا رسیدیم به سرزمینی زیبای جنوب
ب محض پیاده شدن ب طور نامرئی حالمان دگرگون میشود و میتوانم بگویم سست و بی حال شده بودم
یک حس خیلی عجیب که تا حالا کم دچار آن شده بودم
گویا فاصله چندانی با بهشت نداریم
همه چیز عاشقانه بود و من کربلا را آنجا دیدم
ب چشمان گنهکارم دیدم چطور در راه اسلام خون دادیم
من از شهداء وفاداری،رفاقت، عشق ، صبوری ، متانت، عهد و خیلی چیزها را یاد گرفتم.
....
شنیده بودم شبهای شلمچه زیباست ولی نمیدانستم اینقدر زیباست😭
شلمچه تکه ای از خود عشق است،تا حالا شبی به این مقبولی نداشتم، من آنجا شهیدان را ب چشم دل دیدم
اما می خواهید صحنه ای را بگویم که خیلی غم داشت؟
مگر می شود تا چند کیلومتری کربلا رفت و کربلا نرفت؟؟
#شلمچه
#سفرنامه
#راهیان_نور
#دفاع_مقدس
https://eitaa.com/shahidaneh110