قسمت هفتم:
روز دوم، اتوبوس اول: از عقلانیت تا اشکهای بی مرز 🚌✨
راستش روایتگری برای بچههای بینالملل یه ذره حساستر و متفاوته. اینجا دیگه بحثهای احساسیِ صرف چندان جواب نمیده. اما اگه بتونیم ابعاد عقلانی، انسانیت، آرمانخواهی و معنویت دفاع مقدس رو بهشون نشون بدیم، واقعاً براشون جذاب و تأثیرگذار میشه. 🌍❤️
داشتم از حیات شهدا و مقامات معنوی شون حرف میزدم، اون روز رزق مون معرفی شهید علی حیدری بود، یک لحظه سرم را برگرداندم یکی از دانشجوها حین معرفی شهید داشت اشک میریخت، تابحال این اتفاق در هیچ یک از اتوبوس های ایرانی ها نیفتاده بود.
از تجربهای که با شیعیان خارجی تو راهیان نور داشتم، اینطور برداشت کردم که ارتباطشون با روضهها و امور معنوی قویتره. انگار از این طریق بیشتر به عمق ماجرا وصل میشن و با موضوع ارتباط برقرار میکنن. 🙏🕊️
#راهیان_نور
#انقلاب_اسلامی
#دفاع_مقدس
#اشکهای_بیمرز
#عقلانیت_و_معنویت
#سفرنامه
https://eitaa.com/shahidaneh110
و چه دعای مجیرهایی که هر زمان مادر قصد خواندن آن را داشت، خدمتی به اهل خانه، قد علم کرد و آن را به ساعتی دیگر موکول کرد...
ایام البیض رمضان بود...
مادر، سفره افطاری اهل خانه را فراهم کرد و زیر لب گفت: یادم نرود امشب دعای مجیر را...
سفره را جمع کرد و نگاهی به ساعت انداخت، حالا وقت تدارک سحری بود؛ مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را!
ظرف ها را شست، سحری را آماده کرد، خواست مشغول دعا شود که متوجه شد کودک نوپایش بدجور خود و لباسهایش را کثیف کرده، پس مشغول تعویض پوشک و لباسهایش شد و زیر لب گفت:یادم نرود دعای مجیر را!
خسته و تکیده سرجایش نشست؛ تا خواست دعا را شروع کند آن یکی فرزندش کتاب به دست سراغ مادر امد برای دیکته شب... مادر زیر لب گفت یادم نرود دعای مجیر را!
کارها یکی پس از دیگری قد علم می کردند و ساعت بی رحمانه میگذشت و مادر در حسرت یک ساعت مناجات بی دغدغه، شب را سپری میکند...
و حالا که تمام اهل خانه را به هزار زحمت خوابانده و به زندگی سامان داده تا خلوتی باخدای خویش داشته باشد، چشم های مادر خسته و خواب آلوده، حالا دیگر نایی برای دعای مجیر نمانده!
سر بر بالین می گذارد و زیر لب آرام زمزمه میکند: نشد بخوانم دعای مجیر را!
قطره اشکی از گوشه چشم مادر روانه ی بالشت می شود و مادر،خسته و دلشکسته از روزمره، لب به مناجات میگشاید:
خدایا؛ به حق لحظات پختن افطاری با زبان روزه و حرارت اجاق گاز که بدجور تشنه میکند مرا: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق لحظاتی که ایستاده ام تابشویم ظرف ها و نظافت کنم خانه را: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق خستگی پاها و بی رمقی دست هایم: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق ساعات عمرم که در راه خدمت به همسر و فرزندانم، به بندگانت که به من واگذار نمودی سپری شد: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا اصلا به حق این دل شکسته و حسرت زده ی خواندن دعای مجیر و چشم های بی رمق از همراهیم: اجرنا من النار یا مجیر...
حالا مادر آرام میخوابد، هرچند تا صبح چند بار دیگر بیدار میشود تا یکی از فرزندان را آب بدهد، یکی را شیر بدهد و برای آن یکی که بیقرار شده آغوش مهر مادری بگشاید...
مگر میشود چنین دعای مجیری مقبول درگاه ربوبی نگردد؟
اصلا تمام عمر مادرها ایام البیض است، چه رجب، چه شعبان، چه رمضان و چه...
خدایا به حق لحظه به لحظه خستگی مادرانمان: اجرنا من النار یا مجیر !
شادی روح همه مادران آسمانی
وسلامتی همه مادرانی که در قید حیات هستند صلوات
https://eitaa.com/shahidaneh110
3- کمال کورسل.mp3
23.84M
✨ موسیو کمال: کتابی که حالا میشنویمش! ✨
قسمت سوم: "از جروم تا کمال: سفر یک روح جستجوگر"
جروم کنجکاو، با ورود به خانهی دانشجویان مسلمان ایرانی ، وارد دنیایی جدید شد. 🏠📚
از خواندن بیانیههای امام خمینی، تا آشنایی با مفاهیم اسلام و شیعه و دعای کمیلی قلبش را تسخیر کرد. 🙏❤️
دوستی با دانشجویان ایرانی و عرب 🌍💬
از تسنن تا تشیع و دردسرهای انتخاب نام. 🌟🕌
او حالا بخشی از خانوادهای بزرگتر بود که به دنبال عدالت و حقیقت میگشت. ✊📖
#موسیو_کمال
#دفاع_مقدس
#شهید_فرانسوی
#قصه_ی_یک_مبارز ⚔️
#عدالت_خواهی ⚖️
#تحول_زیبا
#دعای_کمیل
https://eitaa.com/shahidaneh110
زندگی شهیدانه
قسمت هفتم: روز دوم، اتوبوس اول: از عقلانیت تا اشکهای بی مرز 🚌✨ راستش روایتگری برای بچههای بینالم
عزیزی گفتند درباره شهید علی حیدری بیشتر معرفی داشته باشم.
انشالله چند تا پست درباره این عارف شهید قرار میدم.
🍁علی با یکی از بچه ها سر یک موضوع اختلاف پیدا کرد و در مورد اون بنده خدا قضاوت درستی انجام نداد.
از آنجا که این کار علی عجیب بود ؛اون بنده خدا چیزی نگفت و اعتراض هم نکرد.
⬅️فردای همان روز،اول صبح علی حیدری آمد سراغ همین بنده خدا و با اشک روی پاهای او افتاد .گفتیم:علی چی شده...
گفت :دیشب خواب دیدم که بعد از قضاوت من قثیامت برپا شد و مرا به سوی جهنم می برند،فهمیدم اشتباه کردم و الان در حضو شما عذر خواهی و طلب بخشش میکنم.
چند روزی حال علی به خاطر این موضوع خراب بود.لذا فرمانده ما تشخیص داد که بایستی علی چند روزی بره تهران و حال وهواش رو عوض کنه.
شب که سوارقطار بودیم و راهی تهران،علی خیلی داغون بودو همش در مورد قضاوت بی جا،خودش رو سرزنش میکرد.
یک دفعه دیدیم علی توی کوپه 🚂قطار داره داد میزنه و همش میگه:نه،نه منو به سمت آتیش نبرید،منو دارن می برند سمت جهنم و ... و دائما این حرف ها رو میزد می خواستیم کمکش کنیم .من اومدم دست علی رو بگیرم که باور کنید دستم سوخت!!😱 چون بدن علی به شدت داغ بود.
یک دفعه دستش رو رها کردم و بازویش را گرفتم اما علی خیلی بی قراری می کرد و رنگش سرخ ،سرخ شده بود.
چند لحظه بعد دیدیم یه دفعه علی آهی کشید و گفت :راحت شدم ،من دیگه بخشیده شدم ،بَه بَه چه جای خوبی من رو آوردند.چه جایی...
این حرف ها رو زد و آروم شد و خوابید ...
ص 98
#علی_بیخیال
☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت هشتم: 🚌 اتوبوس اول، روز دوم:
"از غزنی تا اهواز؛ روایت مقاومت محمدعلی کلی" 🇦🇫❤️🇮🇷
روز قبل، وقتی دانشجوها خودشون رو معرفی میکردن، یه چندتاشون گفتن که اهل غزنی افغانستان هستن. منم پرسیدم: «محمدعلی محبی رو میشناسین؟ اهل منطقه شماست.» اما گفتن نمیشناسیمش. 😔
محمدعلی محبی، اهل جاغوری غزنی، قهرمان انقلاب اسلامیه. 🌟
وقتی انقلاب ایران پیروز شد، مردم جاغوری هر روز تو مسجد جمع میشدن و پای رادیوی ایران مینشستن تا شاید صدای امام رو بشنون. وقتی امام دستور دادن که مردم جبهه رو پر کنن. محمدعلی، با اینکه فقط ۱۶ سال داشت، راهی ایران شد تا برای امام و انقلاب بجنگه. اون و خیلیهای دیگه، مقلد امام خمینی(ره) بودن و حرف امام رو زمین نمینداختن. ✊
مهرماه ۱۳۵۹، روزهای شروع جنگ ایران و عراق بود. محمدعلی تنهای تنها خودش رو به ایران رسوند: از مشهد و تهران تا دوکوهه و اهواز. 🚚 اون راننده خودروهای سنگین شد و آنقدر تو جبهه پرتلاش بود که رزمندهها بهش لقب «کِلی» دادن. کلی، اون جوان رزمنده افغانستانی بود که روز و شبش رو تو جادهها میگذروند تا به جبههها خدمترسانی کنه. 💪
اما داستان زندگیاش پر از درد بود. تو همون دوران، پسرش روحالله، تو جاغوری مورد سوءقصد طالبان قرار گرفت و به شهادت رسید. دلیل ترور هم فعالیتهای محمدعلی تو جبهههای ایران عنوان شد. بهش گفتن مزدور و جاسوس ایران شده و خانوادهاش نباید امنیت داشته باشن. 😢 محمدعلی، تو همون سالهای اول جنگ، پدرِ شهید شد. اسم پسرش رو به عشق امام خمینی(ره)، روحالله گذاشته بود. ❤️
محمدعلی هشت سال تو جبهههای ایران جنگید. تو این هشت سال، فقط چهار روز مرخصی گرفت. 🕊️
راستی چرا اینقدر جنگ ما یکطرفه و برای وطن روایت میشه؟؟؟
#راهیان_نور
#انقلاب_اسلامی
#دفاع_مقدس
#قهرمان_گمنام
#افغانستان_و_ایران
#سفرنامه ✨
https://eitaa.com/shahidaneh110
زندگی شهیدانه
قسمت هشتم: 🚌 اتوبوس اول، روز دوم: "از غزنی تا اهواز؛ روایت مقاومت محمدعلی کلی" 🇦🇫❤️🇮🇷 روز قبل، وقت
گاه جنگ و دفاع مقدس رو به گونه ای روایت می کنم که بیش از مرز حق و باطل و ایمان و کفر، مرزهای جغرافیایی پر رنگ می شود.
گویا فقط خودمان بوده ایم و بس....
رزمندهای که عاشق نماز بود: شهید علی حیدری ✨📿
یکی از رزمندگان تعریف میکرد:
یک روز فرماندهمان خاطرهای از دوران کردستان نقل کرد:
در تبلیغات لشکر، یک برادر خطاط و طراح داشتیم ✍️. او تابلوهایی را برای خطاطی آماده میکرد. در همین حال، صدای اذان در محوطه پادگان طنینانداز شد 🕌.
او بیدرنگ کارش را کنار گذاشت و به سوی نماز جماعت رفت 🙏. اما در همان لحظه، فرماندهاش رسید و با این بهانه که دیر شده و دستور فرماندهی است، او را به سر کارش بازگرداند و مانع رفتنش به نماز شد ⏳.
این بسیجی عاشق نماز بود ❤️🕋. او به دستور فرمانده کارش را تمام کرد، اما پس از آن، خطاط به زمین افتاد و سه روز تمام مریض بود 🤒. چرا که نماز اول وقت را از دست داده بود! بعدها این خطاط در عملیات بدر به شهادت رسید 🕊️.
من از شخصیت آن خطاط شگفتزده بودم 🤯. چطور یک انسان معمولی میتواند چنین رابطهی عاشقانهای با خدا داشته باشد؟!
پس از جلسه، نزد فرمانده رفتم و نام آن خطاط را پرسیدم. او گفت: «آن برادر خطاط، شهید علی حیدری بود.»
📖 ص76
#علی_بیخیال
#شهید_علی_حیدری
#نماز_اول_وقت
#عشق_به_خدا
#خاطرات_جبهه
https://eitaa.com/shahidaneh110
قسمت نهم: داش ابرام، محبوب قلوب جهانیان 💖.
روز دوم:
توی اتوبوس اول، پرسیدم: «چند نفر کتاب سلام بر ابراهیم رو خوندن؟» ۱۰-۱۲ نفر دستشون رو بالا بردند ✋. یکی از بچهها سریع پرسید: «ما رو به کانال کمیل میبرن؟»
بعد از روایتگری فکه، در مسیر برگشت، چندتا از دانشجوها اومدن کنارم و دربارهی مسائل دقیق اعتقادی سوال پرسیدن 🤔. دم ورودی یادمان، دو تا از خانمها منتظر بودن تا سوالای بقیه تموم بشه. وقتی نوبتشون رسید، جلو اومدن. یکیشون پرسید: «حاج آقا، ما رو کانال کمیل میبرن؟» گفتم: «با توجه به وقت کم، بعیده بتونیم، ولی حتماً به مسئولین اردو میگم.» اونها گفتن: «چون کتاب سلام بر ابراهیم به چند زبان ترجمه شده، خیلی از بچهها کتاب را خونده اند و دوست دارن کانال کمیل رو ببینن.»
داش ابرام، واقعاً چه کردی با دلها؟ 😢❤️
توی اتوبوس دوم به بچهها گفتم: «اگه دوست دارین سال بعد بیارنتون کانال کمیل، باید صبح اول وقت، بلافاصله بعد از نماز حرکت کنیم.» اونها گفتن: «ما آماده بودیم، ولی مسئولان دیر حرکت دادند.»
یادمون نره، اصل مدیریت زمان خیلی مهمه! ⏳💡
#راهیان_نور
#ابراهیم_هادی
#کانال_کمیل
#سلام_بر_ابراهیم
#مدیریت_زمان
#سفرنامه ✨
https://eitaa.com/shahidaneh110
زندگی شهیدانه
تازه برای مرتضی میوه آورده بودم که صدای عجیبی شبیه ناله از اتاق شنیدیم . مادرم رنگ به چهره نداشت. ان
از اینجا در حدود ده پیام، قسمت هایی از کتاب #هواتو_دارم رو به اشتراک گذاشته ام.
کتابی که مورد تقریض مقام معظم رهبری قرار گرفت
با همین هشتک #هواتو_دارم
زندگی نامه رزمنده مدافع حرم شهید مرتضی عبداللهی
باخبر شدیم پدر بزرگوار این شهید، سردار حاج مصطفی عبداللهی که چندی پیش درحین انجام مأموریت بر اثر حادثۀ آتشسوزی به شهادت رسیدند و امروز مراسم تشییع این شهید بزرگوار برپا شده و در کنار فرزندشان آرمیده اند.
صحبت ها و توصیه ها و نمایش صلابت و ولایت مداری این پدر شهید در معراج شهدای تهران و بر بالین جوان رشیدشان قاب ماندگاری از دلدادگی به ساحت ولایت تا سر حد شهادت را به نمایش گذارد.
إن شاء الله روحشون شاد باشه و مهمان خان با کرامت ابی عبدالله الحسین علیه السلام باشند.
https://eitaa.com/shahidaneh110