💢 شهیدی که #وصیت کرد مانند حضرت زهرا(س) سنگ قبر نداشته باشد👇👇
دوست دارم اگر شهید شدم؛پیکری نداشته باشم،
از #ادب به دور است که در محضر سیدالشهدا(ع)،
با تنی #سالم و کفن پوش محشور شوم و
اگر پیکرم برگشت، دوست دارم #سنگ_قبری برایم نگذارند
برایم #سخت است که سنگ مزار داشته باشم
و #حضرت_زهرا سلام الله علیها بی نشان باشند!
#شهید_مرتضی_عبداللهی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#مزار_خاکی
🍃🌹صلوات
@shahidaneh_313 🍁
💚وقتی از #سوریه میآمدند درباره اوضاع و اتفاقهای آنجا صحبت میکردند؟
🌹هیچ وقت از سختیهایش برای من صحبت نمیکرد، وقتی میپرسیدم اوضاع آنجا چگونه است یا حالت خوب است؟ میگفت: اینجا خیلی خوب است اگر گرممان شود سرما میرسانند و اگر سردمان شود گرما میرسانند! میگفت: خیلی هوای ما را دارند و من همیشه فکر میکردم شاید جایشان خوب باشد و مشکلی نداشته باشند تا اینکه یک بار که از سوریه برگشت من گفتم در این ایام خیلی به ما سخت گذشت، همیشه ترس و اضطراب داشتیم، پرسید علی اکبر (پسرمان) هم ترسیده بود؟ گفتم بله او از همه ما بیشتر میترسید.
🌹علی اکبر را صدا کرد و شروع کرد به صحبت کردن با او که ما در سوریه برخی اوقات جاهایی بودیم که روز و شب اصلاً نخوابیدیم، اصلاً جا برای خوابیدن نداشتیم، غذا هم به ما نمیرسید یا در مکانی بودیم که وقتی بالا بودیم فکر میکردیم داعشیها پایین هستند و وقتی پایین بودیم فکر میکردیم که داعش بالای سر ماست، یعنی اطراف ما پر از داعشیها بود، ما با این سختی داریم #مبارزه میکنیم و تو باید مرد باشی، داشت درس مردانگی به پسرم میداد و من آنجا فهمیدم که اوضاع آنجا چگونه است و چقدر به آنها #سخت میگذرد.
🌹@shahidaneh_313🌹
عباس خود را خاک پای #حضرت_علی (ع) هم نمیدانست🚫 اما او واقعاً #علیوار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.
خودش هم میگفت: «زندگی کردن با من #سخت است» به شوخی به عباس میگفتم:پس چرا منو #بدبخت کردی؟😄 او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که #تحمل زندگی با من را داشته باشد».
#شهید_عباس_بابایی
🌹🍃صلوات
@shahidaneh_313
#خاطراټشهدا
#صداےپاےآب🖤
یک گروهان از #گردان یا زهرا3 به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم.
حال خودم را نمیفهمیدم.
باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه های آب ڪجاست!؟ يڪی از
فرماندهاݩ با تعجب گفت: دبه آب!؟
بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچه هاے
ما همـ خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت!
باتعجب به او #نگاه میڪردم. #خستگی این مدت روی دوشم نشست.
💔 نگاهی به
سنگر انداختم. بچه هاے مجروح همگی منتظر آب بودند. نشستم روی زمین.
بی #اختیار قطرات اشڪ از چشمم جاری شد. به یاد کربلا🖤💔 افتادم. در دل فقط
میگفتم: یا حسین(علیهالسلام)
چقدر #سخت بود اشتیاق #اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد!
رفتم به سمت #سنگر. همه #مجروحین سراغ آب را میگرفتند. گفتم: دیگه
حرف آب نزنید. آبی در ڪار نیست!😔💔
#شهیدمحمـــدرضاتورجیزادهـ
#ڪتابیازهرا(س).
@shahidaneh_313🌱🌙🖤