eitaa logo
شهـــــ⚘ــــــیدانـہ
248 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
969 ویدیو
28 فایل
⚪️🔹 ◎﷽◎ ⚪️🔹 🌸🍃‌ - از ڪجا گرفتـی ؟! + چے رو ؟! - رزق |شهـادت‌| ... + از سحـرهـا هنگـام تنهایےام با خـدا :) دوست شهیدت داره صدات میکنه🌹 با رمز عملیات 🌸یا زهرا🌸 وارد کانال بشید🙏 شهیدانه https://eitaa.com/shahidaneh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 شهیدی که کرد مانند حضرت زهرا(س) سنگ قبر نداشته باشد👇👇 دوست دارم اگر شهید شدم؛پیکری نداشته باشم، از به دور است که در محضر سیدالشهدا(ع)، با تنی و کفن پوش محشور شوم و اگر پیکرم برگشت، دوست دارم برایم نگذارند برایم است که سنگ مزار داشته باشم و سلام الله علیها بی نشان باشند! 🌷 🍃🌹صلوات @shahidaneh_313 🍁
💚وقتی از می‌آمدند درباره اوضاع و اتفاق‌های آنجا صحبت می‌کردند؟ 🌹هیچ وقت از سختی‌هایش برای من صحبت نمی‌کرد، وقتی می‌پرسیدم اوضاع آنجا چگونه است یا حالت خوب است؟ می‌گفت: اینجا خیلی خوب است اگر گرممان شود سرما می‌رسانند و اگر سردمان شود گرما می‌رسانند! می‌گفت: خیلی هوای ما را دارند و من همیشه فکر می‌کردم شاید جایشان خوب باشد و مشکلی نداشته باشند تا اینکه یک بار که از سوریه برگشت من گفتم در این ایام خیلی به ما سخت گذشت، همیشه ترس و اضطراب داشتیم، پرسید علی اکبر (پسرمان) هم ترسیده بود؟ گفتم بله او از همه ما بیشتر می‌ترسید. 🌹علی اکبر را صدا کرد و شروع کرد به صحبت کردن با او که ما در سوریه برخی اوقات جا‌هایی بودیم که روز و شب اصلاً نخوابیدیم، اصلاً جا برای خوابیدن نداشتیم، غذا هم به ما نمی‌رسید یا در مکانی بودیم که وقتی بالا بودیم فکر می‌کردیم داعشی‌ها پایین هستند و وقتی پایین بودیم فکر می‌کردیم که داعش بالای سر ماست، یعنی اطراف ما پر از داعشی‌ها بود، ما با این سختی داریم می‌کنیم و تو باید مرد باشی، داشت درس مردانگی به پسرم می‌داد و من آنجا فهمیدم که اوضاع آنجا چگونه است و چقدر به آن‌ها می‌گذرد. 🌹@shahidaneh_313🌹
عباس خود را خاک پای (ع) هم نمی‌دانست🚫 اما او واقعاً بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود. خودش هم می‌گفت: «زندگی کردن با من است» به شوخی به عباس می‌گفتم:پس چرا منو کردی؟😄 او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که زندگی با من را داشته باشد». 🌹🍃صلوات @shahidaneh_313
🖤 یک گروهان از یا زهرا3 به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم. حال خودم را نمیفهمیدم. باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه های آب ڪجاست!؟ يڪی از فرماندهاݩ با تعجب گفت: دبه آب!؟ بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچه هاے ما همـ خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت! باتعجب به او میڪردم. این مدت روی دوشم نشست. 💔 نگاهی به سنگر انداختم. بچه هاے مجروح همگی منتظر آب بودند. نشستم روی زمین. بی قطرات اشڪ از چشمم جاری شد. به یاد کربلا🖤💔 افتادم. در دل فقط میگفتم: یا حسین(علیه‌السلام) چقدر بود اشتیاق حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد! رفتم به سمت . همه سراغ آب را میگرفتند. گفتم: دیگه حرف آب نزنید. آبی در ڪار نیست!😔💔 (س). @shahidaneh_313🌱🌙🖤