هدایت شده از تبیین منظومۀ فکری رهبری
#پیام_صبحگاهی
اباالفضل العبّاس آخرین کسی است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ - یعنی آوردن آب برای لبتشنگان خیمههای اباعبدالله الحسین - است. در زیارات و کلماتی که از ائمه علیهمالسّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسیده است، روی دو جمله تأکید شده است: یکی بصیرت، یکی وفا.
۱۳۷۹/۱/۲۶
@t_manzome_f_r
تبیین منظومه فکری رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج مهدی رسولی با نوحه کوبنده #وزیر_بهداشت مدعی افسردگی جامعه بخاطر عزاداری رو با خاک یکسان کرد.
به #کانال_خط_شکن_بپیوندید.👇
http://eitaa.com/joinchat/1213988872C808500f015
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷شهیدمدافع حرم روز تاسوعا🌷
⚘شهید حسین جمالی⚘
در یکم مهر ماه ۱۳۶۵ مصادف با ۱۸ محرم الحرام در روستای خورنگان شهرستان فسا دیده به جهان گشود .
وی تحصیلات خود را از 7 سالگی در مدرسه عمار آغاز کرد. دوران تحصیلی راهنمایی را در مدرسه شهید مرادزاده و متوسطه را در دبیرستان امام سجاد (ع) در رشته علوم انسانی گذراند و مقطع پیش دانشگاهی را در مدرسه شهید فلاحی شهرستان فسا سپری کرد .
دانشگاه امام حسین (ع)
پس از اخذ دیپلم به زمره پاسداران نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران درآمد. وی جهت انجام خدمت سربازی به پادگان آموزشی07 نیروی زمینی ارتش کازرون رفت و بعد از گذراندن دوران آموزشی جهت ادامه خدمت به لشکر 82 زرهی کرمانشاه اعزام و بعد از گذشت دو ماه جهت ادامه خدمت به مرکز پشتیبانی منطقه دوم نزاجا شیراز انتقال یافت. پس از 3 ماه در گزینش سپاه پذیرفته شد و جهت فراگیری آموزش های مورد نیاز وارد دانشگاه امام حسین (ع) سپاه تهران شد.
او در حین تحصیل به تیپ ویژه صابرین (نزسا)ی تهران ملحق شد . بعد از پایان دوران تحصیلی دوره های تخصصی رزمی را فرا گرفت. حسین در شمال غرب در درگیری با گروهک پژاک زخمی شد و خانواده از این موضوع بی اطلاع بودند. وی در عملیات های مختلف در غرب، شمال غرب، جنوب شرق کشور و کشورهای عراق و سوریه حضور داشت.
جانبازی گمنام
مادر شهید جمالی در خاطره ای می گوید:
حسین چند ماهی یک بار به مرخصی می آمد یک روز با پاهای گچ گرفته به خانه آمد. با اضطراب پرسیدم: مادر پاهایت چطور شده ؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نیست مادر موتور روی پایم افتاده...
بعد از شهادتش فهمیدم در کوه های خان طومان در سال 90 زخمی شده ولی برای اینکه من مضطر نشوم حقیقت را به من نگفته بود. در آن ماموریت بهترین دوستش (کمیل صفری تبار ) را از دست داده بود. خانه آن شهید عزیز در بابل بود. حسین پس از شهادتِ دوستش در مرخصی هایش ابتدا به مادر کمیل سر می زد و بعد به خانه می آمد . و همیشه به مادر کمیل می گفته دعا کنید تا من هم شهید شوم .
دعا کن اولین شهید در روز تاسوعا باشم
یکی از همرزمانش در خاطره ای نقل می کند: شب عملیات بود. قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت : دعا کن فردا اولین شهید روز تاسوعا باشم.
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
خدایا به من و گروه۱ +۱۰ شهادتی زیبا عطا کن
شهید جمالی در وصیت خود می نویسد:
ای امام عصر ما بیا ولی من به خودم می گویم که اگر مولای مان آمد و ما نیز همانند مردم کوفه در جلوی ارباب مان صف آرایی کردیم چه خواهد شد. من از خدای منان دائما می خواهم که به من شهادت را عطا کند، تا با این کار بگویم که ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم داخل آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم که جانمان را فدا کنیم در راه دفاع از دین و قرآن و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من شهادت عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم و باقی ماندگان گروه۱+۱۰ شهادتی زیبا اعطا کند.
نذر روز تاسوعا
مادرش در خاطره ای می نویسد:
ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر می پزیم و بانی آن حسین بود . آن روز تمام وسایلهای نذر را خرید. سپس لباسهایش را جمع کرد و درون ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب که مایع روشنایی بود را پشت سرش ریختم . با یک چشم پر از غم و عمیق نگاهم کرد و رفت. سوم محرم زنگ زد گفت مادر چه خبر از حسینه؟ گفتم: مادر کی میای ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم .
روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر که می آمد می پرسید حسین کجاست؟ و در جواب می گفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه...
بعد از مراسم دیدم حسن برادرش آشفته است و گریه می کند. گفتم: مادر اتفاقی افتاده؟ چرا آشفته ای؟ گفت: یک دوست خوبی داشتم شهید شده. آرام و قرار نداشت.
⚘شهادت⚘
وی سرانجام در یکم آبان 1394 صبح تاسوعای حسینی با سر بند یا فاطمه الزهرا(س) در جنوب حومه شهر حلب با اصابت تیر به پهلو به شهادت رسید. پیکر پاکش در نهم آبان ماه در گلزار شهدای روستای خورنگان در کنار دایی شهیدش امیر سرتیپ عبدالرزاق جمالی به خاک سپرده شد
⚘نثار ارواح طیبه شهداء امام شهداء و اموات صلوات ⚘
هدایت شده از دعـاھـاے مـعـجـزه گـر📿
♥️》علامه امینی
◈شــــــب تاســــــوعا و عاشــــــورا
◈برای آقا امام زمان (عـــــــج الله)
◈صـــدقه ڪنـــــــار میگذاشتنـــد
◈و میگفتند: امشب قـــلب نازنین
◈حضــــــرت در فشـــــار اســــــت.
📝•⇦ #نشر_پیام_صدقه_جاریه
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
⚫️ eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2 ⚫️
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام و عرض تسلیت
برنامه مسجد حضرت زینب علیهاالسلام در روز عاشورا
-- صبح از ۱۱:۳۰ تا ظهر مقتلخوانی درخدمت حجهالاسلام احمدلو
-- نماز ظهر عاشورا
-- سفره اطعام حسینی
-- عصر ساعت ۱۵ اجرای نمایش عصر عاشورا در دامنه کوه خضر نبی
-- دسته عزای شام غریبان پس از مراسم مسجد
التماس دعا
عبدالصالح به روایت مادر
به خاطر کار پدر آقا صالح ما باید می رفتیم قم
خیلی نگرانش بودم
عبد الصالح از اول بچه ی پاک و حرف گوش کنی بود
بعضی از خانوم های فامیل میگفتن:
حاج خانوم شما چجوری با صالح برخورد میکنید که انقد پسر خوبیه؟!
همیشه حسرت میخوردن به آروم بودن صالح
من میگفتم :
هیچ کاری نکردم
شاید ذات بچه اینجوره
بهش می گفتم حالا که میخوای دانشگاه بری من دلم نمیاد
گفت : چرا؟!!!
گفتم:
نمیدونم
تو تا الان پاک زندگی کردی و پاک بودی
ما هم که میخوایم بریم قم
ولی تو میخوای اینجا باشی و بری دانشگاه
( از محیط دانشگاه حرفی نزدم چون جوون بود و می ترسیدم بهش بر بخوره)
به پدرش گفتم نگرانم
خیلی دغدغه دارم از اینکه دانشگاه بره و ما بریم قم
یه وقت دوست ناباب پیدا کنه و مسیرش عوض بشه من چیکار کنم؟؟!!
حاج آقا گفت خب چیکار کنیم؟
گفتم نمیدونم
بهش بگیم بیاد بره سپاه
من سپاه و خیلی دوست داشتم
بهش پیشنهاد دادم و گفتم نگرانتم
هر چی باشه شاید دوست نابابی سر راهت بیاد
من میترسم
صالح هیچی نگفت
گفت باشه
خیلی راحت گفت باشه
پدرش یه شب نشست و جریان کار سپاه رو براش گفت
گفت هر ارگانی آدم بد و خوب داره
فکر نکن تو سپاه همه ی آدما خوبن
با این حال،
من کار خودمو میکنم
وظیفه مو انجام میدم و نون حلال میارم
نگاه نمی کنم کی مرخصی میره ، از کارش میزنه ، ساعت میزنه یا نه
فردا رفتی سپاه اینا رو دیدی تعجب نکنی!!
صالح همه رو قبول کرد...
ثبت نام کرد و رفت پذیرش
ما اون موقع اومده بودیم #قم
سه روز بعد از #عاشورا بود
که #نذر کردم صالح تو #سپاه قبول بشه و خدمت کنه.
بعد وقتی رسمی شد بطری #آب یک نفره بخره و بیاد به عنوان #سقا بین #عزادار ها پخش کنه
موقعی که قبول شد من مشهد بودم
زنگ زد و گفت قبول شدم و الان اومدم قم و دارم آب بین دسته هاپخش میکنم
#دورنمای_شخصیت
#شهید_عبدالصالح_زارع