توراندیدنومردن
فقطبهاینمعناست
بهبادرفته
تمامعمـرکوتاهـمان...
سلام✋
#روزتان_متبرک_به_نگاه_شهدا🌸
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
10.mp3
15.06M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎧 روایت دهم:
زندانِ کوفه، حماسه عبدالله بن عفیف...
#صباحا_و_مساء
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شھید آوینۍ میگہ:
واۍ بـر آن ڪس ڪہ در صحراۍ محشر سر از خـاک بردارد و نشانہاۍ از جھـاد در بــدن نداشتہ باشہ!
فلذا جھـاد واجباست!
جھـادتیروتفنگنمیخواهد . .
شمــا تــو ڪار خونہ بہ مادرت،همسرت ڪمڪ ڪن خودش جھـاد...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
•﷽•
#کلام_شهید
هیچکس نیست که راهی کربلا نیست ،
مگر نه این است که کربلا قیامت است و ما راهیان قیامت!!!
ترس ما از مرگ ، همان فاصله ماست تا کربلا ،
و فاصله ی ما از کربلا همان دوری ما از شهادت است!!!
اگر کربلا میروی ، دلت را ببر
و اگر باز میگردی ، نیاور!!!!....
شهیدسیدمرتضی_آوینی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید عباس آبیاری:
مردم این زمانه ما را سرزنش میکنند که کجا میرویم و برای چه کسی میجنگیم ؟؟؟
اما اینان غافلند که ما خودمان قدم بر نمیداریم گویی مارا صدا میزنند ...
قلبمان پایمان را به حرکت وا میدارد ...جز اینکه دختر علی(علیهالسلام ) ، حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) و کودک سه ساله حسین(علیهالسلام) و... روی پیشانیمان مهر شهادت زده اند... من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از زینب(سلاماللهعلیها ) نیست...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو نمونه امر بمعروف و نهی از منکر خیابانی...
#یاد_بگیریم
#بیتفاوت_نباشیم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سیره_عملی_شهـــداء
🔰وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که همه متاثر شدند.
🔹خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
میگفت:
⇦براے رسیدن به #قلهےبندگے باید ترمز داشته باشے؛
⇦به خط قرمزها که نزدیڪ شدے سریع ایست ڪن و دور بزن..
⇦حتے به #مڪروهات هم نزدیڪ نشو چرا ڪه تا #گناه فاصله ے ڪمے داره!
#شهیدمسعودعسگرے💚
-دستخط #رهبرانقلاب بر روے عکس شهید
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🍃
🍃
🔹انسانهای نالایق🔹
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند،
✨ حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
اصحاب: بلی یا رسول الله!
✨فرمود:
1⃣ کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
2⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3⃣ بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
4⃣ ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
5⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
📚داستان های بحارالانوار جلد۹
✅اللّٰــــــــــھـُم ؏جِّل لِوَلیــــــــــــڪَ الفَرَجْـ✅
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
استغاثه به امام زمان(عج)
و توضیح برنامههایی در مسیر اربعین
با سخنرانی حاج حسین یکتا
دوشنبه ۷ شهریورماه
ساعت ۱۷:۱۵
مکان
جنب گلزارشهدا علیبن جعفر، مجتمع امام خمینی
مخصوص بانوان قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیتنامه شهید علیرضا جیلان
(بسم الله الرحمن الرحيم )
«انا لله وانا اليه راجعون :بدرستى كه ما از خدائيم و بازگشتمان بسوى اوست »
با درود وسلام برپيامبران وامامان وحضرت حجت بن الحسن حضرت مهدى (عج ) ونائب برحقش بنيانگذار جمهورى اسلامى به رهبرى پيامبرگونه او حضرت امام خمينى وبا درود وسلام برتمامى شهيدان ازصدر اسلام مخصوصا حسين بن على (ع )
🤚سلام ودرود بر تمام رزمندگان در جبهه ها وبادرود برتمام خانواده شهيدان وبا درودوسلام فراوان به خانواده عزيزم پدرومادر وبرادرانم وصيت نامه خود را آغازميكنم .
💔من مالى ندارم كه به كسى يابه اسلام اهدائى كنم اما تنها چيزى كه در وجودم بود فقط جان من بود كه توانستم اين جان رادر اختيار اسلام عزيز بگذارم
🤚 ودوسه پيامى دارم كه اولين پيام به خانوادهخودماستوخوشاشماپدرومادر كه چنين فرزندى رابه سن بلوغ رسانديد
وبه يارى اسلام فرستاديد وشما اى پدر ومادر عزيزم ناراحت نباشيد شما خدمتى بزرگ به اسلام كرده ايد .
✅پيامى به شما دارم اينكه نبايد شما پس ازشهادت من ناراحت باشيد .
🤚شما اسلام را يارى كنيد نگذاريد خون شهداء پايمال شود
🤚وهمانطور كه رزمندگان عزيز در جبهه ها خون پاكشان را اهدائى اسلام عزيز مى كنند شما مسئوليد كه نگذاريد خون ماوديگربرادران پايمال شود .
👇👇👇
🤚پيامى كه به ملت ايران وشهر خودمان دارم اين است كه اى مردم مستضعف ايران شمابايد نگذاريد خون عزيزان خود هدربرود
🤚💔شمابايدازهرگونه بى حجابى وغيره در شهرستانها جلوگيرى كنيد .
💔🤚كمى اى خواهران بى حجاب فكر كنيد ببينيد كه برادران مادر جبهه ها براى چى شهيد مى شوند آيا نه فقط براى اسلام است
💔🖤شما خواهران مسئوليددرقباليكايك خون اين شهيدان
💔🤚.ويكى ديگر ازپيامهاى من ايناست كه اى مردم در بين نمازها امام عزيزمان را دعا كنيد .
🤚دعا،دعا،دعا،تنها دعا را از يادتان نرود واين همان پيامى است كه براى خانواده عزيز خودم هم دارم .
من از پدر ومادرم مخصوصا مادرم حلاليت مى طلبم .
ازبرادرانم وخواهرم وعمو وزن عمو وتمام خويشان حلاليت مى طلبم .اگر در خانه من تندخوئى يا بد رفتارى داشتم مى بخشيد .ازتمام همسايگان حلاليت مى طلبم .
خداحافظ----خدانگهدار
عليرضا جيـــــــــــلان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
از فرصت غفلتشان
استفاده کردم و فوری اسلحه و نارنجک را از روی کمد برداشتم و زیر چادرم مخفی کردم، برای لحظه ای به ذهنم خطور کرد که آخر در این معرکه با یک کلت و یک نارنجک چه میشه کرد؟ بهتره برگردونم سر جاش. اما زودی نظرم برگشت؛
حتما حسین صلاح من و بچه ها را بهتر از من می دانست. از پله ها پایین رفتیم و تقریبا با هم رسیدیم به طبقه همکف؛
دخترها زودتر و من چندلحظه دیرتر. سرایدار با احتیاط در خانه را نیمه باز کرده بود و هراسان و دزدکی، کشیک اوضاع کوچه را می کشید. گوشه حیاط، چند مجروح که سر و رویشان خون آلود بود، دراز کشیده بودند. نزدیک تر نشدم، نمیدانستم که اینها کدام طرفی اند. معلوم بود که همان سرایدار آخمو در را رویشان باز کرده است.
میان آن همه شلوغ پلوغی، تلفن همراهم زنگ خورد. به سرعت صفحه گوشی را نگاه کردم، شماره حسین افتاده بود، با دیدن اسم حسین، کمی آرام شدم. گوشی را برداشتم، بدون مقدمه، حتی بدون اینکه اجازه دهد سلام بدهم، تندتند و باعجله گفت: «اطراف ساختمونتون کاملا محاصره شده، برید کف اتاق، دور از پنجره ها، پشت مبلها بشینید،اون دوتا تیکه ای رو هم که گذاشتم زیر مبل، دم دستت باشه». نتوانستم بگویم که آمده ایم طبقه پایین، فقط آن قدر فرصت شد که بپرسم:سرایدار با ماست؟»
گفت: «آره...» و صدا قطع شد.نگاهم افتاد به دخترها که گویی منتظر کلامی از جانب من بودند، هیچ دلم نمی خواست بی دلیل حرف چند لحظه قبلم را نقض کنم، به همین خاطر گفتم: «پدرتان بود، می گفت شرایط اصلا خوب نیست و باید توی طبقه بالا بمونیم!» بدون چون وچرا راه آمده را بازگشتند، به طبقه خودمان که رسیدیم، باقی توصیه های پدرشان را هم برایشان گفتم.آنها هم کاملا منطقی همه چیز را پذیرفتند. کف اتاق، پشت مبلی که نزدیک دیوار و از پنجره ها دور بود شانه به شانه هم نشستیم. فضا پر بود از صدای تیر و انفجار، هرازگاهی فریادهایی به زبان عربی به گوش می رسید. لحظات پر واهمه ای بود، از طرفی نگران حسین بودم که حالا هیچ نمیدانستم کجاست و چکار میکند و از طرف دیگرنگران جان دخترها که باز هم هرچه به آنها دقت می کردم اثری از ترس در چهره شان نمیدیدم. هر دو، با هیجان تمام گوش تیز کرده بودند برای شنیدن صدای درگیری ها. انگار آنها در دنیایی و من در دنیایی دیگر بودم اما نقطة مشترکی داشتیم و آن هم سکوت بود.
⬅️#ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : هشتم
سارا خندید و زهرا با کمی شیطنت گفت: «مامان شما توی جنگ صحنه درگیری زیاد دیدید، خب اجازه بدید مام ببینیم.» | دستشان را گرفتم و پشت دیوار نشاندم، چشمم توی چشمشان افتاد، باز هم اثری ازترس در نگاهشان نبود. توی دلم به
خودم بالیدم که چنین دخترانی دارم اما چاره ای جز این نداشتم که جلویشان را
بگیرم، چرا که اگر رهایشان می کردم تا کانون درگیریها جلو می رفتند. حالا صدای شلیک خمپاره هم به صداهای قبلی اضافه شده بود. گفتم:
بچه ها ما برای دیدن این صحنه ها اینجا نیومدیم! اومدیم پیش بابا که... .» انفجاری نزدیک، جمله ام را ناتمام گذاشت. یاد بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب در زمستان سال ۱۳۶۳ افتادم که
موج انفجار چند نفر را از طبقه بالای ساختمان به کف خیابان پرتاب کرد، فکری دوید توی ذهنم که نکند با انفجار بعدی، همان بلا بر سر دخترانم بیاید، ناگهان رو به دخترها گفتم: «پاشید، بریم طبقه پایین!» دخترها این بار انگار که از لحن محکم اما هراسانم به خوبی دغدغه مادرانه ام را درک کرده بودند فوری راه افتادند به سمت در.