محبت تجارت پایاپای نیست!
چرتکه نیندازیم که من چہ
کردم و در مقابل تو چه کردی!
بیشمار محبت کنیم
حتی اگر به هر دلیلی
کفه ترازوی دیگران سبکتر بود
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
👈/ #قالیچه_سوخته
🔥گوشه قالیچه سوخته بود. صاحبش جوری ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ شده بود که باید همان را هم میفروخت. در هر دکانی كه میرﻓﺖ، به او میگفتند: اگه ﺳﺎﻟم بود پانصد تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ولی حالا خیلی بیرزد صد یا صد و پنجاه تومن!
🔻مرد ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ به ﺍﻣﯿﺪ قیمت بالاتر بازار را میگشت. رسید به ﻣﻐﺎﺯﻩ حاج جواد فرشچی. حاجی گفت: قالی خوبیه! چرا خوب ازش ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾن؟
مرد ﮔﻔﺖ: مجلس ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، یکی از زغالهای ﻣﻨﻘل چایی، افتاد روش و سوخت.
حاج جواد به خودش تکانی داد و با لحنی نرم و آرام گفت: ﺗﻮی ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله!
🍃حالا چند میخری؟!
فرشچی چشمش را دوخت به قالیچه. بعداز مکثی کوتاه نگاهی کرد به مرد فروشنده و گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد پونصد تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی #نوکری اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ دو برابر قیمت سالمش ﺍﺯﺕ میخرﻡ!
مرد با خوشحالی پول را گرفت و رفت.
قالیچه ماند و حاجی. مثل یک رفیق همیشگی پهن شد روی میز فرشفروش. رفیق بازاری او تا آخر عمرش قسمت سوخته قالیچه را با گل محمدی پر میکرد. دوستان و همکاران او برای تبرّک یک پر از گلها را برمیداشتند و میگذاشتند توی استکان چایی خودشان.
#قالیچه_سوخته روضه #ارباب حالا قیمتی داشت باورنکردنی.
اللهم الرزقنا توفیق الزیاره 🤲
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
. 🔻 مشهد مقدس 🔻
🔸اقامت آخر صفر🔸
#اسکان
#رایگان
اسکان رایگان زائرین آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
در حسینیه ها و مساجد
در دهه پایانی ماه صفر
🔹(6 تا ۱4 شهریور)🔹
در مشهد مقدس
هماهنگی و ثبت نام 👇
از سایت هم محله ی امام رضا علیه السلام به آدرس
https://zaer2.masjedona.ir/fes/?
اقدام نمایید
یا جهت دریافت توضیحات
و ثبت نام تلفنی
از ساعت 8 تا 18
با شماره
05132012040
تماس بگیرید
یا از
پیام رسان ایتا
@M_Karimi_Danesh
#همه_خادم_الرضاییم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیح درباره حضرت شهربانو مادر امام سجاد علیه السلام
#شهربانوسلاماللهعلیها
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
❤️ آرامش در مهربان بودن است که،
از عشق به خداوند سرچشمه میگیرد.
افرادی که مهر میورزند،
تمرین سکوت میکنند،
و از مراقبه و کردار نیک لذت میبرند،
از آرامش سرشارند...
آرامش محراب خداوندست،
و فضایی است که،
شادی در آن سکنی میگیرد...🌱
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#تلنگـــــــــــر
هر چقدر هم رابطه ات با افرادی نزدیک باشه؛این چیزا رو برای همیشه پیش خودت نگه دار مثل:
🟥مشکلات زندگیت
🟧رازهای شخصیت
🟨قدم های بعدیت
🟩نقاط ضعفت
🟦رابطه ی عاطفیت
🟪هدفت
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 عزیز، مؤمن، معصوم و جانبرکف
✏️ گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب درباره شهید محمود کاوه. ۱۳۷۸/۶/۱۰
🗓 ۱۱شهریور، سالگرد شهادت شهید محمود کاوه فرمانده لشکر۵۵ ویژه شهدا
یا شهدا با ذکر #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 2037.mp3
6.33M
#بفرمائید_روضه
🔻روضه #امام_حسن(ع)
🔻روضه #امام_حسین(ع)
⏱ #ده_دقیقه | 07:22
👤 استاد #میرباقری
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
خاطرات مینا زین الدین
خواهر شهیدان سرلشکر پاسدار مهدی و پاسدار شهید مجید زین الدین
صدای بابا را که شنیدم، تعجب کردم. با بهت نگاهی به ساعت انداختم و نگاهی به زهره وبا تعجب پرسیدم:(( بابا جان چطور شده شما خونه این؟ هنوز ساعت پنج و نیمه که؟ خوبین؟مامان خوبن؟))
پدرم همیشه سه بعدازظهر میرفتن کتابفروشی. صدای بابا یک جوری بود. سرحال نبود انگار ته دلم لرزید.گفت خوبم ، امّا معلوم بودکه خوب نیست! غم و آشوبی در صدایش بودکه به دلم چنگ انداخت. کار بابا ساعت داشت، حساب و کتاب داشت. همیشه منظّم وطبق ساعت صبح ها مغازه را باز می کردو ساعت هشت شب آن را تعطیل می کردوبرمی گشت خانه. چه اتفاقی این ساعت روز او را به خانه کشانده؟ دوباره پرسیدم:(( بابا چیزی که نشده؟)) زهره به دهانم خیره مانده بود و صورتش از نگرانی رنگ به رنگ می شد.گرفتگی صدای بابابیشترشد وگفت:((چرا بابا، مجید مجروح شده، خودتونو برسونین)). دلم بی هوا در سینه پایین ریخت و کوبیدم توی صورتم نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و گوشی را گذاشتم. در دل پاییز تنم یکدفعه مثل آتش داغ شد و بغضم ترکید زهره متحیّر نگاهم می کرد ودست پاچه پشت سرهم می پرسید:(( چی شده؟)).
زبانم مثل یک تکّه گوشت به کف دهانم چسبیده بود. به زور تکانش دادم وبریده بریده گفتم:(( مجیدمجروح شده، باید بریم قم)).ماشین شوهرخواهرم تعمیرگاه بود.رفت دنبال ماشین، ولی آماده نبود. ماشین همسایه را گرفت و راه افتادیم.
قطره های ریز باران پاییزی با اشک های گرممان فرو می ریخت.بعدمدّت ها با دوتا بچّه کوچک آمده بودم اصفهان تا چند روزی کنار خواهرم باشم. با غصّه به زهره نگاه می کردم و اشک هایم دانه دانه می ریخت روی چادرم. احساس خفگی گلویم را چنگ می زد و کاری جز دعا از دستم برنمی آمد. وای اگر مجید آسیب جدّی دیده باشد! آخرین بار همین دو هفته ی قبل بود که دیدمش رفته بود اثاثه ی مهدی را ببرد خانه ی جدیدشان . منیره خانم به خاطر اینکه بیشتر اوقات تنها بود، خواست به خانه ای برود که همسر شهید حمیدباکری و همسر شهیدهمّت درآن زندگی می کردند. وسایل را که جابه جا کرده بود، آمدپیش من. کمرش درد می کرد. کمی ماندو بعد خداحافظی کردو رفت. همیشه وقتی که می رفت، تا چندروز پکر بودم و حوصله ی هیچ کاری را نداشتم؛ هربارکه می رفت پُر می شدم از دلتنگی. این بارهم با اینکه موقع رفتن محکم بغلش کردم، امّا تا از در بیرون رفت، بغض دو دستی چسبیدبه گلویم...
دلم نجابت نگاهش را می خواست، لب های خندانش را. تن ماشین روی جاده سرمی خورد و دل تاریکی را می شکافت وپیش می رفت. ساعت دو نیمه شب بود که رسیدیم قم. مامان اشک می ریخت و دعا می کرد که مجید آسیب جدّی ندیده باشد، امّا حال بابا اصلاً خوب نبود. طوفان مهیبی در دلش داشت و چشمانش گاه و بی گاه میان حلقه های اشک گم می شد. حالاتش شک برانگیز بود! خبر باید مهمتر و جدّی تر از زخمی شدن مجید باشد که این طور او را به هم ریخته. با زهره به این نتیجه رسیدیم که مجید باید شهیدشده باشد. از بابا که پرسیدم. چانه اش لرزید و رفت توی اتاق قفسه ی سینه ام در حال انفجار بود، یعنی مجید من ، برادرمن، مجیدمظلوم من دیگر برنمی گردد؟! یعنی دیگر او را نخواهم دید؟! امّا نه ! نباید امیدم را از دست بدهم شاید خبر قطعی نباشد. دلم برای بوسیدن صورتش مثل انار ترکید. تازه بابا هم که چیزی نگفت! فقط گریه کرد؛ مامان داخل اتاق مشغول نماز و دعا بود. صدای اذان که سکوت سرد کوچه را شکست، بابا گوشی را برداشت و شماره ی دایی جان را گرفت من و زهره بغض کرده و ماتم گرفته نگاهش می کردیم. نتوانست مستقیم خبر را بدهد. به دایی جان گفت:(( حسین جان امروز اخبار رو حتماً نگاه کن)). بعدهم بغض کردوگوشی را گذاشت. به بابا گفتم:(( بابا جان اگه زبونم لال مهدی چیزیش شده بود اخبار اعلام می کرد. شهادت مجیدرو که توی اخبار اعلام نمی کنن !)) . تا این حرف را زدم، شانه های بابا لرزید و هق هقِ گریه اش بلند شد، اشک مثل رودخانه از چشم هایش جاری شده بود. این یعنی چه؟یعنی هر دو به شهادت رسیده اند؟! یکدفعه رعدو برق، ردای آسمان را تکّه پاره کرد ولی خبری از باران نبود. دیگر جایی را ندیدم. بغضِ گلویم توی همه ی بدنم منتشر شد دلم می خواست ابرها و ستاره ها را کنار بزنم و ببینمشان، یعنی مهدی هم؟ به مطهره نگاه کردم پلاک وان یکادی که مهدی همین یک ماه پیش برای تولد مطهره آورده بود، روی لباسش سنجاق کرده بودم. دستی به پلاک کشیدم. وای پاییز! چه زود دستت رو شد؛ چه بباری چه نباری حنایت دیگر رنگی ندارد. تو همان فصل غم و درد وبغضی؛ با تو فقط باید بارید باید درد کشید. بایدداغ دید. نمی دانم چقدر در حال و هوای خودم بودم که منیره خانم رسید.منیره خانم زن مهربان، کدبانو و خوش اخلاقی بود. نسبت به همه ی ما با احترام و عطوفت رفتار می کرد و ارتباط ویژه ای با پدرومادرم داشت،حتی بعد از شهادت مهدی از رفت و آمدش به خانه ی ما کم نشد.
ادامه 👇👇👇
وقتی کاری داشت، لیلا را به ما می سپرد وحتی او را در مهدکودک نزدیک منزل ما ثبت نام کرده بود. انصافاً او عروسی نمونه برای ما و مادری شایسته برای لیلا بود. تا وارد شد. سرروی شانه ی هم گذاشتیم و ناله زدیم، ولی وقتی بین گریه گفت:(( دیگه آقا مجیدرو نمی بینیم)). فهمیدم که از شهادت مهدی خبرنداردوفکر می کندکه فقط مجید شهیدشده. بابا باید به عروسش خبر می داد.مگر کاری سخت تر از این هم بود؟! تازه مامان هم از شهادت بچه هایش خبر نداشت؛ چطور می شد به مادری که فکر می کرد فقط یکی از پسرهایش مجروح شده اند، خبر داد که هردو جوانت پرپر شده اند؟!
آی پاییز ! اشک های بابایم را ببین ! او فقط همین دو پسر را داشت. ناله های مادرم را ببین! او تازه می خواست مجیدش را توی لباس دامادی ببیند. اشک های ما را ببین! دنیای بدون برادر، برای خواهرچقدر ارزش دارد؟
آی دنیا ! لیلا فقط یک سال و دو ماه دارد! هنوز درست بابایش را ندیده ؛ هنوز از عمویش خاطره ی چندانی ندارد. اشک هایم بی اختیار می ریختند. دیگر توان ضجّه زدن هم نداشتم. مبهوت به دیوار خیره مانده بودم و می باریدم. توی دلم زمزمه می کردم که وای از دنیای بدون مجید، وای از زندگی بدون مهدی ، امان از دنیای بدون برادر...
🥀
نثار ارواح مطهر شهدا ،امام شهدا و اموات بخوانیم #فاتحه با ذکر #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
13921008_7933_128k.mp3
4.61M
🎧 انسان ۲۵۰ ساله | ویژگیهای مبارزه امام حسن علیهالسلام
🗓 ۲۸صفر، سالروز رحلت پیامبر(ص) و سالروز شهادت امام حسن(ع)
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
پیکر شهدای مدافع حرم در قم تشیع میشود
🔹پیکر شهدای مدافع حرم "نوروز حسنی" و "محمد اکبر حسینی" دوشنبه ۱۲ شهریور ساعت ۸:۳۰ صبح همزمان با تجمع دسته عزای نیروهای مسلح در شبستان حرم مطهر حضرت معصومه (س) تشیع میشود.
🔹همچنین پیکر این شهدا بعد از اقامه نماز بر پیکر آنها با حرکت دسته عزا به سمت دفتر مقام معظم رهبری تشیع و در قطعه شهدای مدافع حرم واقع در بهشت معصومه (س) تدفین خواهد شد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
72.mp3
3.45M
#کتاب_صوتی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت72💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#سلام_امام_زمانم💚
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...
سلام بر تو ای مولایم،
سلام بر تو از سوی قلبی،
که جز تو در آن راه ندارد!
بپذیر سلام کسی را که قلبش،
خانه محبت توست
و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷