#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_بیست و سوم
#امتحان_الهی
دو سه سال بعد از ماجرایي که براي من پیش آمد و سفری که به بهشت داشتم، مدرک دکترای داروسازي را گرفتم و برای شروع کار به داروخانه دکتر ابراهیمی پور آمدم. ایشان یکي از داروسازان مؤمن بود و کار کردن با ایشان برای من افتخار بود. دکتر هم که میدید من به نماز اول وقت و مسائل دیني توجه دارم، خيلي خوشحال بود. یک روز به من گفت: دکتر، من یک فرمانده در جبهه داشتم که خيلي آدم مخلصي بود. او اهل کاشمرو
اسمش حاج محمد طاهري بود. شما اون شهید رو ميشناسي؟ گفتم: اسمش رو شنیدم. دکتر گفت: ما در تیپ، هشت تا روحاني داشتیم. اما هر وقت جلسه اخلاق بود حاجي طاهري سخنراني می کرد. با اینکه بعدها فهمیدم شش کلاس سواد داشت اما نميداني چقدر کلام این مرد تأثیر داشت. يكبار داشتم توي محوطه قدم میزدم که دیدم صداي حاجي طاهري از يكي از چادرها می یاد. جلسه خصوصي بود. اما از لاي چادر نگاه کردم و دیدم تمام روحاني هاي تیپ ما توي چادر جمع شدند و حاجي طاهري داره به اونها درس ميده! می خوام بگم این مرد چقدر باسواد و چقدر اهل عمل به دستورات دین بود که حتي روحانیون تیپ ما شاگرد او بودند. حرف هاي دکتر برایم جالب بود. یک عکس از پدر همراهم بود که نشانش دادم. گفت: بله بله، خودشه. نمي داني این مرد چقدر خالص بود. هیچکس از حاجي طاهري گناه ندیده بود. راستی این عکس رو از کجا آوردي!؟ گفتم: من هم مثل شما شهید طاهري رو دوست دارم
👇👇👇👇