eitaa logo
امام زادگان عشق
91 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
350 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
براساس خاطراتی از و فرزندش و هشتم براي دومين مصاحبه به سراغ عمو قاسم، برادر کوچک حاج محمد رفتم. او از کودکي همراه با برادر بود و این همراهي تا شهادت حاجي ادامه داشت. ایشان دو سه خاطره از نوجواني وجواني پدرم تعریف کرد که جالب بود: پدر ما یک پیراهن نو براي محمد خریده بود. آن سالها مثل الان نبود که مردم، چند دست لباس داشته باشند، معمولا با دو تا پیراهن، چند سال را سپري مي کردند. هنوز چند روز بیشتر از پوشیدنپیراهن تازه اش نگذشته بود که دیدیم مجددا محمد، همان لباس رنگ و رو رفتهي قبلي را پوشیده است! پدرم ناراحت شد و از او پرسید: چرا پیراهن نو که برات خریدم را نمي پوشي؟ محمد مکثي کرد، | لبخندی زد و گفت: ندارمش! پدرم با تعجب پرسید: پیراهن رو نداري!؟ پس پیراهنی رو که چند روز پیش برات گرفتم، چه کار کردي!؟ گفت: دادمش به فقیر. پدرم ناراحت شد و گفت: آخه بچه! این چه کاریه؟ بعد از مدتها یک پیراهن برات گرفتم، اون وقت تو اونرو دادي به فقیر؟ محمد که انگار دوست نداشت ماجرا را تعریف کند، چند لحظه اي ساکت ماند و سپس در حالي که سرش را پایین انداخته بود، گفت: راستش، فقيري جلویم را گرفت و ازم تقاضاي کمک کرد؛ من هم چند تومني که در جیبم داشتم، بهش دادم. اما او همچنان ایستاده بود و زل زده بود به پیراهن من. منم که احساس کردم حسرت پیراهن من رو داره، اون رو در آوردم و بهش دادم. **** این ماجرا را آقاي شاگري هم مي گفت: محمد نوجوان بود. توي روستا یک قطعه زمین داشتیم که نمي شد آن را آبیاری کرد.