#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_بیست و نهم
#سود_واقعی
برادر قاسم طارم از هم ولایتيها و همرزمان پدرم می گفت: یک سال، پدر حاج محمد با یکی از آشنایان، زميني را اجاره کردند. آن سال خربزه کاشتند و خيلي خوب محصول داد. موقع برداشت، پدر حاج محمد، پسرش را آورد و از صبح کار می کردند. ماه رمضان در مرداد ماه بود و هوا بسیار گرم شده بود. چند نفري که آنجا بودند از شدت گرما روزه خود را خوردند. فقط محمد بود که از شدت گرما عرق ميریخت اما روزه خود را حفظ کرده بود. جلو آمدم و گفتم: چرا مثل بقیه روزه ات را نمي خوري؟ تو هم زمستان به جاي امروز روزه بگیر. محمد گفت: من براي خدا روزه می گیرم و براي پدرم کار می کنم. اینها ربطي به هم ندارد.
پدر محمد و شریک او، مبلغ بسیار زيادي سود بردند و حسابي خوشحال بودند. پدر باخوشحالي از سود کشاورزي آن سال در خانه صحبت کرد. اما محمد حرفي زد که حسابي دمقشان کرد. رو به پدرش کرد و گفت: «پدرجان! خيلي خوشحال نباش؛ چرا که سود نبردي، بلکه ضرر هم کردي! درسته که ظاهرا شما مبلغی سود بردید، اما فراموش نکنید که شما هزینه ي سنگینی پرداخته اید. متأسفانه شما فقط هزینه ي مادي رو حساب کردید. اما دقت نمی کنید که براي چنین سودي، چند روز روزه ي ماه مبارک رمضان را خوردید. شما باید علاوه بر این که روزه هاتون را بگیرید، کفاره هم بدهید.» یادم هست یکبار دیگر که زمین شریکي گرفته بودند، محمد بیش از بقیه پسرها به پدر کمک می کرد.
👇👇👇👇