هدایت شده از محمدمهدی ماندگاری
☑️ ۳۱ خرداد، سالگرد به ثمر رسیدن یک عمر مجاهدت دکتر مصطفی چمران، گرامی باد.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#عکس_نوشته
✅ @mandegari_mahdi
🔶 berangeshohada.ir
#انقلابی_کیست؟؟!!
● انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود،
● انقلابی آن است که در کمال تواضع و فروتنی، هر حرف حقی را بپذیرد!
● انقلابی آن نیست که با شعارات تند بخواهد انقلابیگریِ خود را بر دیگران تحمیل کند،
#انقلابی آن است که احتیاج به تصدیق کسی ندارد!
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
⬅️ دلنوشته های زیبا و خواندنی از #شهید_دکتر_مصطفی_چمران
دلنوشته شهید دکتر مصطفی چمران در مورد عشق
خدایا ، بزرگترین خلاقیت تو در عشق تجلی کرده است . راستی که با خلقت عشق چه معجزه ای خلق کرده ای ! خارج از قدرت بیان و فهم و درک بشری است که در باره ی عشق سخن بگوید.
این معجون افسانه ای که قطره اش انسانی را به کلی منقلب می کند، انسانی نو می سازد با خواسته ها و خواهش های دیگر، نیاز های دیگر ترس و وحشتی دیگر....
راستی چقدر عجیب است که مرگ خشن و سرد مخوف را عشق آنچنان لطیف و تابناک و محبوب کند که عاشق سراسیمه به آغوشش پناه می برد وترس و وحشت وقتی بر او غلبه می کند که نتواند وجود خود را فدا کند.
نیاز عاشق سوختن است، لذت او درد کشیدن است ، بقای او در فدا شدن است ، خستگی و ملامت او به سلامت زیستن است .
خدایا، این چه معجون عجیبی است که خلق کرده ای؟ همه ی مفاهیم، همه ی اهداف ، همه ی خواهش ها و همه ی نیاز های آدمی را یکباره با عشق زیر و رو می کنی. چه کیمیای عجیبی؟ وای به آن کس که از این معجون بیا شامد و وای به آن کس که این کیمیای خلقت را به مس وجود او تلاقی کند؟
عشق مرگ ر ا آسان و شیرین می کند، عشق ترس را برطرف می کند و شجاعت می آفریند . عشق خودخواهی را می کُشد و فداکاری خلق می کند. عشق خسّت را زایل می نماید و سخاوت جایگزینش می کند سخاوتی که حتی حیات خود را در مقابل یک نگاه در یک لحظه تقدیم می نماید. عشق ، خلاقیّت ، هنر ، علم ، ادب ،شعر ، قدرت ،سرعت و نشاط می آفریند.
عشق آرامش می آورد .حتی در بحبوبه جنگ ، در کشاکش مرگ و حیات، زیر رگبار گلوله ها و بمب ها، در مقابل هجوم دشمن و خطر مرگ ، آنچنان آرامشی می آورد که یک طفل نوزاد در دامان مادر احساس می کند.
عشق آتش می آفریند، در یک نگاه ، در یک کلمه ، در یک برگ ،در یک نغمه ، در یک اشاره ، در یک ستاره و دریک سنگ ریزه آنچنان شور و هیجانی خلق می کند که در وجود عاشق آتشفشانی به وجود می آورد .
عشق جمال و کمال و جلال را به آدمی نشان می دهد. عشق زیبایی را به انسان می نماید. عشق اسرار نهانی آسمان ها را در گوش دل زمزمه می کند. عشق تاریخ گذشته ها را از زبان کوه ها و درخت ها و سنگ ریزه ها و ستاره ها بازگو می کند.
عشق سرنوشت آدمی را در آسمان ها می خواند . عشق حیات می بخشد . عشق حیات را می گیرد و ابدیت تقدیم می کند. عشق لغت نیاز وجود برای پرستش خداست . عشق کلمه ی فلسفه ی خلقت خداست.
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطراتی_از_فرمانده_جنگهای_نامنظم
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
ریاضیش خیلی خوب بود.
شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد
به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
*************
مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند.
خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.
دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."
*************
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.
سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.
شد هجده،
بالاترین نمره.
*****************
یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.
ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند.
همه از کمونیست ها می ترسیدند.
*************
آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.
ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید.
با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد.
با همان پیش بند.
*****************
وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.
نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید."
برگشت و همه را جمع کرد. گفت:
"آماده شوید همین روزها راه می افتیم".
پرسیدیم "امام؟" گفت
"دعامان کردند."
*****************
حدود یک ماه برنامه اش این بود؛
صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک.
بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.
*************
تلفنی به م گفتند:
"یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم."
رفتم و دیدم. ردشان کردم.
چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین."
می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند.
*************
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین."
بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع.
توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد.
شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.
عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷