🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_سی_و_هفتم
ابروهايت را بالا انداختی، لبت را گزيدي و بعد سرت را پايين انداختی آهسته گفتم:
قاسم جان، گریه هم نكنم؟ چشمهايت را بستی و سرت را تكان دادی، باريدم ولي تمام نشده، بقيه اش را قورت دادم. نشستي . سرت همچنان پايین بود، خيلی پايين. انگشتر عقيق دستت بود همان انگشتری که با دست قطع شده ات برایم آورده بودند. انگشتر را که به چشم های نمناکم مالیدم ، یاد حلقه عروسيمان افتادم. چقدر اذيتم كردی . تمام زرگري های شهر را زير پا گذاشتيم؛ آخر هم گفتی : اصلاحلقه برای چی؟
مي خواهم غلام حلقه به گوش شما باشم! و زدي زير خنده. مي دانستم مي خواهی كاری كنی كه حلقه ی طلا نخري. آخرش هم به اصرار من یه انگشتر عقيق را از نقره فروشی برداشتي. با همان دستت روي خاکها نوشتي :
"یا حسين شهيد"
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#اسمتومصطفاست #قسمت_سی_و_هفتم
_چی چی رو زشته؟
_اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد،زشته!
و رفتی.خانم ارایشگر باز موهایم را درست کرد .کارم تمام شده بود که از مسجد آمدی و مرا بردی خانه.طبقه اول راخانم ها پر کرده بودند.وقت شام مادرت گفت:((شما برین توی این اتاق باهم شام بخورین.))
قبلا یکی از دوستانم گفته بود:((سمیه،یه هدیه برای آقا مصطفی بخر و همون شب بده بهش.))
_چرا؟
_چون کسی که اولین هدیه رو بده،برای همیشه تو خاطر طرف مقابل میمونه.
با سجاد برایت یک ادکلن گرفته بودیم.رنگش آبی آسمانی بود و یک جلد قران کوچک که در جلدی چرمی قرار داشت.هر دورا کادو پیچ کرده و گذاشته بودم داخل کمد اتاق.
قبل از اینکه شام بخوریم،ادکلن را آوردم.چشمانت برق زد:((به چه مناسبت؟))
_همین جوری
_من باید برای شما هدیه میخریدم!
⬅️#ادامه_دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
-1954734336_-1854633878.mp3
5.2M
🎙 #قسمت_سی_و_هفتم از کتاب #دکل
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🕒 مدت: ۱۰ دقیقه و ۵۰ ثانیه
💾 حجم: ۳ مگابایت
اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب
به قلم: روح الله ولی ابرقوئی
ناشر: انتشارات شهید کاظمی
7⃣3⃣#قسمت_سی_و_هفتم
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠