eitaa logo
امام زادگان عشق
91 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
350 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ملتمسانه نگاهش کردم.سکوت کرد. سکوت هم علامت رضاست. گفتم بیاد دنبالم.((آخ جونم))را نشنیده گرفتم! از کهنز تا شهریار شش یا هفت کیلومتر است . با هم پیاده رفتیم. در مسیر هر کس به ما میرسید ،بوق میزد و اصرار میکرد که سوار شویم،اما ما دوست داشتیم پیاده برویم.اردیبهشت ماه بود.جمعه و خیابان خلوت. درخت ها از دو سو دستشان را به هم داده و سر برشانه هم گذاشته بودند. این سو و آن سو نهر آب روان بود.گویی برای ما خیابان را آب و جارو کرده و آذین بسته بودند. _خب یه حرفی بزنین سمیه خانم! نمیدانستم چه بگویم.شروع کردم به صحبت کردن درباره همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش میشود.حرفم را قطع کردی و پرسیدی:((راستی چه غذایی را خیلی دوست داری؟)) _قورمه سبزی. _خداییش غذایی پیدا میشه که بیشتر از من دوست داشته باشین؟! برای یک لحظه گونه هایم گل انداخت. اما از اینکه در کنارت راه میرفتم احساس غرور میکردم. میدانستم طبق آیه قران به وقت قدم زدن نباید به زمین فخر فروخت،ولی نمیتوانستم به وجود و همراهیت فخر نفروشم.به نماز جمعه رسیدیم.همراه جمعیت نماز خواندیم و پیاده برگشتیم. باز همان آب روان و همان هوای اردیبهشتی و همان دالان بهشت! رسیدیم در خانه تان.گفتی:((بریم بالا.)) ‌ ⬅️....... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
براساس خاطراتی از و فرزندش و یکم همه کنجکاو شده بودیم که سر دربیاوریم بالاخره کار کیه؟ راستش همه نوع ایثار دیده بودیم، الا این که ببینیم غروب که از حمام بیايي، لباس هاي کثیفت داخل ساک باشد، اما صبح که بلند مي شوي، ببيني لباس هایت شسته شده و بیرون از چادر، روي بند پهن شده! آن هم نه یک بار، بلکه چندین بار. خلاصه براي همه ي مامعما شده بود که کار کیست؟ آن زمان اوایل جنگ بود و خيلي این مسائل باب نشده بود. تا این که شبي، يکي از بچه ها پرده از این راز برميدارد! او تعریف می کرد که آن شب، کسالت داشتم و خوابم نمي برد، اما سعي مي کردم خودم را به خواب بزنم تا شاید به خواب بروم. تازه چرتم برده بود که صدايخش خشي، چرتم را پاره کرد. چشم هایم را که باز کردم، دیدم یک نفر سر ساکي را باز کرد، چيزي از داخل آن برداشت و بعد رفت سر ساک بعدي؛ دقت که کردم، دیدم حاجي است. ماندم که این وقت شب، حاجي به ساکهاي بچه ها چه کار دارد؟! صبر کردم، دیدم وسایل را که از داخل ساکها برداشت، از چادر زد بیرون. يواشكي 👇👇👇👇
براساس خاطراتی از و فرزندش و دوم وقتي با سردار کابلي و سردار نژاد باقر در مورد پدرم صحبت می کردم، نکته مهمي را اشاره کردند: در سنگر فرماندهي و محلي که مربوط به حاجي طاهري مي شد، بیشترین چیزی که خودنمايي مي کرد کتاب بود. چندین جعبه مهمات کنار سنگر بود که هم داخل آنها و هم روي آنها کتاب چیده شده بود.هیچگاه ندیدم که وقت خودش را به بطالت بگذراند، یا سخناني بگوید که نتیجه اخلاقي نداشته باشد. حاجي طاهري بیشتر کتابهاي شهیدان مطهري و دستغیب و كتابهاي حديثي را در کنار خودش داشت. ایشان هرزمان در جمع نیروها صحبت می کرد، به مطالب کتابهايي که خوانده بود اشاره می کرد ودیگران را به مطالعه ترغيب مي کرد. ما در تیپ امام صادق (ع) نیروهای تحصیل کرده زیاد داشتیم. دانشگاهي یا حوزوي. یادم هست يكبار دور هم نشسته بودند و بحثهايي مطرح مي شد که جز گذران عمر نتیجه دیگری نداشت. حاجي طاهري وارد شد و یک بحث علمي مطرح کرد. مطلبي را از کتاب هاي شهيد مطهريبیان کرد و همه را درگیر بحث کرد. بعد ادامه داد: واحد تبلیغات کتاب هاي شهيد مطهري را آماده کرده و يكي از دوستان ما، اشتراک مجلات دیني از قم داشت. هر ماه چند جلد کتاب و مجله براي او ارسال مي شد. اما فرصت مطالعه نداشت. حاجي تا فهمید خوشحال شد و رفت سراغش و تمام کتابها را از او تحویل گرفت. هم 👇👇👇👇
براساس خاطراتی از و فرزندش و سوم در مصاحبه هايي که با دوستان پدرم داشتم، به نکات جالبي از شوخ طبعي هاي ایشان برخورد کردم: بارها دیده ایم که برخي افراد شوخ طبع، مسخره کردن دیگران را دستاویز لبخند بقیه قرار مي دهند! يعني براي اينکه بقیه را بخندانند، با یک نفر یا لهجه یک قوم شوخي مي کنند. این کار در کمترین حالت حقالناس به بار خواهد آورد. من از تمام دوستان پدر مي پرسیدم که شوخي هاي او چگونه بود. از جمع آنچه شنیدم به نکته جالبي رسیدم. پدرم برای اینکه لبخند را به لب رزمندگان بنشاند و سخنان خودش را با چاشنی طنز همراه کند، فقط از خودش حرف مي زد. يعني اتفاقات جالب و خنده داری که براي خودش رخ داده بود را بیان می کرد و همین باعثمي شد که نفوذ کلام ایشان بیشتر باشد. مطالبي که در ادامه نقل مي شود، از چند نفر از دوستان پدرشنیدم: حاجي طاهري يكبار در مورد عملیات و شرایط سختي که ممکن است پیش بیاید براي نیروها صحبت کرد. حاجي تأکید کرد نباید روحیه خود را از دست دهید. بعد مثالي زد و گفت: روزهاي اولي که در جبهه بودیم. به سنگرهاي خط مقدم رفتم. کنار سنگرمان چند تا هندوانه داشتیم. همین که مي خواستم جا به جا شوم یک خمپاره کنار سنگر ما فرود آمد. حاجي طاهري با همان لهجه زیبا ميخندید و ادامه داد: آقا من افتادم روی زمین. احساس کردم چندتا ترکش خورده توي پهلویم. گفتم دیگه تمام شد. الان حورالعین بهشتي به استقبال مامی آید! دستانم را بالا آوردم.
براساس خاطراتی از و فرزندش و چهارم کمتر کسي عصبانيت حاجي را دیده. يعني صبر و شکیبایی فوق العاده ي وي، جايي براي تندخويي باقي نگذاشته بود. اما یکی از روزها، حاجي داشت تلفني با کاشمر صحبت مي کرد. یکباره دیدیم صورتش برافروخته شد و شروع کرد تند تند صحبت کردن! آخه حاجي هر وقت ناراحت ميشد، تند تند صحبت می کرد. خانواده به حاجي خبر می دهند که مشغول موزاییک کردن خانه هستند، حاجي با چهرهاي برافروخته و با همان لهجه ي مشهدي مي گفت: آخه موزاییک مخه چه کار؟ فکر نمین الان جبهه واجب تره؟ حاجي، همان طور با عصبانیت مشغول صحبت بود که بچه ها زدند زیر خنده! حاجي که تازه متوجه خنده ي بچه ها شده بود، در اوج عصبانیت خنده اش گرفت. از آن به بعد، هر وقت بچه ها می خواستند سر به سر حاجي بگذارند، مي گفتند: آخه موزاییک مخه چه کار؟!
براساس خاطراتی از و فرزندش و پنجم برادر عاقبتي توصیف جالبي از این دو سردار شهید داشت: بنده از روزهاي اول جنگ با حاجي طاهري بودم. ما هر دو اهل کاشمر بودیم و از سپاه آنجا راهي جبهه شدیم. ما مدتي در تیپ جوادالائمه (ع) همراه با شهید برونسي بودیم. این تیپ قبل از آزادي خرمشهر تشکیل شد و حاجي طاهري هم در این تیپ فرمانده گردان بود. یکسال بعد، تیپ امام صادق (ع) در زیر مجموعه لشکر نصر تشکیل شد. من مدتها با حاجي طاهري و حاجي برونسي بودم و پس از شهادت این دو عزیز، در خدمت سرداران بزرگ دفاع مقدس حضور داشتم. پستهاي زيادي در طول جنگ به بنده محول شد که سعي کردم وظیفه ام را همانگونه که از حاجي طاهري ياد گرفتمدرست انجام دهم. اما نکته اي را بارها به دوستان گفته ام و آنها تأیید کرده اند که: حاجي طاهري و حاجي برونسي یک روح بودند در دو بدن! این دو بزرگوار بسیار به هم شبیه بودند. هر دو از لحاظ تحصیلات در حد دبستان بودند، اما فوق العاده اهل مطالعه بودند. هر دو سعه صدر داشته و در مشکلات بهترین تصمیمات را می گرفتند. هر دواز زمان جواني اهل عمل به دستورات دین و مراقبت از اعمال بودند. این دو نفر در جبهه همدیگر را پیدا کردند و با هم رفیق شدند. اما نکته مهم اینکه: هر دو توسلات عجيبي به حضرت زهرا(س) داشتند. این دو بزرگوار به این نتیجه رسیده بودند که هرکجا با مشکلات مواجه شدند، با توسل به مادرسادات آنها را 👇👇👇👇
براساس خاطراتی از و فرزندش و ششم (س) این داستان را سردار مدافع حرم شهید قاجاریان و برادر عاقبتي اینگونه نقل کردند: من کرامات دیگری از این دو یار همیشگی دیدم که اگر با چشم خود نمیدیدم شاید باور نمی کردم. در عملیات آزادي خرمشهر، گردان ما را از لشکره نصر به يكي از محورهاي مهم عملياتي مأمور کردند. آنجا دوباره مشکل پیش آمد! يعنيدشمن منتظر حمله ما بود و کار سخت شده بود. ما همراه با آقاي برونسي مي خواستیم از یک محور خیلی سخت به خط دشمن حمله کنیم، فرمانده محور به حاجي برونسي گفت: شما امشب جلو بروید و سنگرهاي روبرو را پاکسازي کنید. آقاي برونسي با تاریک نميشه جلو برویم. اینجا نيروهاي ما قتل عام مي شوند. بعد هم توسل پیدا کرد و استخاره نمود. حاجي به مسئول خط گفت: امشب را به ما فرصت بدهید. امشب زمان مناسب براي حمله نیست. اما با توکل به خدا و توسل به مادر سادت، همین فردا این خط را پاکسازي میکینم. فرمانده محور ابتدا قبول نکرد، اما بعد از صحبت شدن هوا منطقه را ارزیابی کرد و برگشت. بعد به ما گفت: اصلا 👇👇👇👇
براساس خاطراتی از و فرزندش و هفتم يكي از رزمندگان لشکر نصر که اکنون از مدیران شهرداري است، دکتر سیدي مي باشد. ایشان توصیف زیبایی از احوالات شهید طاهري دارد: روزهاي اولي که به تیپ امام صادق (ع) آمدم، کمتر حرف میزدم و بیشتر می شنیدم. میخواستم با روحیات همسنگران خودم آشنا شوم. آن زمان، بچه هاي گروهان ماوقتي با هم حرف می زدند، بیشتر صحبت هایشان در مورد یکی از فرماندهان بود. یکی از اخلاص او می گفت. دیگري از سوز دروني اش مي گفت. روحاني گردان ما از تسلط ایشان به مسائل دینی و قرآني گفت و.. یکی دیگر از دوستان گفت: هیچکس ایشان را نمي شناسد. از بس که این مرد خالص است. گفتم: از کی صحبت می کنید؟فرمانده تیپ را می گویید؟ برادر روحانی گفت: حاج محمد طاهري را می گویم. کسي که فرمانده تیپ ما برادر فرومندي هم عاشق اوست. بعد ادامه داد: هر روز در چادرها نماز جماعت داریم. مسئولین گروهانها دعوا دارند که حاجي طاهري در چادر آنها بیاید و بعد از نماز برایشان صحبت کند. من هر روز شاهدم که برادر 👇👇👇👇
براساس خاطراتی از و فرزندش و هشتم ۱ اوج اشک و ناله بچه ها زماني بود که حاجي توسل به حضرت زهرا (س) را شروع مي کرد. این را هم بگویم که یک ارتباط عجيبي بين حاجي طاهري و حضرت صدیقه (س) بود. ناله هاي حاجي را وقتي روضه حضرت زهرا(س) می خواندفراموش نمی کنم. ایشان همیشه سربند یازهرا (س) استفاده مي کرد و اعتقاد داشت بزرگترین مشکلات با عنایت مادرسادات برطرف مي شود. حالا این حاجي طاهري با این درجه از اخلاص، وقتي مي خواست از یک انسان مخلص حرف بزند مي گفت: شما حاج همت را ندیده اید، حاج همت فرمانده لشکر تهرانخيلي اخلاص دارد. در جلسه فرماندهان بارها با ایشان هم کلام شده ام. واقعا انسان مخلصي است. یکبار با چند نفر از دوستان، دور حاجي جمع شدیم. از ایشان خواستیم ما را موعظه کند. ایشان لبخندي زد و سر شوخي را باز کرد. وقتي بچه ها اصرار کردند، حاج محمد گفت: اوايلي که فرمانده گردان شده بودم، خيلي غرور مرا گرفت. هرجا مي رفتم از ما تعریف می کردند. در چند عملیات خط شکن بودیم و با کمترین تلفات خط دشمن را شکستیم. دیگه احساس کردم کسي شدم! تا اینکه یک شب در عالم خواب متوجه شدم در صحرای محشر هستم! هرکسی به دنبال نجات خودش بود. من با خوشحالي جلو رفتم و گفتم: حساب مرا بررسی کنید تا زودتر واردبهشت شوم. آنجا گفتند: نمرات افراد از یک تا صد محاسبه مي شود و اگر بالاي پنجاه باشید وارد بهشت خواهید شد. من هم فکر مي کردم که نمرهاي بالاي نود خواهم داشت. وقتي اعمال من محاسبه شده برگهاي به من دادند که نمره ۱۷ نوشته شده بود! 👇👇👇👇
براساس خاطراتی از و فرزندش و نهم سردار رضوي سطوتي از مسئولین لشکر نصر و از بستگان شهید پیروي بود. ایشان از زمان شروع جنگ با حاجي طاهري رفیق بود و خاطرات زیبایی از ایشان دارد: ابراهیم پیروي شوهر خواهرم بود. او يكي از بسیجي هاي سوتي لشکر نصر بود! بسيجي سوتي به کسي مي گفتند که به خاطر مسئولیت یا شرایط کاريدر شهر بود و فقط موقع عملیات در جبهه حضور پیدا مي کرد. یعني یک سوت میزدیم و باخبرش می کردیم. من می دیدم که ابراهیم، وقتي به جبهه می آمد، دنبال حاجي طاهري مي گشت. براي من سؤال بود که مگه این حاجي طاهري کیست؟ بعد از عملیات خیبر به واسطه آقاي پیروي، با حاجي طاهري آشنا شدم. او فرماندهاي بسیار پرشور، مخلص، ساده زیستی شجاع و یک مبلغ ديني بود. هربار که با او هم کلام ميشدم، بیشتر به او علاقمند مي شدم. لذا بارها از مقر لشکر به محل تیپ امام صادق (ع) مي رفتم تا از کلام گهربار او بهره مند شوم. در نهج البلاغه امام علي (ع) در وصف يكي از يارانش می فرماید: در گذشته برادري داشتم که در چشم من بزرگ بود، زیرا دنیا در برابر او کوچک بود. 👇👇👇👇