#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_بیست و پنجم
#قسمت ۶۹
#کوی_سنجاق
با آوارگی و دربهدری وارد منطقه بَخمه میشویم و موقت اسکان مییابیم ولی موشکهای مالوتکای ایران سراسر منطقه بَخمه را نیز زیر آتش میگیرند. عوامل جمهوری اسلامی مردم بخمه را تحریک میکنند و مانع استقرار دائمی دموکرات میشوند. با افزایش اعتراضات مردمی، از منطقه بخمه هم متواری شده و با کامیون و مینیبوس به کوی سنجاق میرویم.
کوی سنجاق مابین اربیل و سلیمانیه واقع شده است.
سالن مرغداری متروکه و رهاشدهای در آنجا هست که آن را به زندان تبدیل میکنند. محوطهای باز دارد و دیوارهایش ریخته است. دیوارها را تعمیر کرده و با تیغهکشی جدید، مقر نیروها و دفتر زندان و دفتر سیاسی ساخته میشود. بخشی را هم به زندان اختصاص میدهند.
تمام کار تعمیرات با تن خسته و جسم ناتوان زندانیان انجام میگیرد. مجبوریم آشپزخانه و انباری و نانوایی جدیدی بسازیم. خشت میبریم و سنگ معدن تراش میزنیم و با کول میآوریم. دیوار کشیده و با شاخه درختان و تیرهای چوبی سقف ها را میپوشانیم. خاکها را با گونی به بالای پشت بام میبریم. گِل درست کرده و سقفها را میپوشانیم.
کمبود آذوقه و مواد غذایی باعث ضعف مفرط جسمی اسرا میشود. توانمان تحلیل میرود. تحمل این همه جابهجایی و کار طاقتفرسا را نداریم. وضع من بهتر از دیگران است. از طرف خانوادهام تأمین میشوم ولی ظاهر قادریان توان بردن سنگها را به بالای پشتبام ندارد و میلنگد. میخواهم به اندازه کف دستی به او نان بدهم تا جان بگیرد ولی نگهبان نان را از دستم میقاپد و نمیگذارد. غذای ما آب لوبیا و آب نخود است و به هر نفر دوازده سیزده دانه نخود یا لوبیا میرسد. یک آفتابه آب سهمیۀ روزانۀ ماست که موظفیم برای دستشوی و وضو و شستوشوی لباس استفاده کنیم.
معتقدند دفتر سیاسی دموکرات قبلۀ آنهاست و باید رو به آن نماز خواند! غذای خودشان مقوی و لذیذ است. بویش داخل زندان میپیچد و گرسنگیمان را تحریک میکند و آزارمان میدهد. مجبوریم با دمپایی موشها را بزنیم و نانهایی که از سفره دموکرات دزدیدهاند از دهانشان بگیریم و بخوریم.
حساب روز و ماه از دستم در رفته و نمیدانم چند وقت است اسیرم. به نظرم در سال سوم اسارت به سر میبرم. هیچ کس سابقهاش بیشتر از من نیست. کسی هم تاکنون چنین حکم بلاتکلیفی نصیبش نشده است. میگویند حکم ابد دموکرات پنج سال است و پنج سال و یک روز شامل اعدام میشود.
خلیفه، بچۀ اشنویه، گاه و گداری شایعاتی به گوش دموکرات میرساند و خبر میدهد امشب تعدادی از زندانیها میخواهند فرار کنند. نیروهای دموکرات هم در اطراف زندان کمین میکنند و تا صبح در آمادهباش به سر میبرند. از دست شایعات و خبر چینی خلیفه خسته میشوم. یقهاش را میگیرم و میگویم: «آخه نامرد، چرا علیه دوستان خودت جاسوسی میکنی؟ چرا به دموکرات خبر میرسونی؟»
میخندد و میگوید: «کاک سعید، این یه تاکتیکه. ما گرسنه و بیرمق توی سرما میلرزیم و تلف میشیم، چرا بذارم اون نامردا بغل زن بچهشان راحت بخوابن. بذار اونام مثل ما توی سرما بلرزن و تا صبح نگهبانی بدن. بذار خوابشان حروم بشه و جونشون دربیاد!»
نقشه زیرکانه خلیفه خوشم میآید و خندهام میگیرد. گاهی وقتها با او همکاری میکنم و شبهای سرد و یخبندان حرکات مشکوکی انجام میدهیم تا احتمال فرار قوت بگیرد. نیروهای دموکرات مجبور میشوند تا صبح توی سرما بلرزند و نگهبانی بدهند.
دکتر خلیقی تازه مسئول قضایی زندان شده و میخواهد خودی نشان بدهد. میآید و سخنرانی میکند. بعد از سخنرانی از زندانیان میخواهد خواستههایشان را بیان کنند. صدیق فیاضی میگوید: «من با یه تریلی گناه از شما تقاضای بخشش دارم.»
به من میگوید: «تو چه تقاضایی داری؟»
من گناهی ندارم که تقاضای بخشش داشته باشم.
ـ شما سر تا پا گناهی!
ـ چطور؟
ـ مگه توی خیابان با پاسدارا راه نرفتی؟
ـ چرا رفتم.
ـ مگه توی مسجد با اونا نماز نخوندی؟
ـ خوندم.
مگه توی شهر با اونا زندگی نکردی؟ مگه با اونا حرف نزدی؟ اینا همه جرمه. چرا میگی بیگناهم؟ نمیدونم شما رو چی صدا کنم. بگم همعقیدههام، خوب نیستین. بگم همسنگرام، خوب نیستین. بهتره بگم همخاکبرسرام. کاک سعید تو میگی بی گناهی، در صورتی که یه گزارش تازه و بالا بلند از خارج کشور برات رسیده! از ما خواستن اعدامت کنیم. گفتن اگه کاک سعید رو اعدام نکنین لعنت بر قاسملو و شهدای دموکرات باد.
بهم میریزم. ذهنم به طرف مأموریتهای خارج از کشورم
میرود ولی بعد از چند روز متوجه میشوم موضوع گزارش کار تشکیلاتی در داخل ایران بوده که قبلاً با اطلاعات همکاری داشتند.
⬅️ ادامه دارد. . . . .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷