eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
325 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و احترام ثبت نام دوره تابستانی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام برای پسران سوم تا هشتم از امروز تا ۴شنبه ۹ تیر ساعت ۱۸ الی ۲۰ هزینه ۱۰ هفته ۱۵۰ هزار تومان همراهی یکی از والدین مزید امتنان خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۰ دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست می‌پوشیدم. هرگز لباس تازه‌ای‌ نخریدم. هیچ وقت دلم نیامد نان سالم تکه کنم و بخورم. همیشه نان ریزه زیر دست بچه‌ها‌ را جمع می‌کردم و می‌خوردم و خدا را شکر می‌کردم. لباس‌ها‌ی نازدار را قرض می‌کردم و توی عروسی می‌پوشیدم تا طعنه نشنوم. مرد خانه بودم و کارهای اداری و پیگیری درس بچه‌ها‌ و خرید منزل و تعمیرات خانه و خرید نفت و تهیه آب به دوشم افتاده بود. اگر علی شهید نمی‌شد این‌قدر زجر نمی‌کشیدم. نمی‌دانم حال و روز حمیرا و افسانه چگونه بود. خدا بهشان کمک کند. هنوز سعید زنده بود این‌قدر زجر می‌کشیدم. آن‌ها که شوهرانشان‌ شهید شده بودند چگونه تحمل می‌کردند؟ کنار بچه‌ها‌یم دلتنگی‌ام را با آن‌ها‌ تقسیم می‌کردم ولی حمیرا که یادگارش را جا گذاشته و رفته بود، چگونه روزگار را سر می‌کرد؟ افسانه که فقط چند ملاقات دزدکی با علی داشت روح و روانش را با علی فرستاده بود. با اشک و حسرت می‌آمد و از کوچه ما گذر می‌کرد و چشم به پنجره می‌دوخت. آن‌قدر وضعیتم سخت و تأسف‌بار بود که دائم اشک می‌ریختم. مشکلات شیمیایی باعث شده بود اشک چشمم خشک شود و مجرای اشکم بسته شود. پشت چشمم آب جمع شده بود. پزشکان نمی‌توانستند علتش را تشخیص دهند. ‌بینی زهرا توی مدرسه شکسته بود و مجبور شدم ببرمش ارومیه و با هزینۀ کمیته امداد عملش کنم. چشم خودم را هم نشان دادم. گفتند باید عمل کنم. زهرا که خوب شد چشم خودم را هم عمل کردم. زهرا به مدرسه رفت و دو هفته بعد یکی از هم‌کلاسی‌ها‌یش مستقیم آمده بود توی صورتش و دماغ زهرا دوباره شکست. مجبور شدم برای بار دوم ببرم و با هزینه خودم عملش کنم. مینا کوچک بود و شیرخشک می‌خورد. هر وقت کاری داشتم پیرزن همسایه می‌آمد و از او نگهداری می‌کرد. رابطۀ خوبی با هم داشتند و مینا بی‌تابی نمی‌کرد. تابستان بود و آماده شدم به ملاقات سعید بروم. کمبود آب و بمباران صدام ‌در کردستان عراق با بمب‌گذاری ماشین‌ها‌ی عمومی ‌و مسافربری بیداد می‌کرد. جانمان را کف دست گرفتیم و به خطر انداختیم. پسرم رضا را هم همراهم بردم ولی نگذاشتند با سعید ملاقات کنیم. رضا از لای در وارد محوطه زندان شد و توانست پدرش را لحظه‌ای‌ ببیند. همین که پدرش را بغل کرده بود، نامردا سر رسیده و او را از بغل پدرش جدا کرده و نگذاشته بودند همدیگر را ببوسند. دست خالی برگشتیم و امکان ملاقات نیافتم. خاله غنچه و اقواممان در عراق هر ماه به ملاقاتش می‌رفتند و خبر سلامتی‌اش را برایمان می‌آوردند. توی عراق فامیل زیاد داشتیم و بهش سر می‌زدند. حضور فامیل‌ها‌ی مسلح در عراق باعث شده بود دموکرات بترسد و سعید را اعدام نکند. با هر ملاقاتی باید برای نیروهای دموکرات کفش و لباس و گیوه و صابون و مواد شوینده می‌فرستادیم تا ملاقات بدهند و سعید را اذیت نکنند. هر چه حقوق از سپاه و کمیته امداد می‌گرفتم پس‌انداز کرده و برای دموکرات خوراک و پوشاک می‌فرستادم تا به هوای کمک‌ها‌ سعید را اعدام نکنند. سپاه هم ایرادی نمی‌دید برای حفظ جان سعید رشوه بدهیم. هماهنگ می‌کردند لب مرز اجازه خروج وسایل را بدهند. دموکرات از من خواسته بود همکاری کنم و اسامی ‌بسیجیان و پیشمرگان مسلمان کرد را برایشان‌ بفرستم تا شوهرم را آزاد کنند. من هم اسامی ‌طرفداران خودشان را به عنوان طرفدار دولت نوشتم و داخل پاکت شیرینی گذاشتم و برایشان‌ فرستادم. تمام کارهایم را با اطلاعات چک می‌کردم و بعد اقدام می‌کردم. پیش‌بینی می‌کردیم در برابر خواسته‌ها‌ی آن‌ها چه اقداماتی انجام دهیم. یک بار گفته بودند برای حسن‌نیت بیست کیلو شیرینی خامه‌ای‌ خوشمزه برایشان بفرستم. با اطلاعات هماهنگ کردم و گفتند: «‌اشکالی نداره بفرست.» شیرینی را با ماشین همسایه‌مان که می‌خواست به عراق برود فرستادم. چون شیرینی‌ها‌ را صادقانه فرستاده و مسموم نکرده بودم، فهمیده بودند قصد ضربه زدن به آن‌ها‌ را ندارم. این اقدام امتیاز خوبی برای سعید محسوب می‌شد.هر روز خبر می‌رسید یکی از زندانیان اعدام شده، تا بفهمم سعید نبوده نصفه‌جان می‌شدم. اول گفتند باید پنج سال در زندان بماند. منتظر ماندیم تا پنج سالش تمام شود ولی بعد شایعه شد می‌خواهند اعدامش کنند. قاعده و قانونی نداشتند. هر کس برای خودش حکم می‌برید و اعدام می‌کرد. اگر با کسی در سردشت مشکل شخصی داشتیم فرصت را غنیمت شمرده و شکایتی به دموکرات می‌فرستاد و می‌خواست سعید را اعدام کنند. اختلافات شخصی را حزبی جلوه داده و کار زندانی را سخت‌تر می‌کردند. ادامه دارد.... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️آیا پزشک رهبر انقلاب در هنگام تزریق واکسن پلیور زمستانه به تن کرده بود؟ یکی به شبکه های معاندین بگه که این گان بیمارستانی هست !!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 امروز برابر است با : 🗓 8 تیر 1400ه.ش 🗓 18 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 29 ژوئن 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای مهربانترین مهربانان
اے شـهیـد ...🌸 باید خودت تمـام دلم را عوض ڪنـے ؛ با این دلم ، بہ دردِ امام زمانم نمـےخورم . محبوب دل صاحب ڪہ شدے شهیدت ميڪنند .🕊 سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
چقدرآیت الله بهشتی رامیشناسیم⁉️یکی از صفات بارزایشان تقوی بود همة كساني كه با شهيد بهشتي آشنا بودند به تقواي او گواهي مي‌دهند. او تنها به لباس، روحاني نبود، بلكه به حقيقتِ ايمان، روحاني بود. ايمان و اخلاص و تعبد در وجود او رسوخ يافته بود. از نشانه‌هاي دينداري و ايمان او علاقة وي به نماز بود. شهيد بهشتي از لحاظ توجهي كه به نماز اول وقت داشت مشهور بود. در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي، با آنكه گرفتاري‌ها زياد بود و بحث‌هاي مهمي مطرح مي‌شد، به محض آنكه صداي اذان مغرب به گوش مي‌رسيد، آرام برمي‌خواست و جانماز حصيري سادة خود را از گوشه‌اي برمي‌داشت و قدري دورتر از ديگران به نماز مي‌ايستاد و سريعاً به جلسه باز مي‌گشت و با اين كار خود به ديگران درس مي‌داد. مقام معظم رهبري، كه بيشتر و پيشتر از ما با ايشان دوستي و همكاري داشته‌اند، دربارة شهيد بهشتي فرموده‌اند: “… اين مرد، مردي شديداً معتقد و متعبد بود، يعني دين و شريعت را به درستي از بن دندان قبول داشت. با كمال خلوص و صميميت عامل به شرع و معتقد به دين بود. از تظاهر و رياكاري و از كارهايي كه خلاف صميميت و خلوص است شديداً روي‌گردان بود … و از هر كسي كه داراي اين صفات بود بدش مي‌آمد…”
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدایی که هرگز شنیده نشد، به مناسبت سالگرد هفتم تیر، یادی کنیم از شهید دیالمه و حرف‌هایی که در مورد میرحسین موسوی وهمسرش زهرا رهنورد میزند !!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔷عارفی پیدا نمی توانید بکنیدکه مثل مناجات شهید شیخ شعاعی در آب کرده باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و یکم ۶۱ # چای عصرانه در حال هواخوری هستیم که می‌بینم پسری هفت هشت ساله در محوطۀ زندان می‌چرخد و با ترس و لرز زندانیان را نگاه می‌کند. حضور او در محوطه زندان برایمان جالب است. نگاه‌ها‌ به طرفش می‌چرخد. یکباره قادریان می‌گوید: «‌کاک سعید این رضا پسر تو نیس؟» جا می‌خورم و خوب نگاهش می‌کنم، می‌بینم رضای خودم است. بدو بدو به طرفش می‌روم و بغلش می‌کنم. می‌خواهم ببوسمش که نگهبان با فحاشی می‌آید و او را از بغلم می‌گیرد و می‌برد. فقط بوی تن پسرم در بغلم می‌ماند، از پشت سر با حسرت نگاهش می‌کنم. برایم معما می‌شود رضا چطور توانسته خودش را به اینجا برساند. چطوری توانسته بدون ترس از نگهبانی رد شود و وارد محوطه زندان شود؟ مثل اینکه با سُعدا به ملاقاتم آمده که نامردا اجازه ملاقات نداده‌اند‌. هر ماه جلسه پرسش و پاسخ می‌گذارند و چند تن از اعضای مرکزی دموکرات به زندان می‌آیند و مواضعشان‌ را تشریح می‌کنند. این بار علی مهرورز معروف به باباعلی، سید سلام که قاضی و عضو کادر مرکزی حزب است با دکتر خلیقی که دکترای فلسفه دارد و نماز هم می‌خواند از دفتر سیاسی می‌آیند و سخنرانی می‌کنند. بعد از سخنرانی از اسرا می‌خواهند سؤالاتشان‌ را مطرح کنند. سؤالات آبکی است و اسرا جرئت ندارند سؤالات منفی بپرسند. یکی می‌گوید: «‌تاریخچۀ دموکرات را توضیح بدین.» دیگری می‌گوید: «‌اولین شهید حزب دموکرات کی بوده؟» آن یکی می‌پرسد: «‌25 گلاویژ چه روزی است؟» همین طور سؤالات ادامه دارد تا نوبت به من می‌رسد. می‌گویم: «‌سؤالی ندارم.» باباعلی می‌گوید: «‌کاک سعید تو هم چیزی بپرس.» ـ سؤالا رو همه پرسیدن. سؤالی برام نمونده. محمدامین گوران، مدیر داخلی زندان که بچه پیرانشهر است، می‌گوید: «‌باباعلی کاک سعید سردشتی رو نشناختی؟» ـ نه، نشناختم. ـ این کاک سعید سردشتیه که سال‌ها دنبالش بودیم! تعجّب می‌کند و می‌گوید: «‌پس سعید سردشتی تویی؟ همون که می‌گن دموکرات یه طرف، تو یه طرف! بپرس، سؤال بپرس، تو خیلی می‌دانی، تو پازداری!» ـ من سربازم و هیچی نمی‌دونم. ـ نه تو باسوادی، حوزه درس خواندی، سؤال کن. ـ من یه سؤال می‌پرسم به شرطی که جوابش رو همین جا در حضور جمع بدی. دستش را روی چشم می‌گذارد و می‌گوید: «‌چشم، چشم، ای به روی چشم.» ـ به جز احزاب فلسطینی، چه حزب و گروه و سازمانی در دنیا وجود داره که بعد از پنجاه سال فعالیت، نه تنها پیشرفتی نکرده، بلکه پسرفت هم کرده؟ با نگاهی معنادار، سکوت می‌کند و جوابی نمی‌دهد. می‌گویم: «‌باباعلی منتظر جوابم.» ـ جوابشو می‌گم به گوران تا بعداً بهت بگه. ـ قرارمان این نبود باباعلی! قول دادی توی جمع جوابم رو بدی! موضوع را می‌پیچاند و جلسه را سمبل کرده و می‌رود. بعد از چای عصرانه گوران به سراغم می‌آید و صدایم می‌زند. بچه‌ها‌ با گریه به طرفم می‌آیند و با روبوسی حلالیت می‌طلبند. با صدای بلند می‌گویم: «‌عزیزانم زندگی یک باره و هرگز تکرار نمی‌شه. گریه نکنین. مرد باشین و به هم کمک کنین. جاسوسی و وطن‌فروشی نکنین. این دوران تمام می‌شه. هوای همدیگه رو داشته باشین.» پول و خرما و توتون و کاغذ سیگار و دیگر وسایلم را بین زندانیان تقسیم می‌کنم و می‌روم. گوران با چند نگهبان مرا به سمت خندق می‌برد و می‌گوید: «‌نمی‌ترسی؟» ـ نه ولی یه خواهشی دارم. قلم و کاغذی بدین وصیت‌نامه‌ام‌ رو بنویسم. ـ بیا حالا با هم کار داریم. عجله نکن. به طرف گورستان کریسکان می‌رویم. می‌گوید: «‌سیگاری با هم بکشیم؟» بکشیم. اختیار ما دست شماس. سیگار خودش را روشن می‌کند و سیگاری هم به من می‌دهد. به چشمانم خیره می‌شود و حرفی نمی‌زند. آخرین پُک را به سیگار می‌زند و فیلیترش را زیر پایش له می‌کند و بیل و کلنگی دستم می‌دهد و اشاره می‌کند و می‌گوید: «بکن، زمین رو بکن.» می‌دانم اینجا آخر خط است. کلنگ را برداشته و قبر خوش‌فرمی ‌می‌کنم تا درونش راحت باشم. بالای سرم ایستاده و چیزی نمی گوید. هوا تاریک می‌شود و می‌گوید: «‌بریم خونه من یک چایی با هم بخوریم؟» دستم را بلاتکلیف تکان می‌دهم و با سر می‌گویم: «‌بریم!» به منزلش می‌رویم. به زنش می‌گوید: «‌ضعیفه چی داریم بخوریم؟ وردار ‌بیار.» زنش یک بطری مشروب با کاسه‌ای‌ ماست داخل سینی می‌گذارد و می‌آورد. گوران دو لیوان مشروب می‌ریزد و می‌گوید: «‌بخور.» ـ نمی‌خورم. من هیچ وقت مشروب نخوردم. عصبانی می‌شود و به زنش می‌توپد و می‌گوید: «‌این مشروب نمی‌خوره، اون شربت خوشگله رو براش بیار.» زنش شربت خوشرنگی در لیوانی کمرباریک جلویم می‌گذارد و می‌رود. تردید دارم بخورم یا نخورم.... ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🍀عکس حجله ای فرمانده 🔹️دم غروب بود. عصر روز دوشنبه 9 تیر 1365 چند روزی بود که ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند: "مهران باید آزاد شود." 🔹️بنا شد آن شب، گردان شهادت به فرماندهی "علی اصغر صفرخانی" خط شکن باشد. قرار بود نیروهای گردان، اولین نفراتی باشند که در تاریکی شب، وارد دشت روبه رو شوند، به تیربارهای دشمن حمله کنند، خط را بشکنند تا نیروهای دیگر گردان ها بروند برای آزادسازی مهران؛ که رفتند و مهران را دو سه روز بعد آزاد کردند. 🔹️دم غروب بود. فرمانده گردان، آمده بود تا برای آخرین بار، از بالای خاکریز، وضعیت خط مقدم دشمن را زیر نظر بگیرد. وقتی از خاکریز پایین آمد، دوربین عکاسی را از کوله پشتی درآوردم. ازش خواستم با آن چهره خاکی، بایستد تا عکسی تکی از او بگیرم. ایستاد، عکس گرفتم، که شد این. 🔹️با خنده گفتم: - برادر صفرخانی، ان شاءالله این عکس رو می زنم روی حجله تون. خندید و گفت: - عمرا اگه بتونی. و خندیدم و گفتم: - حالا می بینیم. 💎فردا صبح، سه شنبه دهم تیر ماه 1365، وقتی علی اصغر صفرخانی فرمانده گردان شهادت به شهادت رسید، همین عکس را در قطع بزرگ چاپ کردم و بر حجله اش نشاندم. 🔸️ راوی:حمید داودآبادی
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 امروز برابر است با : 🗓 9 تیر 1400ه.ش 🗓 19 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 30 ژوئن 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده زیارت مختصر امام رضا علیه السلام السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمامَ الْهُدىٰ وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقىٰ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ عَلَيْهِ آباؤُكَ الطَّاهِرُونَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِمْ، لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلَىٰ هُدىً، وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلىٰ باطِلٍ، وَأَنَّكَ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَأَدَّيْتَ الْأَمانَةَ، فَجَزاكَ اللّٰهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَأَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزَاءِ، أَتَيْتُكَ بِأَبِي وَأُمِّي زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ، مُوالِياً لِأَوْلِيائِكَ، مُعادِياً لِأَعْدائِكَ، فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمامُ الْهادِي وَالْوَلِيُّ الْمُرْشِدُ، أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدائِكَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
ڪاش دستِ بیعت‌مان با تو، از جنس حجة الوداعیان نباشد؛ ڪہ غدیر را در همان برڪہ ‌گذاشتند.. ڪاش عمّــارگونہ بماند.. ڪاش داعیہ علوے بودن‌مان، رنگِ ڪوفے نگیرد. ❤️ سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 -می‌گفت:✨ هرڪسی‌روزے‌‌³مرتبہ خطاب‌به‌حضرت‌مهدی 'ﷻ'‌بگہ🌿 ﴿بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدے‌‌﴾ حضرت‌یجور‌خاصے‌‌‌براش‌دعامیکنن یاد شهداء ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 هیچ دشمنی یه جوونِ علافِ بیکارِ درس نخونِ نمازقضا شده‌یِ طبل توخالیِ فقط شعار دهنده رو ترور نمیکنه! گلوله گرونه ... خودمونُ جوری بسازیم که اون گلوله گرونه بیاد سمتمون..! 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 شهید حسن باقری : اگر خسته شدیم، باید بدانیم کجای کار اشکال دارد، وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد! 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان ارمنی که در راه دفاع از وطن به شهادت رسیدند . دیروز زادروز اولین شهید ارمنی جنگ ایران و عراق بود. 🔹در این ویدئو ادای احترامی کرده‌ایم به شهدای ارمنی در جنگ تحمیلی و مروری داریم بر اسامی تعدادی از آن ها.... شاد گرامی