AUD-20210512-WA0019.mp3
4.04M
💠 جزء سی از قرآن کریم 💠
🎙 تند خوانی
✅ استاد آقایی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ویژه شب و روز فطر که خدا به همه عیدی میدهد!
هیچوقت از خدا کم نخواه..
🔻خاطرهٔ جالب استاد پناهیان
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_عید_فطر
فضای باز جنب مسجد حضرت زینب علیها السلام با حضور اهالی محل
طاعات و عبادات همگی قبول درگاه حق
#التماس دعا
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷🕊زیارتنامه ی شهدا🕊🌷
💠 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌷〰🇮🇷〰🌷
#نثار_ارواح_طیبه#شهداء
#امام شهداء#اموات#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری. شهیدان، پیامبران حماسه انسان اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاری است، نازل فرموده اند
سلام بر شهادت که بزرگ ترین نتیجه حرکت است.
و سلام✋ بر شما که یادگاران شهدائید
#روزتان_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#طنز_جبهه_ها
محمدرضا داخل سنگر شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت :
« آخرش نفهمیدم کجا بخوابم ؟! هر جا
میخوابم مشکلی برام پیش میاد . یکی لگدم میکنه . یکی رُوم میافته . یکی ...»
از آخر سنگر داد زدم :
« بیا این جا! این گوشه سنگر، یه طرفِت من و یه طرفتم دیوارِ سنگر کسی کاری به کارِت نداره منم که آزارم به کسی نمی رسه »
کمی نگاهم کرد و گفت :
« عجب گفتی!. گوشهای امن و امان تو هم که آدم آروم و بیشرّ و شوری هستی و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر، خوابید و چفیهاش رو کشید رو سرش منم خوابیدم و خوابم برد ، خواب دیدم با یه عراقی دعوام شده ، عراقی زد تو صورتم منم عصبانی شدم و دستمو بردم بالا و داد زدم : یا ابوالفضلِ علی! و بعد با مشت ، محکم کوبیدم تو شکمش همین که مشتو زدم، کسی داد زد : یا حسین! از صداش پریدم بالا محمدرضا بود!
هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه میکرد و میگفت :
«کی بود؟! چی شد؟!»
مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند :
«نترس؛ کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت »
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مصاحبه سردار سپهبد شهید سلیمانی در آخرین عیدفطر
#سردار_دلها
#نابودی_اسرائیل_نزدیک_است
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_ششم
#قسمت بیستم
#راه ناپیدا
با لباس خلبانی و چشمانی بسته وارد روستای دیوالان میشویم. صدای انبوه جمعیت را میشنوم که به طرفم هجوم میآورند. کومله در بین مردم تبلیغ کرده و میگوید: «آی مردم یکی از خلبانای مزدور رژیم رو دستگیر کردیم. این نامرد قاتل گاو و گوسفندای شماس.»
جمعیت خشمگین به طرفم هجوم آورده و میخواهند انتقام گاو و گوسفند کشتهشدهشان را از من بگیرند. زنها با چوبهای بلند و سیاه نانوایی به جانم میافتند. پیرزنی میگوید: «بزنین این پدرسوخته و نامرد رو. گاو زردم رو کشته!»
دیگری با دسته بیل توی سرم میزند و میگوید: «قاتل بیرحم، چرا بُزم رو کشتی؟»
آن یکی میگوید: «قاطرم رو سقط کردی، خدا لعنتت کنه، نامرد!»
خون از سر و رویم جاری میشود و پناهگاهی ندارم. با چشمان بسته دور خودم میچرخم و زمین میخورم. از داغ گاو و گوسفند و بزشان تو سر و کلهام میزنند و نفرینم میکنند. کتک میخورم و فحشهای آبداری نصیبم میشود. از بعضی حرفهایشان خندهام میگیرد. بچهها به طرفم سنگ پرتاب میکنند و کیف میکنند. یک ساعتی در بین جمعیت خشمگین میچرخانند و حسابی تبلیغ میکنند و بد و بیراه میشنوم. عاقبت از پلههایی بالا میروم و درون اتاقی جا میگیرم. از صدای حضار میفهمم که جمعیت زیادی گرداگردم نشسته است. یکی از نیروهای کومله میگوید: «خسته شدی، تکیه بزن به دیوار.»
همین که به سمت عقب متمایل میشوم تا به دیوار تکیه بزنم، تعادلم بهم خورده و لنگهایم هوا رفته و از پشت میافتم. صدای
قهقهه در گوشم میپیچد که مسخرهام میکنند. میفهمم سر به سرم گذاشتهاند و دیواری پشتم نیست. صدای خنده حضار آزارم میدهد و خودم را جمع و جور کرده و میفهمم وسط اتاقی نشستهام. نمیدانند کُرد هستم و فحشهای آبداری به زبان کردی نثارم میکنند.
بعد از ساعتی دست و چشمانم را باز میکنند و تازه میبینم داخل مسجد روستای دیوالان نشستهام و مردم گرداگرم جمعاند. نان و دوغی برایم میآورند و میخورم. راهها و مناطق جغرافیایی را به خوبی در حافظهام میسپارم. هنوز نفهمیدهاند با سپاه همکاری داشتهام.
دوباره حرکت کرده و از دیوالان خارج میشویم و از کنار روستای آغلان عبور کرده و مسیر رودخانه «بردهسور» را در پیش میگیریم. پیاده و دستبسته از راههای باریک و مالرو میگذریم و قلهها و کوهپایهها را پشت سر گذاشته و غروب به نزدیک روستای بردهسور میرسیم.
#راه_نا_پیدا
با خاله غنچه و بچۀ بغلم راهی روستاها میشدیم و دنبال رد و اثری از سعید میگشتیم. به روستاهایی که مقر کومله آنجا دایر بود میرفتیم و پرسوجو میکردیم. با ترس و لرز وارد مقرهای دموکرات و سایر گروهکهای ضد انقلاب میشدیم و درباره سرنوشت سعید سؤال میکردیم.
شایعات زیادی میرسید و هر روز نگران سرنوشت سعید بودیم. یکی میگفت: «اعدامش میکنن.» یکی میگفت: «براش زندان بریدن.» میترسیدیم مامرحمان یا مرد دیگری از اقوام را با خودمان ببریم. چون به مردها انگ میزدند و فوری آنها را دستگیر میکردند و بدبختی بیشتر میشد. علی بود که او هم مواظب بچهها و خواهرانش در منزل بود. با خاله غنچه دائم سرگردان و آواره روستاها بودیم.
با زحمت خودمان را به روستای میرآباد رساندیم. گفتند سعید آنجا زندانی است. وقتی به مقر کومله رفتیم، علی عبدالی مسئول زندان اجازه ملاقات نداد. علی عبدالی و رحمت بانهای و محمد شریف امینی حرفهای ناشایستی به زبان آوردند که ناراحت شدم. در واقع متوجه منظورشان نمیشدم ولی از طرز رفتار ناپسندشان ناراحت بودم. منظورشان این بود که خواهر و برادر میتوانند با هم ازدواج کنند. من در یک خانواده مذهبی تربیت شده بودم که این مطالب آزارم میداد. چشمهای هیز و بدنظری داشتند و سعی میکردم توی چشمشان نگاه نکنم. میخواستند هر کس را که با نظام جمهوری اسلامی سر و سری دارد به نحوی تحقیر کنند و به او ضربهای بزنند. حالا این ضربه روحی،
جسمی، مالی یا حیثیتی و اخلاقی بود فرقی نمیکرد. گفتند: «تو دروغگویی و باسوادی. چرا با ما همکاری نمیکنی؟ ما برای خلق کُرد میجنگیم. شمام باید با ما همکاری کنین. عوامل رژیم رو لو بدین تا نابودشون کنیم. تو هم با شوهرت همدستی و معلم دولتی، چرا به بیگانه خدمت میکنی؟»
گفتم: «یه خانوداه نیاز به سرپرست داره، خوب ملت ایرانم نیاز به سرپرست و رهبر داره. شما چرا با تمام ملت ایران میجنگین؟ رهبر ایران امام خمینیه و همه ازش اطاعت میکنن. مام اطاعت میکنیم. اگه این جرمه منم همدست شوهرم هستم. شمام باید تمام ملت ایران رو بکشین.»
⬅️ ادامه دارد . . . .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
69.Haaqqa.44-52.mp3
3.03M
🌷〰🌷🇮🇷〰🌷〰🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره_الحج🌸
💐#آیـات 44-52💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه #شهداءبویژه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش#امام شهداء #اموات🌿
هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🍃🌸
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#خدا_حافظ_ماه_خوب_خدا
سلام ✋
#عاقبتتون_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷