eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
دهمین هفته ویزیت خانواده های معزز شهداء ، ایثارگران، فعالین و خادمان مسجد و خانواده های تحت پوشش مسجد توسط خانم دکتر عاشوری (پزشک و حکیم طب سنتی) در مهد کودک بهشت فیروزه مسجد حضرت زینب علیها السلام امروز چهار شنبه ۱۴۰۰/۴/۲ انجام گرفت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز برابر است با 🗓 3 تیر 1400ه.ش 🗓 13 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 23 ژوئن 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 نیست خدائی جز الله، فرمانروای حق و آشکار
آن روزها سلفی نبود! که اگر هم بود، فرق داشت صفا و خلوص را ثبت می کرد همانها که این‌ روزها کم رنگ شده یا که دیگر غریبه شدند ... سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
یَرفَعُ اللهُ المُجاهِدَ فی سَبیلِهِ عَلی غَیرهِ مِاهَ دَرَجَه فی الجَنَّهِ ما بَینَ کُلِّ دَرَجَتَینِ کَما بَینَ السَّماءِ وَالارضِ خداوند مجاهد فی سبیل الله را صد درجه در بهشت بالاتد از دیگران رفعت می دهد که فاصله میان هر دو درجه از زمین تا آسمان است. 📚 مستدرک ، جلد ۱۱ ، صفحه ۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره از شهدا 🔹روز سوم عمليات بود. حاجي هم مي‌رفت خط و برمي‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمي‌توانست روي پا بايستد. به دستش بود و مجبوري، گوشه‌ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي‌سيم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌ خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد. اين‌جا هم ول كن نبود. 📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح |
۵۶ سال گذشته برف زیادی توی دوله بدران و منطقۀ کریسکان باریده و زندان اصلی را زیر برف برده بود. بر اثر سقوط بهمن، تعدادی از زندانیان زیر آوار مانده و سقف و دیوارهای زندان بر سرشان خراب شده و همان‌طور مدفون مانده بودند. دموکرات مجبور شده بود زندان را به منطقه کریسکان انتقال داده و زندانیان را داخل چادری برده و اطرافش دیوار کوتاهی بکشد. تا تعمیر و بازسازی زندان اصلی، اسرا مجبور بودند در این محل موقت سر کنند. هر روز مجبور می‌شویم به زندان اصلی برویم و کار تعمیراتش را انجام دهیم. برف پارسال زندان را کاملاً نابود کرده و لوازم و اثاثیه آن را زیر گِل برده بود. با بیل و کلنگ مشغول زیر و رو کردن خاک‌ها‌ و آوار دیوارهای مخروبه هستم که ناگهان پای جنازه‌ای‌ از زیر آوار بیرون می‌زند و با ترس و ناراحتی خودم را عقب می‌کشم و فریاد می‌زنم. ظاهر به طرفم می‌آید و می‌گوید: «‌این جنازه مام‌عبدالله پیرانشهریه. پارسال زیر بهمن ماند و از بین رفت.» جنازه سالمِ سالم است. انگار همین الان فوت کرده ولی در این هوای سرد، پشه‌ای‌ ول‌کنش نیست و دائم آزارش می‌دهد. جنازه را بیرون کشیده و همان‌جا خاک می‌کنیم. حسین مرادی می‌خواهد جنازه مام‌عبدالله را به روش اسلامی ‌و محترمانه خاک کند که نگهبانان دموکرات ناراحت می‌شوند و وادارش می‌کنند لخت شود و مثل بُز چهار دست و پا روی برف راه برود. بعد قطره قطره آبجوش روی کمرش می‌ریزند تا عذاب بکشد. مدتی بعد اعدامش می‌کنند.هر کدام از اعدامی‌ها به نوعی با اطلاعات ایران همکاری داشتند و اخبار و اطلاعات کردستان عراق را جمع‌آوری کرده و برای ایران می‌فرستاده‌اند‌. در حال بازسازی زندان، دیوار مخروبه‌ای‌ به ‌اند‌ازه لانه روباهی جا باز کرده و سگی می‌تواند به سختی درونش جا بگیرد. ضمن کار کردن لانه را تحت نظر می‌گیرم و منتظر فرصتی می‌مانم تا درونش قایم شوم و فرار کنم. موقع عصر که نگهبانان مشغول خوردن چای هستند و حواسشان‌ پرت می‌شود، با بدبختی درون گودال خرابه سُر می‌خورم و مقداری چوب و حصیر رویم کشیده و استتار می‌کنم. یک بسته قرص خواب‌آور همراه دارم که بهانه خوبی است اگر دستگیر شوم بگویم خوابم برده بود. عصر هنگام بازگشت زندانیان به طرف چادر، آمار می‌گیرند و متوجه می‌شوند من نیستم. تمام نیروهای دموکرات به حال آماده‌باش درمی‌آیند و منطقه را محاصره می‌کنند. درّه و جنگل و دشت و بیابان را می‌گردند و نمی‌توانند پیدایم کنند. وقتی کاملاً ناامید شده و می‌خواهند بروند، ناگهان نگهبانی انگشت پایم که از سوراخ گودال بیرون زده می‌بیند و به طرفم شلیک می‌کند. دیواره مانع برخورد گلوله به بدنم می‌شود. با تهدید و اجبار بیرونم می‌کشند. یکی می‌گوید: «‌این جاش مزدور رو بکشین.» دیگری می‌گوید: «‌نزنین. برای ما ارزش داره. می‌تونیم مبادله ش کنیم.» دستانم را می‌بندند و با قنداق و چوب و لگد تا رودخانه کاهرخ کتکم می‌زنند. تمام بدنم زخمی ‌و خونین می‌شود. می‌گویند: «‌از داخل آب رد شو.» به داخل آب می‌روم و چهار نفر دست و پایم را گرفته و بارها سرم را زیر آب نگه می‌دارند و بیرون می‌کشند. زخم و درد و سرما دست به دست هم می‌دهند و عذابم چند برابر می‌شود ولی دوام می‌آورم و مدتی بعد حالم خوب می‌شود. در تابستان، خضر صداقت که نگهبان دموکرات است با من جور شده و دم از رفاقت می‌زند. برایم نان و ماست و سیگار می‌آورد و تا حدودی اعتمادم را جلب کرده است. به او می‌گویم: «‌به روستای دوله گرد رانیه برو و از ممند محمود هر چی پول و اسلحه و امکانات می‌خوای بگیر. هر چه بخوای بهت می‌ده. به شرطی که فقط ده قدم منو از زندان دموکرات دور کنی.» آن‌قدر به خودم ایمان دارم که اگر فقط ده متر از زندان دور شوم، غیب می‌شوم و امکان ندارد بتوانند پیدایم کنند. خضر نامردی می‌کند و گزارشم را به رئیس زندان می‌دهد. عثمان لنوسی و هیرش و سید لطیف به سراغم می‌آیند و با شلنگ به جانم می‌افتند. آن‌قدر کتکم می‌زنند که از حال می‌روم. تمام بدنم کبود شده و سر و صورت و بینی زخمی ‌می‌شود. با جوالدوز به جانم می‌افتند و بدنم را سوراخ سوراخ می‌کنند. بعد داخل تنوری که تازه خاموش شده و دیواره و خاکسترش داغ داغ است می‌اندازند و آرام‌آرام عرق می‌کنم و نم نم تب می‌کنم. یواش‌یواش بوی پختگی بدنم را حس می‌کنم و به ناچار فریاد می‌زنم. همین که می‌خواهم سرم را از تنور بیرون بیاورم، با قنداق بر سرم می‌کوبند و داخل خاکستر داغ می‌افتم. حرارت تندتر می‌شود. یواش‌یواش پوستم تاول می‌زند. نیم ساعت دوام می‌آورم و نیم‌پز می‌شوم. آن‌قدر فریاد می‌زنم که مجبور می‌شوند بیرونم بکشند.... ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 از سختی‌های سال 63 می‌گفت. روایت می‌‌کرد: وقتی سراغ را از من ‌گرفت بردمش بهشت زهرا (س) قبر را نشانش دادم و گفتم اینجاست و دیگر خانه نمی‌آید. مات به سنگ قبر خیره شد و هیچ چیز نگفت . برگشتیم خانه . شب شده بود و سردی هوا خودش را در شب بهتر نشان می‌داد . وقتی کمی سردش شد شروع کرد به بهانه آوردن و گفت : مامان الان زیر آن سنگ توی این سرما می‌کند . برویم را بیاوریم خانه تا شود . حالا دیگر مانده بودم جواب این حرفش را چگونه بدهم. گریه می‌کرد و پا می‌کوبید که الان شده برویم و بیاوریمش خانه. کلافه شده بودم. یک پسر چند ساله بیشتر از این نمی‌تواند نبودن را درک کند. سختی‌هایی از این دست زیاد کشیدیم تا بچه‌ها با پدر کنار آمدند. روای : همسر سلامتی و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 بهتره یا ڪار مهدوی؟؟ 👌 رفقایی که آرزوی شهادتـــــ دارن ببین
⭕️چند تا از بچه‌ها کنار آب جمع شده بودند. یکی­شون برای تفریح، تیراندازی می‌کرد توی آب. آقا مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله. حرومش نکنین." جواب داد: "به شما چه؟" و با دست هلش داد. 🔸آقا مهدی که رفت، صادقی اومد و پرسید "چی شده؟" بعد گفت: "می‌دونی کیو هل دادی اخوی؟" 🔹دویده بود دنبالش برای غذر خواهی که آقا مهدی جواب داده بود: "مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم؛ گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته." 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼شهید محمّد ابراهیم همّت ✍ سر تا پاش خاکی ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهره‌اش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛ اما رفت وضوگرفت تا نماز بخونه. گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم. ☀️ حس می‌کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. محمد ابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده... 📚 یادگاران «کتاب همت» ، صفحه 56 به روایت همسر شهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | 🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
چرا رهبری میخواهند واکسن برکت بزنند!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا