مداحی آنلاین - برکات فوق العاده ذکر صلوات - استاد عالی.mp3
2.52M
🌸 #عید_مبعث
♨️برکات فوق العاده ذکر صلوات
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
#عید_مبعث_مبارک🌸🍃
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ چهارم
#قسمت ۲۵
تو برای کارهای بهتری آفریده شدی
یک روز که به تربت جام رفته بودیم، دایی آقامصطفی و پسرداییهایشان هم آنجا بودند. دایی آقامصطفی گفت: «من توی روستای جوادیه، یک خانهباغ دارم. قصد دارم تکمیلش کنم. میخوام یک سوله بسازم و یک گاوداری کوچیک راه بندازم. پایهای آقامصطفی؟»
آقامصطفی هم گفت: «آره دایی، فکر خوبیه. کار تولیدی از کارای دیگه بهتره.»
فردای آن روز رفتیم جوادیه. آنجا یک زمین بزرگ بود کهداخلش اسکلت ساختمان ناتمامی دیده میشد. فقط دیوارها و سقف یک اتاق از این بنا ساخته شده بود. زمینهای اطراف ساختمان خاکی و ناهموار بود. چیزی به نام آشپزخانه و سینک ظرفشویی وجود نداشت. باید ظرفها را زیر شیرِ یک بشکۀ فلزی میشستیم که پشت ساختمان قرار داشت. دایی آقامصطفی یک چراغ علاءالدین، یک چلیک نفت و یک پیکنیک و کمی ظرف آورد. انگار در تونل زمان به چند دهه قبل برگشته بودیم.
در محوطه هیچ درخت و سایهای وجود نداشت. قرار شد آقامصطفی همراه پسرداییها و پسرخالهاش آنجا ساکن شوند و کار کنند. من گفتم: «من هم همینجا میمونم.»
دایی آقامصطفی گفت: «نه! اینجا محیط مردونه است. شما برید خونه. قول میدم آقامصطفی رو روز درمیون بفرستم مشهد.»
قبول نکردم. جای خالی پنجرۀ اتاق را پلاستیک زدیم. به جای در، پرده آویختیم. یک پرده هم وسط اتاق زدیم. اغلب شبهایی که من آنجا میماندم پسرداییهایشان میرفتند روستا میخوابیدند. ما از روستای جوادیه دور بودیم. گاز و آب لولهکشی
نداشتیم. فقط برق داشتیم. روی علاءالدین چای درست میکردیم. از چاه آب میکشیدیم و میریختیم داخل بشکه. چند روز بعد دایی آقامصطفی یک پمپ آب و یک تانکر کوچک خرید. پمپ را گذاشتند داخل چاه. مردها خودشان تانکر را آب میکردند و من برای شستن ظرفها یا آشپزی از آب تانکر استفاده میکردم. آقامصطفی از اینکه میدید من یکسره چادر سرم هست، برای ظرفشستن سایبانی ندارم، دلش میسوخت و میگفت: «زینب جارو نکن. جارو کردن را نوبتی میکنیم. زینب
ذا درست نکن. تعداد زیاده خسته میشی. غذاهای حاضری میخوریم.»
اما من غذا درست میکردم. آشپزی یاد گرفته بودم. آقامصطفی همیشه از غذاهای من تعریف میکرد. فسنجانی را که من درست میکردم یا آبگوشت محلی را که مال شهر خودمان بود، خیلی دوست داشت. یک بار برنج را سوزاندم. میخورد و میگفت: « بَهبَه داریم برنج دودی میخوریم.»
میگفتم: «اون دودی با این دودی فرق میکنه.»
هر چند روز یک بار میآمدیم مشهد. حمام میرفتیم و لباسهایمان را میشستیم. یک روز مادرم سرزده آمد. وقتی فهمید ما رفتیم جوادیه، خیلی ناراحت شد. مادرشوهرم گفت: «مصطفی میتونست بهجای پدرش بره سرکار. کارمند فرمانداری بشه. خودش نخواست.»
آقامصطفی گفت: «من موروثی سرکار رفتن رو دوست ندارم. خیلی خوبه بدون هیچ زحمتی بری پشت میز بشینی، ماه به ماه حقوق به حسابت واریز بشه، ولی این جوری حق اون بنده خدایی که رفته دانشگاه درس خونده ضایع میشه و من دوست ندارم آه کسی دنبالم باشه.
از اون گذشته مثلاً زینبخانم که هر دو ماه
بار میخواد بره زابل و من دوست دارم برسونمش، اگه کارمند باشم که نمیتونم.»
مادرم گفت: «بیا بریم زابل یک مدت بمون تا کار و بار آقامصطفی بگیره و بتونه یک خونهای اجاره کنه. ببین لیلاخانم عیدهای نوروز و سه ماه تابستون رو میاد اینجا میمونه!»
گفتم: «من نمیتونم از آقامصطفی دل بکنم. نمیتونم دوریش رو تحمل کنم.»
مادرم به زابل برگشته و به پدرم گفته بود که زینب به جوادیه رفته است و پدرم زنگ زده بود به دایی آقامصطفی و گفته بود اجازه نده زینب به جوادیه بیاید. اما من لجبازتر از آن بودم که نصیحتهای پدر و مادرم را گوش کنم. وقتی آقامصطفی نبود، احساس خوبی نداشتم. جوادیه را به تنها ماندن در شهر ترجیح میدادم. در جوادیه آقامصطفی بنایی میکرد. همیشه هنگام کار کلاه حصیری لبهپهنی روی سرش میگذاشت. دستکش دستش میکرد و به من هم سفارش میکرد زیر آفتاب بدون
کلاه و دستکش نباشم. میگفت باید از بدنمان مراقبت کنیم. دائم از من به خاطر بودنم تشکر میکرد و اجازه نمیداد که زیاد خودم را خسته کنم. خیلی زود ساخت سوله به پایان رسید
⬅️ ادامه دارد ......
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#مناسبت
#بیست و یکم اسفندماه
#سالروز شهادت
#تخریب چی و غواص شهید؛
🌷محمد رضا سوخته سرایی🌷
سال ۱۳۴۴ در شهر علی آباد از توابع استان گلستان در میان خانواده ای متوسط و مذهبی و پر جمعیت و بسیار زحمت کش دیده به جهان گشود .
دوران کودکی و جوانی را همچون دوستان هم سن و سالش قد کشید و با دست رنج حلال پدر و مهر مادر بزرگ شد . دوران زندگی شهید برابر با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز حمله متجاوزانِ عراق به ایران بود . او هم در این جنگ نابرابرانِ سهیم شده بود و همزمان با تحصیل در صحنه انقلاب بود و به عنوان بسیج مردمی در پایگاه فعالیت میکرد. سال چهارم دبیرستان رشته تجربی بود که عشق و علاقه به حضور در جبهه سبب شد تا کلاس درس را در نیمه راه واگذارد و بعنوان تخریب چی آموزشهای بسیار سخت و متعدد ببیند . بعد از گذراندن آموزش به مدت شش ماه به کردستان اعزام شد . فصل امتحانات فرا رسید چون خانواده معتقد بودند جهت شرکت در کنکور بایستی معدلش بالا باشد ، بهتر است که امتحان ندهد ولی او با وجود حضور در جبهه کردستان بصورت داوطلب آزاد امتحان داد و با معدل چهارده قبولی خرداد را گرفت بعد از امتحانات شنید که" امام (ره) پیام داده و خواسته تا جوانان به جبهه بروند" . با وجود قبولی در دانشگاه مجددا راهی جبهه می شود، اما اینبار تنها نبود و با برادربزرگتر به جبهه جنوب اعزام شده بود. عملیات آبی و خاکی بدر در راه بود
تعدادی از رزمنده ها بخاطر اهمیت عملیات بایستی بصورت فشرده و کوتاه مدت ، آموزش غواصی میدیدند .
محمد رضا در گروه غواصان قرار گرفت.
و برادر مسئول آتشبار . تقریبا پانزده روز از دیدار دو برادر در منطقه حمیدیه گذشته بود و دلتنگی برادر سبب شد تا برای ملاقات محمد رضا سری به او بزند .دو روز بیشتر به عملیات بدر نمانده بود و بین رزمنده ها حال و هوای خاصی برقرار بود محمدرضا به اتفاق تعدادی از دوستان غواص همرزمش برای دعای کمیل راهی اهواز شده بود . برادر منتظر بازگشت او میماند تقریبا حمیدیه تا اهواز ۳۰ _ ۴۰ کیلومتر فاصله دارد به همین خاطر نزدیک نیمه شب بود که رزمنده ها که همگی هم سن و سال محمد رضا و جوان بودند، برگشتند . تاخیر و خستگی بیش از حد راه، مانع از پرپایی نماز شب و مناجات و گریه های شبانه ی رزمنده ها نشد و به همین خاطر دیدار برادر به صبح انجامید و این آخرین دیدار آن دو بود .
عملیات بدر در شرق دجله شروع می شود و همان شب اول عملیات که محمد رضا به شط می زند شهید می شود و پیکر مطهرش در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ بر روی دستان مردم علی آباد تشیع و در گلزار شهداء به خاک سپرده می شود .
✅ خصوصیات اخلاقی شهید؛
بسیار ساده و بی آلایش بودند .
مطیع امر ولی فقیه بودند .
به نماز اول وقت توجه ویژه داشتند .
سعی میکردکه جوانان را جذب جبهه کند .
اهل ایثار و از خودگذشتگی و انفاق بودند.
✍ خاطره ای به روایت برادر شهید؛
محمد رضا تازه آموزش تخریب دیده بود . یکی از دوستانش از او می پرسد:《 کدام قسمت هستی ؟》
شهید می گوید:《تخریب 》
دوستش به او رو کرده و می گوید:《 بزودی منتظر قطع شدن دستانت باش》
شهید درجواب به او می گوید :《 کاری که برای رضای خدا باشد مشکلی نیست . خدا کند دستم برای خدا قطع شود. 》
📜 فرازهایی از وصیت نامه شهید؛
پرچم لا اله الا الله بر فراز آسمان باید برافراشته و ظلم نابود شود .
برادران و خواهران ؛
می دانید که دشمنان اسلام با هر نقشه و توطئه ی شومی که دارند سعی در براندازی و نابودی انقلاب اسلامی و اسلام عزیز دارند پس باید نابود شوند و به آنان اجازه چنین تفکر و اندیشه ای را ندهید .
تمام کشورهای غربی در هر گوشه و نقطه ای انقلاب را تهدید می کنند به شما وصیت می کنم که با وحدت و انسجام خود به منافقین و مُحاربان از خدا بی خبر اجازه ی این اندیشه را ندهید . اگر اسلام سیلی بخورد خدایی ناخواسته اسلام برای قرنها به نسیان و فراموشی سپرده می شودو از اسلام و روحانیت خبری نخواهد بود .
من با میل خود و با اراده ای استوار وارد میدان جنگ شده ام نه از روی هوا ی نفس بلکه با شناخت و بینش و وظیفه شرعی والهی و دِین به خون شهداء جبهه را انتخاب کرده ام .
⚘روحش شاد و یادش گرامی⚘
🌷نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات🌷
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 56
☢️ یا مثلا مردم ما در انتخابات سال 84 با نیت درست پای صندوق های رای اومدن و فرد مناسبی رو برای "ریاست جمهوری" انتخاب کردند.
اما بعدها این فرد دچار انحرافاتی شد و خرابکاری هایی رو کرد که همچنان هم ادامه داره.
❇️ در این جا با اینکه نیت و عمل درست بوده ولی #نتیجه نهاییش خوب نبوده. این اتفاق حتما طبق خواست و برنامه دستگاه امتحان رقم خورده.
⭕️ بنابراین هیچ کسی نباید بگه چون فلانی که مثلا حزب الهی و انقلابی بود و خراب از آب دراومد پس دیگه ما به افراد انقلابی رای نمیدیم!
این نشون دهنده عدم درک دستگاه امتحان هست.
🔸 هم در امتحانات اجتماعی و هم در امتحانات فردی باید به این موضوع دقت کرد که نباید به موفقیت یا شکست ظاهری اهمیت داد.
🔵 بر عکس این هم هست. یعنی گاهی وقت ها یه نفر با نیت بد یه عمل بدی رو انجام میده و اتفاقا نتیجه خوبی هم میگیره و موفق میشه!
اینم بخشی از دستگاه امتحان هست...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
💠 خدایا مرا پاکیزه بپذیر
سردار عزیز ، قبل از شهادت شان گفتند : (شاید سه ساعتی قبل از اینکه شهید شوند) دستنوشته ی کوچکـی نوشته اند و همراه تسبیح و انگشتری به دختر محترمشان تقدیـم کرده اند . در آن دستنوشته یکبار نوشته اند :
خدایا مرا بپذیر ، قبولم کن. دو بار نوشته اند : خدایا مرا پاکیزه بپذیر. پاکیزه بودن مراتب دارد. این طهارتی که می خواهد به وجود بیاید، مراتب مختلف دارد. یکی این است که بر سر زبانهای ماست که خدایا گناهان ما را ببخش و یک مرتبه اش این است که خدایا مرا خالص کن ، یعنی از خودبینی، من را بیرون بیاور.
یک قسمت ایشان این جمله را نوشته اند که از آن دیدارهایی که به موسی (ع) نشان دادید که طاقت نیاورد و در مقابل تو نایستاد و طاقت نفس کشیدنش نماند، از آن دیدار روزی من کن و می خواهم تو را اینطور ببینم. دیدار حضرت موسی (ع) از همین دیدارها بود.
حضرت موسی (ع) تقاضا داشتند که خدایا من تو را طوری ببینم و عظمت تو را در افقی ادراک کنم که اصلا خودیت من از میان برداشته شود و دیگر برای من خودیت باقی نماند ، چون بالاخره همه با مردن به لقاءالله می رسند ، آن مراتب لقاءالله است که فرق می کند . یک طوری انسان به لقاءالله برسد که در موقع رسیدن به لقاءالله دیگر خودیتی در کار نباشد. دیگر من اصلا بر سر پا نایستم و من اصلا نمانم. در مقابل عظمت تو مدهوش شـوم و برای خودم دیگر هیچ نداشته باشم. از این دیدارها روزی من کن. این یک معرفت خیلی عالی است. من اطلاعات دقیقی ندارم ، ولی ازدوستان شنیده ام که شهید سردار سلیمانی در زمان حیاتشان هم خود با برخی شاگردان مرحوم آیت الله انصاری همدانی، (رضوان الله علیه) در ارتباط بودند و از ایشان در مسائل معنوی استفاده می کردند. این حرفها برای همان افق مسائل معرفتی است که آدم از خدا، رفتن و شهادت را تقاضا می کند، شهادتی تقاضا کند که شهادت با پاکیزگی است. فقط نگوید خدایا من را شهید کن. شهدای راه خدا هم مراتبی دارند. خدا من را بپذیر و پاکیزه بپذیر.
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷