💫خــــداوندا
🌼بنام تو که زیباترین نامهاست
💫روزمان را آغاز میکنیم
🌼روزی که با نام و یاد تو باشد
💫سراسر شادی است و عشق و مهربانی
🌼و سرشار از خیر و برکت است
💫و فـراوانـی
🌼بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
💚اللهم عجل لولیڪ الفرج
🤍سلام امام زمانم
💚بیا ڪه بی تو
🤍نه سحـر را طاقتی است
💚و نه صبـح را صداقتی
🤍ڪه سحـر به شبنم
💚لطف تو بیدار میشود
🤍وصبح به سلام تو
💚ازجا برمیخیزد
#داستان طوفان و دعای یک دوست...
یک کشتی گرفتار دریای طوفانی شد و غرق شد و تنها دو تن از سرنشینان این کشتی که شنا بلد بودند توانستند خود را به یک جزیره خشک کوچکی برسانند.
این دو نفر دو دوست قدیمی بودند. به جزیره که رسیدند فهمیدند راهی برای نجات در این جزیره ندارند جز اینکه به درگاه خداوند دعا کنند تا آنان را نجات دهد. برای اینکه بفهمند دعای چه کسی مؤثرتر است، جزیره را به دو قسمت تقسیم کردند و هر یک در بخش خود شروع به دعا کردند.
مرد اول از خدا غذا خواست. صبح روز بعد، یک درخت پر از میوه را در کنار خود دید. مرد خوشحال شد و مشغول خوردن میوهها شد. قلمرو مرد دوم همانطور خشک و لم یزرع باقی ماند و چیزی عایدش نشد.
پس از یک هفته، مرد اول احساس تنهایی میکرد و از خداوند طلب یک همدم کرد. روز بعد کشتی دیگری غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف جزیره شنا کرد و به مرد اول رسید. در طرف دیگر جزیره، مرد دوم چیزی نداشت.
چیزی نگذشته بود که مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس، و غذای بیشتر کرد. روز بعد، انگار که معجزه شده باشد همه چیزهایی که مرد اول خواسته بود برایش فراهم شده بود. با این حال، مرد دوم هنوز هیچ چیز برایش آماده نشده بود.
در نهایت، مرد اول دعا کرد که یک کشتی به جزیره برسد تا او و همسرش بتوانند جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد، یک کشتی در سمتی از جزیره که مربوط به مرد اول بود لنگر انداخت. مرد اول با همسرش سوار کشتی شدند و تصمیم گرفت مرد دوم را تنها در جزیره رها کند.
مرد اول فکر کرد که دوستش شایسته دریافت نعمتهای خداوند نیست چون به هیچ یک از دعاهای او پاسخ داده نشده بود.
وقتی کشتی در حال ترک جزیره بود، مرد اول صدایی غرشوار از آسمانها شنید: «چرا دوست خود را در جزیره تنها میگذاری؟»
مرد اول جواب داد: «این نعمات برای من است چون من بودم که برای دریافت آنها دعا کردم. دعاهای دوستم مستجاب نشد پس سزاوار چیزی نیست.»
صدا با حالتی توبیخگونه به او گفت: «تو اشتباه میکنی! دوست تو تنها یک دعا کرد که به من به آن پاسخ دادم. اگر دعای او را مستجاب نمیکردم، تو هیچ یک از این نعمتها را دریافت نمیکردی.»
مرد اول گفت: «به من بگو دوستم چه دعایی کرده بود که من باید همه اینها را مدیون او باشم؟»
صدای آسمانی گفت: «او دعا کرد که به همه دعاهای تو پاسخ داده شود.»
همه میدانیم که نعماتی که به عطا میشوند
هیچ وقت در خوشی ها دوستان روزهای سختمان را فراموش نکنیم...
راستی:
شما دلسوزتر ازامام زمان عج ؛ دوستی دارید⁉️
♦️داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست
وقتی یکی حرف نابجایی بزند می گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته است
در روزگار قدیم یکی از خان ها تمام دوستان خود را که همه خان بودند به منزل خود دعوت کرد
روز میهمانی تمام خان ها سوار بر اسب بندی همراه نوکر مخصوص خود به خانه خان آمدند
وقتی جلو منزل رسیدند از اسب پیاده شدند و نوکر مخصوص هم اسب را در طویله یا جای دیگر بست
هر نوکری مسؤول پذیرایی ارباب خود بود تا وقت ناهار شد
و از طرف صاحبخانه شروع کردند به ناهار دادن میهمان ها و هرکدام از نوکرها دست به سینه برای پذیرایی ارباب خود آمده بود
به خوبی خان ها را پذیرایی کردند و ناهار دادند یکی از خان ها که مشغول غذا خوردن بود چند دانه پلوا که با رنگ خورشت هم زرد شده بود بر پشت سبیلش چسبیده بود اما خود خان متوجه نبود تا اینکه نوکرش متوجه این موضوع شد
یک دفعه از کنار در صدا زد : آقا ! آقا ! همه خان ها سر خود را برگرداندند و نوکر را نگاه کردند تا همان خانی که در پشت لبش باقیمانده غذا بود سرش را بلند کرد دید نوکر خودش هست و جوابش داد ، نوکر گفت :
آقا ، بلبل به شاخ گل نشست
خان متوجه شد ، پشت لبش را خوب پاک کرد ، بقیه خان ها که در آن مجلس بودند خیلی تعجب کردند که این نوکر عجب حرف قشنگی زد و چطوری ارباب خودش را متوجه این موضوع کرد.
بعد از چند دقیقه یکی از خان ها به مستراح رفت و رسم چنان بود که وقتی خان به مستراح می رفت نوکر او آفتابه را پر می کرد و برایش می برد
وقتی این نوکر آفتابه آب را برای خان برد خان رو کرد به او و گفت :
دیدی امروز توی مجلس نوکر فلانی چه حرف قشنگی زد چه نوکر خوبی واقعاً خیلی خوب بود و آقای خود را سرافراز کرد
خوب گوش کن ببین چه می گویم هفته دیگر من میهمانی دارم و همه این خان ها به منزلم می آیند بعد از خوردن ناهار من همین کار را می کنم
یعنی مقداری خوراکی به لب و سبیلم می مالم تو باید خوب متوجه باشی یک دفعه صدا بزن و همین حرفی را که امروز نوکر فلانی گفت تو هم بگو تا من در آن مجلس سربلند و سرافراز شوم
نوکر این حرف ارباب را به یاد سپرد تا اینکه روز میهمانی فرا رسید و تمام خان ها آمدند
وقت ناهار که شد و سفره غذا را چیدند و خان ها مشغول غذا خوردن شدند
درحین غذا خوردن همان خان یعنی صاحبخانه مطابق حرفی که به نوکرش در هفته قبل زده بود مقداری غذا بر پشت لب و سبیلش باقی گذاشت
خوردن غذا که تمام شد خان انتظار کشید که نوکرش همان حرف را بزند ولی نوکر آن عبارت را فراموش کرده بود
و هرچه خواست آن حرف را به یاد بیاورد نتوانست
خان هم چپ چپ به نوکرش نگاه می کرد و منتظر بود و اشاره می کرد
تا اینکه نوکر یک دفعه صدا زد :
آقا ! آقا ! خان متوجه شد و سر را بلند کرد و گفت : بله
نوکر گفت :
آقا آن چیزی که آن هفته تو مستراح به من گفتی پشت لب و روی سبیل شماست پاکش کن!
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔻مرحوم دولابی می فرمودند :
💫 همین که گردی بر دلتان پیدا می شود
☘️ یک سبحان الله بگویید ، آن گرد کنار می رود.
💫 هرجا هم فیضی و نعمتی به شما رسید
☘️ الحمدلله بگویید ، چون شکرش را به جا آورده ای ، گرد نمی گیرد.
💫 هر وقت خطایی انجام دادید
☘️ استغفرالله چاره است.
👌 با این 3 ذکر با خدا صحبت کنید. صحبت کردن با خدا ، ذات غم و حُزن را می برد.
°•🌱
#تصویر_صفحه_336
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
🌱تلاوت دستجمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
شماره رو گذاشتم تو جیب مانتوم با اطلسی راهی شدیم
اطلسی با ذوق میخورد و حرف میزد قرار ملاقاتش با پدرش میگفت که هر هفته طبق قولی که دادم میبردمش زندان میگفت خیلی مهربون شده خیلی دوستش دارم
منم تموم مدت با علاقه به حرفاش گوش میدادم بعد فست فود مامان دختری برگشتیم شب موقع خوابیدن گفت مامان من خیلییی حس خوشبختی دارم ممنونم ازت ...
بهش لبخندی زدم گفتم من ممنونم ازت که دختر خوبی برام هستی ....
فردا بازم بیکار بودم اینجا بود کمک های ندا رو میفهمیدم یه خونه تو. بهترین جای شهر داشتم به لطف ندا یه درآمد عالی داشتم با کمک ندا خدا بهش سلامتی بده هیچ وقت خوبی های ندا رو فراموش نمیکنم ....
....
داشت سر برج میشد من هنوز نصف اجاره خونه رو نداشتم کلافه مانتومو پوشیدم رفتم بیرون بلکه بادی بخوره فکری بکنم دستمو کردم تو جیب مانتو تیکه کاغذی نظرمو جلب کرد نگاه کردم دیدم شماره مشایخی که تو جیبم گذاشتم ...
نشستم رو نیمک پارک....نمیدونستم چکار کنم زنگ زدم به گیتی گفتم دلم گرفته میای حرف بزنیم گفت باشه یه ساعته خودشو رسوند ....
نمیدونم چرا بین حرفامو جریان مشایخی رو هم گفتم ....
گیتی گفت اگه خانواده خوبی هستن میدونی پدر و مادر خوبی میشن چرا نه ....مگه اشکالی داره یه نفر دوتا مامان داشته باشه یا چه اشکالی داره یه زن به ارزوش برسه با کمک تو شرعی و قانونی هست...
گفتم حرف مردم چی
گیتی گفت کدوم مردم تا حالا دستتو گرفتن به فکر حرفشونوی زنگ بزن باهاش حرف بزن ....
انگار منتظر تایید بودم با خودم فکر کردم مصلحت بود این شماره رو بعد ماها پیدا کنم بعد رفتن گیتی به مشایخی زنگ زدم گفت هر روز منتظر تماس من بوده.....
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
باهم یه قرار ملاقات تو خونه مشایخی گذاشتم انگار میخاست دارایی هاشو نشونم بده یه خونه ویلای بالاترین نقطه شهر ....
چرا از این نقطه شهر برای بند انداختن ساده میاومد سالن ندا اینو دیگه نمیدونم باید میپرسیدم....
هاج و واج به قصر مشایخی نگاه کردم مثل رویا بود
مشایخی شروع کرد به معرفی خودش شوهرم شرکت واردات و صادرات داره
از طرفی پسر خانواده ثروتمندی ...يه نگاه بهم انداختم مادرشوهرم از دوستای صمیمی فرح بود ....
شما که ثروت داری با یه اشاره هزارتا زن میاومد برای اون کارتون ....
همینکار کردم سپردم به بعضی ها یه زن خوب معرفی کنن ....
مستخدم خونه تورو معرفی کرد
جوانی
بی کسی
بی پولی
با محبتی ....
از لفظ بی کس دلم گرفت گفتم من یه دختر دارم ....
گفت تحقیق کردم بچه دار نشدی ....
توضیحی ندادم
کاوه .....شوهرمه میتونی ازش تحقیق کنی سایت و اینستا ....هر جا که دوست داشتی ....
چرا بچه دار نشدین
بچه دار میشم رحمم توانی نگهداری از بچه رو نداره ...
مادرشوهرم نوه میخاد همه جاری هام بچه دار شدن الا ما حکمت خداست چی بگم ...
نمیدونستم چکار کنم دلم میخاست خودم کار کنم زندگیمو بسازم ولی نمیشد اگه خودم تنها بود مشکلی نبود میساختم ولی اطلسی هم هست نمیخام دوباره سختی بکشه ....
آروم گفتم باید چکار کنم ....
مشایخی هم غصه دار گفت فردا میرم پیش دکترم اگه همه چی اوکی بود محرم کاوه میشی ....
گیچ گفتم چی ...
نگاهی بهم انداخت گفت یبار هم نمیبینیش شرعی و قانونی میخام باشه بدون هیچ مشکلی... #مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
🌙 شب شد
❄️دلها به فردا امیدوار شد
🌙چشم ها پر از خواب شد
❄️همه میگویند که
🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد
❄️اما من می گویم
🌙زندگی هر چه که هست
❄️جریان دارد
🌙می گویم تا خدا هست و خدایی
❄️می کند امید هست
🌙فردا روشن است
❄️شبتان آرام فردایتان روشن🌙✨
🌈در این صبح زیبـا
امیدوارم چشمانتون بدرخشد💫
از بارقه های امید🌱
☺️و لبانتون با لبخند مهر
گشوده شود
و کلامتون آراسته به مهربانی🫀
👀و نگاهتون به سمت
محبت باشد
زندگی به کامتون شیرین و گوارا✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم
صبح یعنی
تپش قلب زمان
در هوس دیدن تو
که بیایی و زمین
گلشن اسرار شود
سلام آرزوی زمین و زمان
صبحت بخیر امام زمازمان
روزتان_مهـــــدوی
آیا سفیانی بداء پذیر است ؟.mp3
294.3K
⁉️ آیا سفیانی بداء پذیر است ؟
🎙ابراهیم_افشاری
♨️از لحظات آخر مرگ جدأ بترسید...
🔹هنگام احتضار و جان کندن عالمی، برایش دعاى عديله مىخواندند و او تکرار میکرد؛
وقتی رسيدند به جمله "واشهدان الائمة الابرار" محتضر گفت: اين اول حرف است !
يعنى قبول ندارم!!
تا سه مرتبه او را تلقين مىكردند و او مىگفت اين اول حرف است.
🔹پس از لحظهاى عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهايش را باز كرد و با دست اشاره به صندوقى كه درگوشه حجره نمود و امر كرد سر آنرا باز كردند.
و از ميان آن يك ورقه بيرون آوردند پس به او دادند و آنرا پارهاش كرد.
🔹چون سبب آن را از او پرسيدند گفت:
من به كسى پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم،
هر وقت به من مىگفتيد بگو: واشهدان الائمة الابرار... مىديدم فردی با ريش سفيدى سر صندوق ايستاده و این سند را به دست گرفته و مىگويد اگر اين كلمه شهادت را گفتى اين سند را پاره مىكنم،
من برای گرفتن طلبم به آن سند نیاز داشتم و در آن لحظه راضى نمىشدم كه اين شهادت را بگويم و چون خدا به لطف خودش مرا شفا داد و از حالت احتضار خارج شدم، آن سند را خودم پاره كردم که ديگر مانعى از گفتن كلمه شهادت نداشته باشم.
📚داستانهای شگفت شهید دستغیب
به نقل از منتخب التواريخ ، باب 14
نفوذ سفیانی تا عمق ایران.mp3
622.6K
⁉️ آیا سپاه سفیانی به کشور ایران نفوذ میکند؟
🎙ابراهیم_افشاری
جوانی با دوچرخه اش به پیرزنی
برخورد کرد،
به جای عذرخواهی و کمک کردن
به پیرزن
شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن،
سپس راهش را ادامه داد و رفت،
پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است،
جوان به سرعت برگشت و
شروع به جستجو نمود،
پیرزن به او گفت:
مروت و مردانگی ات به زمین افتاد، هرگز آن را نخواهی یافت!
"زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد"
زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا می کنی و می شنوی،
پس به نیکی صدا کن تا به نیکی به تو پاسخ دهد ...
ـ🌱🌱🌱
زن کیست...؟!
اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست...یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو آسیه)🌱
اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو هاجر)🌱
اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید مرد نبود بلکه یک زن بود...(هاجر خاتون)🌱
اولین کسی که به محمد المصطفیﷺ ایمان آورد مرد نبود بلکه یک زن بود... (بانو خدیجه)🌱
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو سمیه)🌱
اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو خدیجه)🌱
اولین کسی در قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود نه مرد...(سوره مجادله آیه 1)🌱
اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد یک مرد نبود بلکه زن بود....(بانو هاجر)...🌱
اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شد مریم بود...🌱
تنها کسی که به حمایت از شوهر و امامش میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و شفیع گنهکاران شیعه در روز قیامت است زهرا بود...🌱
اکنون میلیونها حاجی باید حرکات آن زن را انجام دهند وگرنه حج آنها قبول نمی شود...🌱
واما کسی که کاخ یزید را به لرزه دراورد مرد نبود زینب بود زینب...🌱
می نویسیم تا همه بدانند... زن افتخاراست...
اگر قدر خودش را بداند!🌱
تقديم به تمام شیرزنانِ سرزمینم...🤍🌼
°•🌱
#تصویر_صفحه_337
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
🌱تلاوت دستجمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله