کاش جایِ گوسفندی در منا
ذبح میکردیم “خود” را بی صدا
کاش قربانی شود در ما غرور
این منیت، این هوس، این ادّعا
خالی از حرص و طمع گردیم اگر
میشویم آکنده از عشقِ خدا
عیدِ قربانِ من آن روزی بوَد
که رها گردم از این نفس و هوا
عید سعید قربان، جشن رهایی از اسارت نفس بر شماوخانواده محترمتان،وهمه ی دوست داران اهل بیت عصمت وطهارت (ع)مبارک باد.
التماس دعا
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
#انتخابات
🔆كرامتى از امام رضا علیه السلام
🔸انوشيروان زردشتى از اهالى اصفهان و در دربار خوارزمشاهيان داراى منصبى بود. وى را به سفارت مرو فرستادند تا به حضور سلطان سنجر برسد، او كه بيمارى برص و پيسى داشت احساس كرد مورد تنفر است، كرامت هايى از امام رضا عليه السلام شنيده بود، به او گفتند برو حرم، گفت؛ من زردشتى ام. گفتند: هر چه هستى برو حضرت هيچ مهمانى را رد نمى كند. او به حرم رفت و به حضرت متوسّل شد و ناگهان ديد اثرى از پيسى و بيمارى در بدنش نيست،
ابن حمزه مى گويد: وقتى او از حرم خارج شد اثرى از بيمارى در بدنش نبود و خودش از تعجب بيهوش شد. او پس از ديدن اين كرامت مسلمان شد و هداياى بسيارى به حرم حضرت اهدا نمود.
🔸حالا ما هم بايد بيائيم در خانه حضرت على بن موسى الرضا (عليهما السلام) و به آن حضرت بگوئيم آقا جان ما هم روحمان گرفتار رذائل اخلاقى است كه كمتر از آن پيسى نيست و از آن حضرت شفاى بيماريهاى روحى را طلب كنيم.
حضرت آیت الله سيد حسن ابطحي رحمة الله عليه
كتاب كليدهاى_خوشبختى
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#انتخابات
#چله_شهدا
#ذی_الحجه
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🕯اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🕯
🙏 الــتــمــاس دعــا 🙏
🕯✨🕯✨🕯
🕯 چه بسیار افرادی که به فردا نرسیدند...
🥀خــــدایـــــا ;
🕯پایانِمون رو به عاقبت بخیری برسان
🥀برای شادی روح همه عزیزان سفرکرده
🕯بخوانیم فاتحه و صلوات
🥀روحشون شاد و یادشون گرامی
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#انتخابات
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_هجدهم
یک شب از شبهای محرم خواب دیدم درِ خانه ما باز شد و یک آقای با اسب داخل خانه آمد دست و پای آن آقا قطع بود با چوبی که در دهانش بود به پای من زد گفت برو روسریت رو سبز کن.
من می خواستم جواب بدهم که نذر کرده هستم و باید این دو ماه را سیاه بپوشم اما او اجازه نداد و گفت: برای علی اکبر حسین، برای علی اصغر حسین، روسری سبز بپوش این را گفت و از خانه ما رفت.
با دیدن این خواب فهمیدم که خدا و امام حسین علیه السلام راضی نیستند که من بدون رضایت شوهرم دوماه سیاه بپوشم.
خواب را برای مادر مادرم تعریف کردم مادرم گفت حالا که شوهرت راضی نیست روسری سیاه رو در بیار. خودش هم رفت و برای من روسری و لباس سبز خرید.
سفر به مشهد برای من مثل سفر به کربلا بود زینب برای اولین بار مسافر امام رضا علیه السلام شده بود و سر از پا نمی شناخت بارها قصه رفتنم به کربلا در سن پنج سالگی و نه سالگی را شنیده بود.
از قبر شش گوشه امام حسین علیه السلام از قتلگاه و از حرم عباس علیه السلام برایش گفته بودم.
زینب مثل خودم شیفته زیارت شده بود میگفت مامان حاضر نیستم تو مشهد یه لحظه هم بخوابم باید از همه فرصت مون استفاده کنیم.
شاید هم چند سال حسرت رفع سفر رفتن زینب را حریص کرده بود در حرم طوری زیارتنامه می خواند که دل سنگ آب میشد زنها دورش جمع میشدند و زینب برای آنها زیارتنامه و قرآن میخواند.
نصف شب من را از خواب بیدار میکرد و میگفت مامان پاشو اینجا جای خوابیدن نیست بیدار شو بریم حرم من و زینب آرام و بی سر و صدا می رفتیم و نماز صبح را در حرم می خواندیم و تا روشن شدن هوا به خواندن قرآن و زیارت مشغول می شدیم.
او از مشهد یک سری کتابهای مذهبی خرید کتاب هایی درباره علائم ظهور امام زمان.
زینب کلاس دوم راهنمایی بود و سن و سالی نداشت اما دل بزرگی داشت. دخترها که کوچک بودن عروسک های کاغذی درست می کردند.
روی تکه های روزنامه نقاشی عروسک می کشیدند و بعد آن را می چیدند و با همان عروسک کاغذی ساعت ها بازی می کردند.
یک بار که زینب مریض شد و برای اولین بار یک عروسک واقعی برایش خریدم هیچ کدام از دختر ها عروسک نداشتند زینب عروسک خودش را دست آنها داد و گفت این عروسک مال همه ماست. مامان برای چهار تایی مون خریده.
این را گفت ولی من و زینب هر دو می دانستیم که اینطور نیست. من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای دخترها خریده بودم و عروسک را فقط برای زینب که مریض بود گرفتم.
اما او به بچه ها گفت مامان عروسک رو برای همه ما خریده بعد از برگشتن از مشهد تمام کتابهایی را که خریده بود به مهری و مینا داد.
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#انتخابات
#چله_شهدا
💫امام هادی علیهالسلام:
💚" هرکس بذر خوبی بکارد، شادمانی درو میکند. "
🎊🪅ولادت امام دهم علیه السلام مبارک
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
#شهید_جمهور
#انتخابات
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_سی_و_دوم 🍁
مهران به زور و زحمت با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود وقتی حال زینب را دید گفت همه دخترا باید برن اصفهان و مینا و مهری هم حق ماندن ندارند.
مینا که وضع اینطوری دید و می دانست اگر کار بالا بکشد مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را میگذارند زینب را به اتاق برد و با او حرف زد.
مینا به زینب گفت مامان، به تو و شهلا و شهرام وابسته تره مامان طاقت دوری تو رو نداره تازه تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی اگه بمونی از دَرسِت عقب میمونی
اگه تو بنای مخالفت رو بزاری و همراه ما به اصفهان بری مهران و مهرداد منو مهری را مجبور میکند که با شما بیایم ا اونوقت هیچکدوم نمیتونیم آبادان بمونیم و به شهرمون کمک کنیم
باید کنارمامان بمونی تا مامان تنها نمونه. زینب که دختر مهربان و فهمیده ای بود حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود
زینب حرف مینا را قبول کرد با وجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان «که این علاقه کمتر از علاقه مینا هم نبود» راضی به رفتن شد
هر وقت حرف من وسط میآمد زینب حاضر بود. به خاطر من هر چیزی را تحمل می کرد. مینا به او گفت مامان به تو احتیاج داره
زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای زیادی برای من انجام دهد همیشه میگفت مامان وقتی بزرگ شدم تو رو خوشبخت می کنم
بعد از اینکه همه ما قبول کردیم مینا و مهری در آبادان بمانند مهران با هر دوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند دوماً مراقب رفتارشان باشند
مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقبشان باشد من دو دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم به همراه مادر و بچه های کوچکتر راهی دستگرد اصفهان شدم
دوباره همه ما با ساک های لباس راهی شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم چند تا تخممرغ آبپز و مقداری نان برای غذای بین راه برداشته بودم که بچه ها گرسنه نمانند
زینب خیلی ناراحت و گرفته بود چند بار از من پرسید مامان اگه جنگ تموم بشه بازم بر میگردیم؟ به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمونیم؟
زینب می خواست مطمئن شود که راه برگشت با آبادان بسته نشده و بالاخره یک روز به شهرش برمیگردد.
ادامه دارد...
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
#انتخابات
🍃 🍂🌺🍂
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🕯اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🕯
🙏 الــتــمــاس دعــا 🙏
🕯✨🕯✨🕯
🕯 چه بسیار افرادی که به فردا نرسیدند...
🥀خــــدایـــــا ;
🕯پایانِمون رو به عاقبت بخیری برسان
🥀برای شادی روح همه عزیزان سفرکرده
🕯بخوانیم فاتحه و صلوات
🥀روحشون شاد و یادشون گرامی
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#امام_خمینی
#انتخابات
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_سی_و_پنجم🍁
چند روز پیش از عید، مهران که نگران وضع ما بود اسباب و اثاثیه خانه را به ماهشهر برد و از آنجا به چهل توت دست گردآورد.
فقط تلویزیون و مبل بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد برای اینکه حوصله بچه ها سر نرود از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا آنها سرگرم شوند.
مهران کارمند آموزش و پرورش بود ولی از اول جنگ در لباس نیروهای بسیج از شهر دفاع میکرد مهران پسر بزرگم بود خیلی در حق من و خواهر و برادرهایش دلسوز بود.
همه سعی میکردیم با شرایط جدید مان کنار بیاییم زینب به مدرسه راهنمایی نجمه رفت و راحت تر از همه ما شرایط را پذیرفت بلافاصله بعد از شروع درس در مدرسه فعالیتهایش را از سرگرفت.
گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی میکرد برای درسش هم خیلی زحمت میکشید.
در طول سه ماه خودش را به بقیه رساند و در خردادماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا و زینب با هم مدرسه میرفتند.
زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر میخرید و می خورد خیلی آب انجیر دوست داشت.
در مدرسه زینب دوتا دختر که سالها با هم دوست صمیمی بودند در آن زمان با هم قهر کرده بودند.
زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود با نامه نگاری آن دو را به هم نزدیک کرد و بالاخره آشتی داد.
او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود ولی هم شاگردی هایش علاقه ی زیادی به او داشتند.
در همسایگی ما در اصفهان دختری هم سن و سال زینب زندگی میکرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن یاد بگیرد.
زینب از او دعوت کرد که هر روز بعد از ظهر خانه ما بیاید زینب روزی یک ساعت با او تمرین روان خوانی قرآن می کرد.
بعد از چند ماه آن دختر روان خوانی را یاد گرفت همسایه ما باغ بزرگی در آن محله داشت.
آن دختر برای تشکر از زحمت های زینب یک تشت پر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم زینب با محبت هایش همه ما را به طرف خود جذب میکرد و مایه خیر و برکت خانه ما بود.
شش ماه در محله دستگرد ماندیم وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه زینب به مدرسه رفتم مدیر مدرسه از او تعریف کرد یکی از معلمها ایشان جا بود به من گفت دختر خیلی مومنه افتخاری بالاتر از این برای یک مادر نیست که بچههایش باعث سربلندی اش باشند.
خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند.
ادامه دارد...
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
#انتخابات
🍃 🍂🌺🍂
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_سی_و_ششم🍁
حمید یوسفیان در خرداد سال ۶۰ شهید شد. جنازه او را به اصفهان آوردن و در تکه شهدا دفن کردند.
شهادت حمید خیلی دلم را سوزاند اگر حمید و خانوادهاش به ما کمک نمیکردند معلوم نبود که سرنوشت من و بچه هایم چه می شد.
ما در مراسم تشییع جنازه حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم ولی زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع جنازه بیاید اما به من و مادربزرگش خیلی سفارش کرد و گفت شما حتما شرکت کنید.
بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دید که شهیدی آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر حمید گذاشته است.
مادر حمید می گفت توی خواب این شهید را خوب میشناختم انگار خیلی با ما آشنا بود.
من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به تکه شهدا می رفتیم زینب علاقه زیادی به شهدا داشت.
هر بار که برای تشیع آنها به گلزار شهدای اصفهان می رفت مقداری از خاک قبور شهدا را میآورد و تبرکی نگه میداشت زینب هفت میوه درخت کاج و هفت تا خاک تبرکی شهدا را در بین وسایلش گذاشته بود.
هنوز در محله دستگرد بوداه زینب برای زیارت به تکه شهدا رفتیم زینب مرا سر قبر زهره بنیانیان از شهدای انقلاب برد و گفت مامان نگاه کن فقط مردا شهید نمیشن زنها هم شهید میشن.
زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخوانم ماه آخر که در محله دستگرد بودیم مینا و مهری همراه مهران پیش ما آمدند.
دخترها راضی به آمدن نمیشدند میترسیدند برادرشان برای خارج کردن آنها از آبادان نقشه کشیده باشد اما مهران قول داد آنها را به آبادان برگرداند.
همزمان با آمدن بچه ها بابای مهربانم از ماهشهر به اصفهان آمد او تصمیم گرفت خانه ای در اصفهان بخرد.
شرکت نفت برای خرید خانه وام میداد این موقعیت خوبی بود که از مستاجری رها شویم.
بابای مهران قصد داشت که با وام در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند
ادامه دارد...
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
#انتخابات
🍃 🍂🌺🍂
🎁 بسته هدیه جدید #وزارت_ارتباطات
✴️ باتوجه به استقبال هموطنان از بسته اینترنت رایگان برای دور اول #انتخابات، بسته هدیه جدید ۱۰ گیگابایت ۷روزه برای استفاده از سکوهای داخلی ایتا، روبیکا، تلوبیون، ویراستی، بله، سروش، گپ، آیگپ و ذرهبین در نظر گرفته شده است.
🔸همراه اول و رایتل با کد دستوری
*100*673#
🔸ایرانسل با کد دستوری
*5*1#
♦️ یادتون باشه که بهتره بسته فعال دیگر هم برای استفاده از این بسته داشته باشید.
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🕯اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🕯
🙏 الــتــمــاس دعــا 🙏
🕯✨🕯✨🕯
🕯 چه بسیار افرادی که به فردا نرسیدند...
🥀خــــدایـــــا ;
🕯پایانِمون رو به عاقبت بخیری برسان
🥀برای شادی روح همه عزیزان سفرکرده
🕯بخوانیم فاتحه و صلوات
🥀روحشون شاد و یادشون گرامی
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#امام_خمینی
#انتخابات