داستان ۳ دقیقه در قیامت
#قسمت_بیست_هشتم
اما مربیان خواهر کار اردو را پیگیری میکنند فقط برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست در ضمن از سربازها استفاده نکن.
من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو میرفتم و غذا را میکشیدم و روی میز میچیدم و با هیچکس حرفی نمیزدم شب اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را دادم روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم مطلب دیگری گفت و خندید و حرفهایی زد که... من هیچ عکسالعملی نشان ندادم.
خلاصه هر بار که به این اردوگاه میآمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم جوان پشت میز به من گفت اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار میشدی به جز آبرو و حتی خانوادهات را از دست میدادی برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد...
یکی از دوستان همکارم فرزند شهید بود خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی میکردیم یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت تو باید بروی با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل شوید اگر ازدواج کنید فلانی هم پسرت میشود از آن روز به بعد سر شوخی ما باز شد این رفیق را پسرم صدا میکردم و...
هر زمان به منزل دوستم میرفتیم و مادر این بنده خدا را میدیدم ناخودآگاه میخندیدیم در آن وادی وانفسا پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت همان شهیدی که ما در مورد همسرش شوخی میکردیم.
ایشان با ناراحتی گفت چه حقی داشتید در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟
باغ بهشت
از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی بستگان و آشنایان که قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم یکی از آنها عموی خدابیامرز من بود او در بیمارستان هم کنار من بود او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد سوال کردم اما این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟
گفت من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد.
اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و... البته هیچکدام آنها عاقبت بخیر نشدند در اینجا نیز تمام آنها گرفتارند چون با اموال چند یتیم این کار را کردند حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من داده اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت این باغ دو در دارد که یکی از آنها برای پدر شماست که به زودی باز میشود در نزدیکی باغ عمویم یک باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثال زدنی بود این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود او به خاطر یک وقفه بزرگ صاحب این باغ شده بود.