Haj Meysam MotieeShab06Ramazan1400[03].mp3
زمان:
حجم:
3.35M
┄┅═✧﷽✧═┅
بند9⃣
#استغفار_70_بندی_امیرالمؤمنین
علی علیه السلام
با نوای حاج میثم #مطیعی
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَيْلِي فِي التَّأَنِّي لِإِتْيَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَيْكَ بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ
بار خدایا، از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم،ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را در درون خود پنهان کرده بودم ای پروردگار عالمیان، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین امرزندگان
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ «هدیه به امام زمان»
👌 اگه دوست داری دل #امام_زمان رو شاد کنی این کارو انجام بده...
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 پیشاپیش میلاد دردانه امامرضا(علیهالسلام)مبارک.
#سخنرانی
🎙استاد عالی
موضوع: امام گره گشا
🔸یک التزام مهم🔸
از امام جواد علیه السلام منقول است :
هر کس بعد از نماز عصر ده بار سوره ی قدر را بخواند ، مثل اعمال خلایق در آن روز در نامه ی عملش نوشته می شود.
مفتاح الفلاح - شیخ بهایی ص ۲۳۳
امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف هم از خلائق هستند.فضیلت این عمل را درک کنیم و ملتزم باشیم.
#مولاجانم
🍂گر کسی بهر تو مشغول دعا نیست ببخش
دست این طایفه ار سوی خدا نیست ببخش...
🍂در نبودت همه بازیچه این نفْس شدیم
اگر آقا سر ما گرم شما نیست ببخش...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
خوشحال بودم
آرش ناباور بهم نگاه میکرد منم لبخند زدم اطلسی رفت پیش دستی بیاره
آرش گفت نمیخای فکر کنی ؟؟
گفتم دلم آرامش میخاد من میتونم هزینه خودمو و اطلس دربیارم میتونم عین یه مرد کار کنم ولی نمیتونم آرامش داشته باشم دلم میخاد یه مرد بالا سرمون باشه ....
آرش گفت نوکرت هستم بخدا نمیزارم کسی به زن بچه ام نگاه چپ کنه ....
گفتم همسرتون اگر بگرده ....
گفت هیچ جای تو زندگی منو اطلسی نداره مطمعن باشین
گفتم این پیشنهادتون بخاطر اطلسی؟؟
نه هرگز ....من .....من همون نگاه اول دلمو باختم ...
لبخند زدم قلبم فشرده شده رفتم اتاقم این قلبم برای یکی دیگه میزد برای یکی که هیچ وقت سهم من نبود .. میدونستم ولی حس منفی به آرش ندارم امیدوار بودم با ارش خوشبخت بشم و حضور ارش باعث کم رنگ شدن عسکر بشه
بخاطر یادآوری عسکر قطره اشکی سمج از گوشه چشمم جاری شد
سریع پاک کردم رفتم جلو اینه به خودم تشر زدم سهم من نبود تو حق نداری بهش فکر کردی ...حق نداری....
رفتم سالن اطلسی پیش دستی پخش کرد با شادی شیرینی تعارف کرد بعد آهنگ شاد گذاشت شروع کرد به رقص اواز .....
شام چییدم
فردا رفتیم آزمایشگاه و بعد پنچ جلسه مشاوره ده روز بعد رسمی عقد کردیم من به همین راحتی شدم همسر رسمی آرش ....
آرش میگفت تو شرکت دوستش مشغول بکار شده کت شلوار میپوشید و میرفت تا غروب برمیگشت
منم دنبال کارم بودم تو یه سالن بلاخره تونستم کار کنم برای کارم پیچ کاری زدم ....
یه ماه از زندگی مشترک منو آرش گذشته بود همه چیز عالی بود زندگی عاشقانه داشتیم دم غروب بود بهارک تماس گرفت گفت برای فردا شب میاین خونه ما
منم هر چی اصرار کردم برای شام بیان قبول نکرد به آرش پیام دادم دوستم و خانواده اش برای شب نشینی میان کمی خرید کنه اون روز امتحان گواهینامه هم قبول شده بود بعد شام بود که بهارک و آقای مشایخی و آقای ابراهیمی و مادر آقای ابراهیمی تشریف آوردن همون لحظه اول که دسته گل و شیرینی دست آقای ابراهیمی دیدم لبمو گاز گرفتم آرش هم متوجه قضیه شده بود
حرف زدن تعارف کردن شروع شد از این ور اون ور کنار بهارک نشستم گفتم بهار دسته گل برای چیه یهو مادر آقای ابراهیمی گفت والا قرض از مزاحمت برای امر خیر....
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
نفیسه خانوم برای مبین پسرم خاستگاری کنم بعد خنده ای کرد ...
به آرش نگاه کردم ....
مادر آقای ابراهیمی رو بهم گفت برادرتونه؟؟.....
لبامو کش دادم و گفتم نه شوهرمه .....
همه با تعجب بهم نگاه کردن آرش گفت بعلههههه شما اومدین خواستگاری زن بنده ....
کسی جرات حرف زدن نداشتن بهارک گفت کی ازدواج کردی بی خبر عروس میشی همین میشه دیگه
خندم گرفت گفتم ببخشین رفتم آشپزخونه بهارک هم پشتم اومد گفت برم کمکش
تا رسیدم آشپزخونه منفجر شدم از خنده بهارک گفت زهرمار خبر بده بدونیم دیگه ....این کیه زنش شدی
گفتم پدر اطلسی ....
بهارک گفت تو دیوانه ای با یه قاچاقچی ازدواج کردی
گفتم مرد خوبیه بهار ...
بهارک خندید گفت الان آقای ابراهیمی میگه عجب غلطی کردم آوردمش بیرون ....
با خنده گفتماره ...
آقای مشایخی گفت بهارک بیا بریم
بهارک سرسری خداحافظی کرد رفت کارد میزدی خون آرش در نمیآورد
بعد رفتن اونا با عصبانیت برگشت گفت تو حلقه ات کووو .....
با خنده انگشت حلقمو نشون دادم گفتم اینها تو هم دنبال بهونه دیگه باش توروخدا مگه تقصیر منه ....
اومد سمتم گفت ببخش نفسی من ولی آخه دیونه شدم برا زنم خاستگاری اومده ...واي مگه میشه مگه داریم
گفتم تقصیر خودته یه مراسم نگرفتی بخاطر اونه کسی نمیدونه که ما ازدواج کردیم....
رفتم آشپزخونه آرش دنبالم اومد گفت نفس میگم .....
برگشتم سمتش
گفت میگم میشه برای اطلسی یه آبجی دیگه بیاریم....
گفتم بروووو بروووو
آرش گفت دلم میخاد خب نفیسه...
گفتم یهوییی
نه خب میدونی منکه زندان بودم منم خیالبافی میکردم
نشستم رو به روش گفتم چی .....
گفت آره خب منم ادمم
خندیدم گفت خیالبافی میکردم زنم شدی دو تا پسر ۵ تا دختر داریم
۷ تا ؟؟!!
خب اره مگه چیه ...
نفسی کشیدم گفتم خب تنهایی بیار به من چه ...
آرش خندید گفت باید دعا کنیم
گفتم خب تو دعا کن دیگه بازم به من چه
آرش گفت باید امین بگی تا خدا بهمون بچه بده .... بلند امین بگی دست انداخت....
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید