eitaa logo
منتظران ظهور🌹🌹🌹🌹🌹
95 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3هزار ویدیو
10 فایل
توضیحات: 🌹روزی یک صفحه قران 🌹 آیه درمانی و ذکرهای مجرب 🌹ختم صلوات برای اموات 🌹چله صلوات برای شهدا 🌹 خاطرات شهدا 🌹 حکایتها.چالشها.مطالب علمی ارتباط با ادمین👇 @ashena1402 👇👇👇👇 لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2770403939Ceb13b8d4eb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ پنجمین چله شهدا: 🚩یک صفحه قران،زیارت عاشورا،صد صلوات، 🌤کانال منتظران ظهور 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام رفیق شهید عزیز "شهید شیر علی سلطانی#" 🌷🌷🌷
4.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که قبل از شهادت، خودش قبر خودش را در کتابخانه مسجدی که خودش ساخته بود و به اندازه سر بی تنش آماده کرد. شهید شیرعلی سلطانی
°•🌱 🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷 🌱تلاوت دستجمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ان‌شاءالله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَاجَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَرَّ التَّقِيَّ الْإِمَامَ الْوَفِيَّ. پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی پدرت حضرت خورشید و خودت ماه تمامی غنچه‌ای نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی 🌸 ولادت باسعادت نهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، ابن الرضا ، حضرت جواد الائمه علیه‌السلام مبارک باد .
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚دعای فرج👆بسیار زیبا🌸 اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ ♦️اگرهمگی یڪدل و یڪصدا برای ظهوردعاڪنیم، قطعاً امرشریف ظهوربه زودی محقق خواهد شد @shahidaneZendeh
صدای دوش حموم می‌اومد بلند شدم نشستم هنوز یه ساعت نبود خوابیده بودم بالکن باز کردم هوا بنفش بود آرش آومد کنارم ایستاد گفت سرما میخوری .... در بالکن بستم صدای اذون صبح اومد آرش قامت نماز صبح است.... صبحونه خورد و آماده شد بره سرکار گفتم آرش... جان دلم کجا میری سرکار .... جمعه؟؟ کمی مکث کرد گفت باید به پرونده ها برسم سرشو انداخت پایین رفت یه حسی درونی بهم میگفت دروغ میگه ساعت ده مشتری داشتم آماده شدم رفتم سالن بعد ظهر برگشتم اطلسی نهار آماده کرده بود به آرش زنگ زدم جواب نداد .....نخواستم پیش اطلسی چیزی بگم مثل هر روز ساعت شش غروب آرش آومد خیلی خسته بود بوی عرق میداد رفت دوش گرفت بظاهر شاد بود ولی خستگی و بی حالی از چشاش می‌بارید شام زود آوردم گفتم آرش چرا ایقدر بی حالی با چشمای خمار از خواب گفت نه بی حال نیست بخدا نفیسه دارم از ثانیه به ثانیه زندگیم لذت میبرم سه شنبه میری مدرسه اطلس مرخصی بگیری بریم ماه عسل ... ذوق زده گفتم راس میگی آرش گفت بخدا فردا میریم بلیط هواپیما میگیرم بریم مشهد ... تا حالا مشهد نرفتم آرش لبخندی زد گفت پس من میبرمت زیارت اولی گفتم فردا که شنبه اس سه شنبه میرم خیلی زود چهار شنبه رسید همراه آرش و اطلس راهی مشهد شدیم تو حرم امام رضا گفتم آقا یکاری کن من دل آرش نشکنم فکرای بیخود سراغم نیاد سرمو انداختم برای خوشبختیمون دعا کردم جمعه غروب برگشتیم خونه این مدت آرش تنهای میرفت به مادرش سر میزد اون شب تازه رسیده بودیم تلفن آرش زنگ خورد بعد جواب دادن گفت حال مامان بد شده همسایه ها بردن بیمارستان سریع خودش رفت نیمه های شب بود آرش زنگ زد گفت نفس میشه مامانمو بیارم خونه میترسم تنهاش بزارم میدونستم عزیزه بازم برامون مشکل ایجاد میکنه ولی نمیشه. بگم نه نیار گفتم آره عزیزم بیار امیدوار بودم حداقل آرش جلو کارهاشو بگیره
آرش همراه مادرش، عزیزه اومد عزیزه پیرتر شده بود حتی کم جونتر ولی هنوز جاهل بود و مشکل ساز .... پتو انداختم تو اتاق و یه پتو هم گذاشتم کنار بکشم روش آرش دست عزیزه رو گرفته عزیزه به خونه نگاهی انداخت گفت با کدوم پول این خونه رو گرفتی آرش پسرم آرش گفت بخواب مامان حالت خوب نیست به اتاق نگاهی انداخت گفتی هعییی خدا ....بازم شکرت آرش چیزی نگفت عزیزه دید آرش واکنشی نشون نداد گفت کمرم درد میگیره ولی فدای سرت پسرم شما بغل زنت بخواب من همینجا رو سنگ ‌.. آرش چشماشو بست گفت ببخش مامان منظوری نداشتم فردا حتما برای تخت میخرم شرمنده مادر .... عزیزه کاری که میخاست انجام می‌داد گفت نه فدای سرت مهم اینه (اشاره به من کرد) آرش خودشم میدونست داره کرم میریزه ولی خیلی محتاط با مادرش برخورد میکرد گفت یه شب دیگه گفتم خب خاله شما بیایین اتاق ما من اینجا میخوابم عزیز چشماش خندید ولی گفت نهه بابا آرش از پیشنهادم خوشحال شد گفت راس میگه مامان اگه کمرت میگیره بریم اتاق ما ... عزیزه بلند شد اینجوری بگم انگار که اصلا مریض نبود زنده شد رفت اتاق ما وارد اتاق شد اول از همه سطل آشغال باز کرد به دستمال کاغذی ها نگاهی کرد لبخند خبیثی زد من خودم خیلی از رفتارش خجالت کشیدم ... عزیزه رو تخت دراز کشید آرش پتو رو کشید روش گفت پسرم کجا میری بیا اینجا بخواب دیگه ....بزرگه ...باز هم به من اشاره کرد گفت این تنهایی بخوابه چیزی نمیشه.... آرش لبخندی زد گفت بدون خانومم خوابم نمی‌بره مامان.... دستمو گرفت گفت بریم عزیزم خسته راهی ... عزیزه انتظار این رفتار ارش نداشت یه هعییی گفت ...در اتاق رو ازش بست گفتم ببینم اطلسی روشو باز نکرده آرش لبخندی زد رفتم اتاق اطلسی پتو رو مرتب کردم از پیشونیش آروم بوسیدم آرش از دم در نگاهم کرد اومدم تو اتاق پتو رو باز کردم....