eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.7هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
50 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
با مهر تو در جهان پدیدار شدم لبخند تو را شنیده، بیدار شدم مانند غریبه ای از وطن دور شده بیش از همه دلبسته دیدار شدم
خوش به سعادتت علی آقا . . بعد از چندین سال گمنامی ، حالا در ایام برگشتی ! چقدر تو ، مادرے بودے . .😭💔!
1_8085148197.pdf
1.46M
کتابک زندگی نامه ی شهید والامقام علی آقا عبداللهی ویژه عزیزانی که خلاصه ای از زندگی نامه ی شهيد را می خواستن ان شاء الله رهرو راه شهیدان باشيم
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد شهیدمون🙂💫 _رفت‌!؟ +کجا رفت؟! به خداحافظی تلخ تو سوگند که تو رفتی دلم ثانیه ای بند نشد 🥀 پ.ن: فیلم معراج شهدای تهران به همراه پرچم حرم حضرت زینب سلام علیها السلام
33.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم وداع با پیکر شهید علی اقاعبداللهی در بیت شهید آخرین بار است علی به خانه می آید 😭
📿نماز لیله الدفن به نیابت شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی فرزند محمدعلی بخوانید 🌷شادی روحش صلوات🌷 🌹از شــام بـلا شهـید آوردنـد🌹 🥀🕊مسافری دیگر از کربلای خانطومان به وطن بازگشت ...😭 🌹 🕊
خوب که به چشمانش نگاه کنی💖 میبینی خیلی حرف دارد: حرفهایی از جنس خدا از جنس مردانگی از جنس شهادت... خوبتر که نگاه کنی: شرمنده میشوی از اینکه همیشه نگاهش به تو بوده وتو ازآن غافل بوده ای...😭 نگاه به ماست پس نکنیم...🍂
مصاحبه با روزنامه ی جوان.pdf
320.9K
مصاحبه ی علیرضا محمدی خبرنگار روزنامه ی جوان صفحه ی ایثار و مقاومت با پدر بزرگوار شهید علی آقا عبداللهی چند ساعت بعد از تشیع و تدفین شهید ‌‌
🌹از شــام بـلا شهـــید آوردنـد🌹 🥀🕊مژده دادند ؛ به مادرش برسانید گل پسر آمد ....😭 🌹🕊پیکر پاک مطهر پاسدار شهید مدافع‌ حرم علی آقاعبداللهی پس‌ از گذشت هشت سال (دی‌ماه۱۳۹۴) از زمان شهادت در خانطومان سوریه شناسایی و به میهن برمی‌گردد.🕊🌹 🌹رجعت پیکر مطهر
🌹از شــام بـلا شهـــید آوردنـد🌹 🥀🕊مژده دادند ؛ به مادرش برسانید گل پسر آمد ....😭 🌹🕊پیکر پاک مطهر پاسدار شهید مدافع‌ حرم علی آقاعبداللهی پس‌ از گذشت هشت سال (دی‌ماه۱۳۹۴) از زمان شهادت در خانطومان سوریه شناسایی و به میهن برمی‌گردد.🕊🌹 🌹رجعت پیکر مطهر 🕊
‍ 🌸🌷خاطره ای از زبان شهید حسین معز غلامی 🌸🌷 بسم الله الرحمن الرحیم اولین دیدارمون روز عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره روز پر تلاطمی بود ما جلو بودیم به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود. اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم. وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده سر دوراهی. تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟ گفتم میریم سمت خان طومان گفت میشه منم ببرید؟ گفتم بچه ی کجایی؟گفت من عملیاتی ام.گذاشتنم مهابرات.فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه. گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم گفتیم پس بشین تو ماشین عقب تویوتا هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم تو راه تیراندازی زیادی بود رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد تکون بخوریم. تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد ظهر شد و وقت نماز زیر گوله خمپاره و قناصه و تیربار دشمن یه نماز با پوتین و تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم شب که شد هوا خیلی سرد بود. روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت. مه همه جارو گرفته بود یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود.سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود گفتیم نشست تو ماشین به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم . هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح. دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم. اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا گفت نه. من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر😔 گفت خیلی دلم براش تنگ شده تازه زبون باز کرده دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون خیلی شرمنده ش شدم اون روز تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی خوشحال بودیم جفتمون که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود. یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی پوتینشم داغون شده بود بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروش ئ پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)