eitaa logo
شهیدعارف کایدخورده💕
553 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
کانال اصلی ایتا💜 دانشجوی روانشناسی🎓 جوان خوشتیپ دهه هفتادی فعال در عرصه هنر ❤️ فعال و قهرمان در زمینه های ورزشی🥇 با حضورمادربزرگوارشهید💫 خادم کانال : @Partizan313s #شهیدِ_رضوی❤️ تاریخ تولد: ١٣٧١/۵/٢۴ تاریخ شهادت: ١٣٩۶/٨/٢٧ محل شهادت : سوریه _البوکمال
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ 🌹 ✍ آخرین دفعه ای که قبل از شهادتش اومده بودن خونمون، بعد نماز صبح دو نفری رفتیم جنگل برای پیاده روی. دو سه ساعتی راه رفتیم... بیشتر صحبتها در مورد سوریه بود و اتفاقاتی که دفعه اول حضورشون در سوریه افتاده بود و اینکه چطور تا دم شهادت رفته و برگشته بودند..بهش گفتم اگه واقعا اینقدر که میگی خطر نزدیکه، اعزام این دفعه رو نرو تا بچه ها بیشتر ببینندت و کارها رو جمع و جور کن و دفعه بعد برو.. گفت "چند روز پیش با بقیه بچه ها رفته بودیم خونه شهید خانزاده که دقیقا بغل دستم شهید شده بود و تیر تو سرش خورده بود. ✍وقتی چشمم به دختر کوچولوش افتاد نرگس رو می گفت و دیدم که چطور با مادرش تنها شدن خیلی بهم فشار اومد." دقیقا یادمه که میگفت "حاجی الآن در وضعیتی قرار دارم که اگه زن و بچه ام شبیه زن و بچه ی اون بشن راحت ترم تا اینکه من بالای سرشون باشم." همون وقت بود که فهمیدم سید دیگه دل کنده و به همین زودی ما هم به غم فراغ مبتلا میشیم.‌ گفتمش "زود مرو"، گفت که "باید بروم" شرری بود که افتاد به جانش "طاهر" شهیدعارف کایدخورده قهرمان دوران https://eitaa.com/shahiydarefkayedkhordeh
4⃣8⃣0⃣1⃣ ‌🌷 🔰دوستم گفت: سمیه، اون برادر👤 رو می‌بینی؟ اسمش س. می‌ره ی بسیج برادران. بگو این رو بگذاره تو ماشین🚙 🔰نگاه کردم. کنار پیاده رو زیر درخت🌳 بید مجنون ایستاده بودی☺️ آمدم جلو و گفتم: آقای صدرزاده، می‌شه این در🚪 رو بگذارین داخل وانت⁉️ ‌بی هیچ حرفی به کمک در را بلند کردید و گذاشتید داخل وانت. 🔰یادم نیست کردم یانه. وانت راه افتاد و من هم. بعدها بود که فهمیدم💭 عادت مرا تو هم داری: اینکه در کوچه یا خیابان🏘 یا هنگام صحبت با به زمین نگاه کنی یا به آسمان! 🔰مثل آن روزی که ی دوساله بغلم بود. از پارک🎡 برمی گشتم. گوشی ام📱 زنگ زد: کجایی ؟ _ پارک بودم، دارم میام. _ من جلوی در خونه م، صبر کن بیام برگردیم. 🔰فاطمه به بغل💞 می آمدم و به زیر بود. کفش های آشنایی دیدم که از جلویم گذشتند. کفش ها بودند با نوک گرد معمولی👞 از همان مدلی که می پوشیدی. تا به خودم بیایم از من دور شده بودی💕 به عقب برگشتم و صدایت زدم: ‌« کجا؟» _ اِ تویی عزیز😍 _ من نگاه نمی کنم، شما هم❓ ‌ ••• ‌‌ °•وصیت کرده بوده: بگویید از من راضی باشه. موقع خاک سپاری خاک را روی سرم بتکاند تا روی صورتم بریزد و جواز ورود من به بهشت🌸 شود... ‌‌ "همسر شهید" کتاب 🍃🌹🍃🌹 شهیدعارف کایدخورده قهرمان دوران https://eitaa.com/shahiydarefkayedkhordeh
💠یک سالی از زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، رویم خانه شان گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم. از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. 💠خانم ها و آقایان مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردنداز سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم. خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون. 💠پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود. بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد. قدم هایش را بلند بر می داشت که زودتر برسد به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته کمی که آرام شد، 💠وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نمازتا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم قرآن می خواند و اشک می ریخت. 💠آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برایشان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با نفس اماره اش. 🌷
1⃣1⃣2⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠شب یلدا 🍂دو سال پیش #شب_یلدا قرار بود برای شب یلدا کرسی بندازیم و کاملا #سنتی شب یلدا مون برگزار بشه😍 خونه ما گلبهار بود و اونجا خیلی سرد❄️ بود من شوفاژ رو زیاد کردم♨️ و تدارکات شب یلدا رو هم فراهم کردم 🍂 #شهیدمحرابی از محل کارشون تماس گرفتن☎️ که برای شب یلدا #مهمان دعوت کن و من بهشون گفتم مسافت زیاده، مهمان ها رودربایستی تشریف میارن ولی اذیت میشن من به خانه پدرم🏡 و برادرم تماس گرفتم دعوت شون کردم و قرار شد خود #حسین_آقا هم از خانواده خودشون دعوت کنن. 🍂حسین آقا به من تماس گرفتن گفتن هر کدام از مهمان ها که ماشین🚙 نداشته باشن یا نتوانستند ماشین شون رو بردارند #خودم می روم دنبال شون هم می برم شان و هم برمی گردونم شون. من تعجب کردم😟 گفتم این همه راه چه لزومی دارد نگاهی کرد و گفت :کل قضیه شب یلدا فقط به #صله_رحم اش است که مستحب است بقیه اش که داستانی بیش نیست 🚫 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷 #شهید_حسین_محرابی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍رفقای بسیاری را در جنگ از دست دادم. کسانی که با هم در روزهای ابتدایی جنگ به جبهه رفته بودیم. اما این راه همچنان ادامه دارد و بهترین رفیقی که همه‌مان از دست دادیم حاج‌ قاسم‌ سلیمانی بود. ایشان با همه رفیق بودند. من یکبار ایشان را در هواپیمایی که از اهواز به تهران میامد دیدم. یادم هست به پسرم گفتم که حاج قاسم را در میان مسافران دیدم. پسرم در ابتدا باور نکرد اما وقتی از هواپیما پیاده شدیم ایشان را از نزدیک دیدیم و مشغول سلام و احوالپرسی شدیم. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم از ایشان پرسیدم که ماشین دارند؟ و جواب دادند که با تاکسی به خانه میروند. هرچقدر اصرار کردم که همراه ما شوند قبول نکردند و خیلی فرز و چابک سوار یک تاکسی شدند و رفتند. نکته جالب این بود که ایشان به عنوان یک فرمانده ارشد نظامی هیچ همراه یا محافظی نداشتند. یادم هست به شوخی به ایشان گفتم که ؛ حاج قاسم اگر شما را به خانه برسانم برای دوران سربازی پسرم علیرضا خوب خواهد شد؟ و ایشان در جواب با خنده به من گفتند «خودت می‌دانی اما اینطوری سربازی پسرت حومه ادلب می‌افتد» 🌷
🥀 📒سال آخر دبیرستان ڪه با احمد همڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس‌ها را به صورت مشترڪ برگزار ڪنند . وضع ظاهری‌شون خوب نبود .😑 ما به این مسأله اعتراض ڪردیم . البته خیلی از بچه‌های ڪلاس هم بدشون نمیومد ! احمد خیلی جدّی و محڪم به معلم ریاضی ڪه این ڪار رو ڪرده بود ، اعتراض ڪرد و گفت : « بچه‌های مردم به گناه می‌افتند ...» معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود : « اگر رحیمی توی ڪلاس باشه من دیگه درس نمیدم 😤.! » خلاصه قرار شد احمد این درس رو غیرحضوری بخونه . اینقدر پشتڪار داشت ڪه همون سال در رشته پزشڪی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد🥇 دکتر شهید... 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
شهیدعارف کایدخورده💕
‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 📨 🌷شهید مدافع‌حرم 🔷شهید آوینیِ گردان 🌳مادر شهید روایت می‌کند: پسرم در سوریه فعّالیّت‌های زیادی داشت. با اینکه گفته بود برای واکس‌زدن پوتین رزمنده‌ها می‌رود ولی رفته بود تا از فعالیت رزمندگان در میدان نبرد فیلم و عکس تهیه کند و مستندسازی انجام دهد. 🦋بعد از گذشت حدودی ۴۵روز تا دوماه از اعزامش به سوریه که به سلامت به خانه بازگشت، فیلم‌ها و عکس‌هایی را که از آنجا تهیّه کرده بود، به ما نشان داد و آنجا بود که متوجّهِ این موضوع شدم که فعالیت عارف در سوریه بیش از واکس‌زدن پوتین رزمندگان بوده آن هم در شرایطی که هیچ گزارشگر و خبرنگار و تصویربردار و مستندسازی حاضر به حضور در میدان نبرد با داعشان نیست. 🌳البته عارف علاوه بر این در سوریه با اتّکا به آموزش‌ها و دوره‌های خاصّی که از کودکی گذرانده بود، مشغول آموزش به رزمندگان در محلّ استقرارشان هم بود و دانسته‌هایش را در اختیار آنان قرار می‌داد. 🦋بعد از دیدن این تصاویر به پسرم گفتم: «عارف گفته بودی پوتین واکس می‌زنی» گفت: «مامان‌جان! باور کن هدفم این بود و این کار سعادت بزرگی برایم بود اما به لطف خدا سعادتی نصیبم شد تا خدمت کنم.» 🌳البته به هیچ عنوان اجازه نمی‌دادند رزمندگان با خود دوربین و تلفن همراه ببرند اما نمی‌دانم عارف چگونه با خود دوربین به همراه داشت که بعد از اینکه فرماندهانش متوجّه این موضوع می‌شوند، اجازه تصویربرداری از فعّالیّت‌های رزمندگان اسلام را به ایشان می‌دهند. 🦋عارف با این دوراندیشی خود توانست تصاویر به درد بخوری را به ثبت برساند و مایه‌ی افتخار ما شود. یادم است که فرمانده گردان پسرم به ما گفت: «در گردان، لقب "شهید آوینی" را به عارف داده بودند.»❤️ ‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸https://eitaa.com/joinchat/250740740Cb52151c352