🔸 ادامه ✨
عین الله نگاهم کرد🙂
و گفت بیا با هم به درون شهر برویم.
آرام آرام راهی شدیم.
کودکان شهر، مساجد خراب و ویران شده، انگار روح مرگ را در اینجا پاشیده بودند.🥀
غربت، حسرت و جماعتی که بی سامان از هرجا نمی دانستند چه کنند، به چه کسی پناه ببرند و صدای خمپاره ها و توپ هایی که برسر مردم فرود می آمد...😞🌾
به قبرستان رسیدیم
که کودکان و زنان و مادران برسر قبر عزیزان خود مویه می کردند. 🍂
عین الله کودکان را جمع کرد و لحظاتی با لبخند برای آنها هم پدر شد و هم برادر، هم غمخوار شد و هم مدافع، چشمانش از اشک پر شده بود ولی خود را آرام نشان میداد.😥
🛤 بعد از چند دقیقه که از آنها جدا شدیم رو به من کرد و گفت جوابت را گرفتی؟
✅ما اینجاییم که اینجا باشیم.
ما اینجاییم که #تکلیف مان را عمل کنیم.
ما اینجاییم که #غمخوار باشیم.
ما اینجاییم تا صدای #اذان اسلام برپا باشد.
ما اینجا آمده ایم که معنی #امنیت را بفهمیم، معنی لذت و آرامش را درک کنیم.
ما اینجاییم تا #لبخند بر لبان کودک مسلمان باشد،
تا مدافع #حرمت_انسانیت در مقابل وحشیهای سیاه پوش باشیم،
تا حامی زیبایی اسلامی باشیم که اصل آن بر #وحدت، #صلح و #مقاومت است•••🙂💚
5⃣