eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
73 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا، خجالت میکشم! 😔 دوستان زیادی داشتم که در طی این سالها عاشقانه پر کشیدند و رفتند💔 شب ها، روزها، خوبی ها و خوشی ها و بدی ها و مرگ و زندگی را در کنار هم تجربه کردیم😔 این تعهدی شخصی و درونی است که........ شهید مدافع حرم رضا بخشی (فاتح) 🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️ شهید حمید زکی‌پور خادم دربست محضر امام حسین(علیه‌السلام) است که زائران قبرش می‌گویند بارها حاجت خود را با توسل به این شهید عزیز گرفته‌اند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 امام‌حسین؛جان دردفراق‌را‌بہ‌کدامین‌مطب‌برم؟ رفع‌غم‌حبیب‌کہ‌کارطبیب‌نیست...:) 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
همسر شهید مدافع حرم سید جاوید موسوی: دخترم "فاطمه کوثر" 4 ساله بود که پدرش به شهادت رسید. خاطراتش از پدر خیلی کم است و اغلب خوابش را می‌بیند. خیلی دشوار است که به کودک چهار ساله بگویید، شهادت یعنی چه و نبودن برای همیشه چه مفهومی دارد.😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
روضه از زبان همسر شهید کفن را باز نکردند برای بچه ریحانه پرسید اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی یکهو داد ‌زد نه، این بابای منه دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان، یک کار برای من می‌کنی با همان حال گریه گفت چه کار؟ بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟ گفتم همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم گفت من هم نمیبوسم گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم حالا چرا پاهایش گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد می‌کرد چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و قدم برمی‌داشت یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد😞 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_شصت_دوم _ماشیـݧ علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت سوار تاکسے شد
_میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ اوووم. اسماء یہ چیز دیگہ ام هست دیگہ چے❓ بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم❓ظاهرموݧ شبیہ همہ اعتقاداتمو، او خیلے اعتقاداتش قویہ مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده، بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ❓خیلیم خوبے _مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پاییـ، چے بگم هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ او بنده خدا زنگ بزنم بیاد زنگ بز حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید❓ واے بسختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پاییـ بود همہ چیم خودش حساب کرد _اخے الهے. گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم ۵ دیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد اے بابا چرا باز زحمت کشیدید قابل شمارو نداره آبجے مریم بلند شدو گفت: خوب مـ دیگہ برم، دیرم شده _محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتو اخہ زحمت میشہ چ زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ خندم گرفتہ بود. سرمو تکو دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم... مریم و اول رسوندیم بعد از پیاده شد مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ... اولش یکم تتہ پتہ کرد إم چطوری بگم راستش یکم سخته ... _حرفشو قطع کردم، خوب بزارید مـ کمکتوݧ کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید❓ إ بلہ. از کجا فهمیدید❓ خوب دیگہ... راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم دم علے آقا هم گرم. راستش آبجے، خانم سعادتے یا همو مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـ جواب منفے داد. دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید❓ بلہ حتما. دیگہ چے❓ _دیگہ ایـ کہ مـ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید، مـ واقعا بہ ایشوݧ علاقہ دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود خندیدم و گفتم: باشہ چشم، هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ... واقا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم _عروسیتو حتما جبرا میکنم ممنو شما لطف دارید، بابت امروز هم باز ممنو هوا تقریبا تاریک شده بود، احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیرو جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم _راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونہ رو باز کردم ، چراغ هاے خونہ هم خاموش بود اولش نگرا شدم اما بعدش گفتم حتما رفتـݧ خونہ ے اردلا کلید چراغو زدم با صداے اردلاݧ از ترس جیغے زدم و جعبہ ها از دستم افتاد ￿واااااے یہ تولد دیگہ همہ بود حتے خوانواده ے علے جمع شده بودݧ تا براے مـݧ تولد بگیرݧ تولد ،تولد تولدت مبارک... ادامه دارد.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
3.mp3
4.26M
📚 🍂خاطرات مادر شهیده زینب کمایی قسمت3⃣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه ▪️غریب‌ کوچه‌ها شدن با من...💔 🏴شهادت (ع) تسلیت باد 🍃🌹🍃🌹
°•🌱 دلتنگ حسینیم پِیِ‌ڪدام‌نخودسياه‌بفرستم‌دلم‌را ؟! وقتی‌فقط‌بهانھ حرمـ را‌گرفته‌است حسين‌جان هوای‌دونفره‌نه‌چترمیخواهدونہ‌باران! فقط‌يک‌حرم‌میخواهدوزائری‌خستھ! دلتنگمـ...... 🍃🌹🍃🌹